خاطرات_شهدا 🌷
👈ازدواج شهید مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی و همسرش به واسطه
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
💠 شهدا حاجت میدن👇👇
🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی #علمدار داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم.
این مطالعات به شکل کلی من را با #شهدا، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌.
🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر #حاجتی دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان #امام_زمان (عج) و از اولیا باشد.
🔹حاجتی که با عنایت #شهید_علمدار ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم.
🔸یک شب خواب #شهیدسید_مجتبی_علمدار را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥.
شهید لبخندی زد😊 و به من گفت #امام_حسین (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به #خواستگاری تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅.
🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من #خواهر بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر #ازدواج کنم. غافل از اینکه #اگرشهدابخواهند شدنی خواهد بود👌.
🔸فردا شب سید مجتبی به خواب #مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری #دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که #ما این کارها را آسان می کنیم☺️.
🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم #پدرم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و #موافقت کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️.
🔸پدر بدون هیچ #تحقیقی رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به #عقد یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با #عبدالمهدی صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم.
🔸یاد خوابم افتادم. او همان #جوانی بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه #شهید_علمدار دیده ام.
🔹خواب را که تعریف کردم #عبدالمهدی شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟
در کمال تعجب او هم از #توسل خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن #همسری_مومن و متدین برایم گفت☺️.
راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
@alaamddar
🌹یازهرا 🌹
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵خواستگاری🔵
خانه خواهرش بود. آمد خيلی مرتب و مؤدب نشست روبروی من، گفت: "می خواهم از شما درخواست ازدواج کنم".
من نتوانستم جلوی خودم را بگيرم، زدم زير خنده.
او آرام، ساده، بی زبان؛ آن وقت من حاضرجواب، شلوغ، پررو....
مادرم که ماجرا را فهميد گفت: "وای فاطمه! حميد خيلی پسر خوبيه!"
يک هفته ای گذشت. با خودم فکر کردم به او می گويم من با بعضی نظرات سياسی تو مخالفم و تمام!
رفتم و همين را گفتم.
گفت: "ببين فاطمه! مهم اين است که جفتمان اسلام را قبول کنيم و با آن زندگی کنيم. بقيه مسايل سياسی نظرند. نظرها هم بر اساس واقعياتند نه حقيقت ها. واقعيت هم که هر روز عوض می شود. پس اگر حقيقت را قبول کنيم با واقعيت ها می شود يک جوری کنار آمد."
با خودم گفتم "براي رد کردن حميد باکری بايد يک اشکال شرعی پيدا کنم که اگر آن دنيا از من پرسيدند حميد را چرا رد کردی،جواب داشته باشم..."
اما آن اشکال شرعی را پيدا نکردم.
🌷شهيد حميد باکری🌷
📚 نيمه پنهان ماه ص۱۶
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج #خواستگاری
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا 🌹
🌺🍃🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵 کاغذ خواستگاری🔵
هنوز آن کاغذ را دارم؛ شرایطش را خلاصه، رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج، ختم شد به همان کاغذ؛ مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته بود.
بعضی هاش اینطور بودند:
«داشتن ایمان به خدا و خداجویی؛
شغل من پاسدار است؛
مشکلات آینده جنگ؛
مکان زندگی؛
انگیره ازدواج، رسیدن به کمال.»
عبارت ها کوتاه بود؛ اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.
👈 شهید سید علی حسینی
📚 فلش کارت دو نیمه سیب، مرکز مطاف عشق
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ازدواج
#خواستگاری
✅ @beneshanha
🌹 یازهرا 🌹