نشان از بی نشان ها
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد_و_چهارم آخرِ سر خودِحاج آقا آمد و گفت : « بیا یه شرطی ب
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
دست کشیدم داخل موهایش
همان موهایی که تازه کاشته بود!😭
همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید :
« نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!»
یک سال هم نشد..
مشمای دور بدن را باز کرده بودند.. بازتر کردم .
دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود .
از من پرسیدند :
« کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ »
گفتم :
« اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!»
می گفت :
« من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!»
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند😔
می خواستم بدنش را خوب ببینم!
سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود..
وقتش رسیده بود ..
همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم .
همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت ..
راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش😭
درست همان طور که خودش می خواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش :
« یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! »
گفته بود :
« اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!»
بلند بلند می گفتم :
« نوش جونت! نوش جونت!»
می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..💔
این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم :
« بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! »
به شانه هایش دست کشیدم ..
شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود .
چشمش باز شد!
حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ...
آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم ..
حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..!
آمدند که
« باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!»
نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود😭
باز دوباره گفتند :
« پیکر باید فریز بشه! »
داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ...
بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم!
حریف نشدم...
تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند..
زیر لب گفتم :
یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!💔💔
بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم .
موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند .
پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم :
« ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»😭
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_ششم
فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد .
همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند .
یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک😢
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند .
نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن .
بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت :
« من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»😭
محمد حسین ، نوحه ی :
« رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو»
را خیلی می خواند و دوست داشت ...
نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند!😭
یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که
« اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! »
خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت :
« محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!»
گفتم :
« میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟»
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد ..
آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید .
وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد ..
همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم .
خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود :
« داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!»💔
برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت :
« دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بيام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات »
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
🌹... همیشه می گفت: «بعد از توکـل به خـدا، توسل به اهل بیت (ع) حـلال مشکلات است.» به همین خاطر هم به دعای توسل علاقه زیادی داشت. حتی زمان عقدکنان خواهرش، پیشنهاد کرد که بعد از مراسم، دعـای توسـل بخوانیم.
البته به مزاق بعضی ها خوش نیامد؛ اما کوتاه هم نیامد و رفت در زیر زمین خانه به تنهایی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل.
🌹 کشف پیکر مطهرش هم با دعـای توسـل همراه شد. شهید غلامی عادتش این بود هر وقت بدن شهیدی را پیدا می کرد، ابتدا برایش زیارت عاشورا می خواند بعد بدن را بیرون می آورد.
🌹 آن روز کنار پیـکر علیرضا؛ هر چه گشت زیارت عاشورا را در مفاتیح پیدا نکرد؛ اصلا گویا چنین دعایی از اول وجود نداشته؛ بعد گفت: «هــر چـه شهــدا بخـواهـند.»
و اتفاقی شروع کرد به خواندن دعـای توسـل.
📚 مسـافر کـربلا / نشـر شهید هـادی
زندگینامه و خـاطرات #شهید_علیرضا_کریمی
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گریه کردن جنازه شهید فخری زاده‼️
💔حین شنیدن روضه امام حسین علیه السلام
🌹#شهید_محسن_فخری_زاده
یا ابا عبدالله الحسین...
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
37.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠خیلی وقت بود بحث به این خوبی درباره فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها و مساله حجاب نشنیده بودم.
👌خدا قوت به حاج آقای قنبریان
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
#خاطرات_شهید
● وقتی اومد خواستگاریم مادرم شدیداً مخالفت کرد و پدرم گفت: فرشته من نه با وضعیت مالیش مشکل دارم، نه با انقلابی بودنش، ولی فرشته این مرد زندگی نیست هااااا! گفتم: یعنی مرد بدیه؟
● گفت: نه، زیادی خوبه!این آدم زمینی نیست، فکر نکن برات می مونه، زندگی باهاش خیلی سختی داره، اگر رفتی حق نداری ناله و اعتراض کنی هااا. گفتم:خب من هم همیت زندگی رو می خوام. خلاصه هر طور بود راضی شدن و ما عقد کردیم.
● اولین غذایی که بعدازعروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم .شد سوپ.. آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم .. شده بود عین قلوه سنگ تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ...
#شهید_منوچهر_مدق🌷
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
وقتی میآمد لب خاکریز و زل میزد به جبهه روبرو کسی نمیدانست چه اتفاقی قرار است بیافتد. اما وقتی به شهید پورجعفری میگفت: حسین، دوربینت رو بده ... یعنی کار حساس بود. دوربین میگرفت و در سکوت زل میزد به گلهی کفتارها که ببیند فراری دادنشان حمله میخواهد یا نه؟ فقط غرشی تار و مارشان میکند ...
مکتب حاج قاسم
✅ @beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
#سیره_شهدا
🍒توصیه های حاج قاسم سلیمانی به برادرزادهاش
مهدی جان!
۱- تمام کسانیکه به کمالی رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
۲- زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است.
۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
@beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 فوری
🔴 هشدار قایق ماهیگیری ایرانی به ناوشکن آمریکایی و ورود سپاه به ماجرا
سپاه به قایق ماهیگیری میگه باهاش حرف نزنید 😂😂
حرکت جالب قايق صیادی بوشهری در تذکر به ناوشکن آمریکایی
ظاهرا در چند روز گذشته ناو شکن آمریکایی بدون نصب پرچم ایران وارد آبهای سرزمینی جمهوری اسلامی میشه، صیاد جوان اهل شیرینو (بوشهر) با مشاهده این صحنه با رفتن روی خط بیسیم این ناوشکن سعی میکنه بهش تذکر بده.
وقتی ناوشکن توجه نمیکنه او نه تنها بی خیال نمیشه بلکه به ناو جنگی نزدیک شده و خیلی صریح تذکر میده که اینجا ایرانه و او باید پرچم ایران را در بلندترین نقطه ناو نصب کنه💪
در ادامه صیاد دیگری روی خط مياد و با لهجه جنوبی میگه:
عامو ای نمیزنه [ولش کن] بذار تا دو تا موشک بزننش😅
نهایتا نیروی دریایی سپاه منطقه چهارم ندسا وارد عمل میشه و به قایق صیادی میگن خونسردی خودشونو حفظ کنن😅 و به ناوشکن کاری نداشته باشن 😂
@beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊قدرت شهدا
🌹دایورت شماره حاج حسین یکتا به حاج حسین کاجی
حتما حتما ببینید و ببینانید
@beneshanha
🌹یازهراۜ 🌹