🔴 #پیام_معنوی
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی در مجموعهنوشتاری با عنوان #خطاب_به_خودم:
🌿 با همسرت جنگ و جدال نکن تا مبادا شیاطین کف بزنند و خوشحالی کنند.
#همسرداری، #شیطان_شناسی
💻 مشاهدهی این مطلب و «پندهای دیگر حاجآقا بنیسی به خودش!»، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2019/03/290/
✅ کانال بنیسیها (عالم عارف گمنام: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی):
🆔 @benisiha_ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 12:
🔸من خواستم صدا بزنم؛ بگویم من اینجا دارم به حرفهای شما گوش میدهم؛ ولی دیدم مادرم به پدرم گفت: «تو پس، اینجا نمیخوابی؟! میخواهی بروی در آن اتاق بخوابی؟! دیگر، از این شب به بعد، من باید مثل مردهها تنها بخوابم؟»؛ آن وقت شروع کرد به گریهکردن. پدرم نمیدانست چه بگوید و چگونه مادرم را آرام کند. گفت: «خدیجه! گریه نکن. من میروم سری به شیرخدا زده، برمیگردم، در همین اتاق میخوابم.» مادرم گفت: «من دلم برای بچهام، شیرخدا، هم تنگ شده. چند ساعت است که او را ندیدهام. فردا هم که نمیگذارند او پیش من بیاید؛ برو او را هم به اینجا بیاور؛ من روی ماه بچهام را تماشا کنم.»
🔸وقتی من حرفهای مادرم را شنیدم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ درِ اتاق را باز کرده، به سوی مادرم دویدم، گفتم: مادر! من آمدم. من هم دلم برایت تنگ شده مادر! مادر عزیزم! من هم تو را خیلی دوست دارم.
🔸مادرم یدالله را از روی دستهایش به زمین گذاشت و مرا بغل کرد و سخت به سینه چسبانید و از صورتم چندین بوسه زد و گفت: «شیرخدا! تو روح منی؛ بچهی بزرگ منی. من تو را خیلی دوست دارم؛ از خودم هم بیشتر دوست دارم. پس چرا نخوابیدی؟» گفتم: «مادر! خوابیده بودم. الان بیدار شدم. آمدم؛ تو را ببینم و حالت را بپرسم.»
🔸مادرم گفت: «الحمد لله. میبینی که حالم خوب است.»؛ ولی در همان حال، باز سرفهاش گرفت و با دست به پدرم اشاره کرد که شیرخدا را از من دور کن و با صدای بریدهبریده، وسط سرفهاش گفت: «میترسم از مرضی من به او سرایت کند و مثل من مریض بشود.»؛ آنگاه پدرم دست مرا گرفت؛ به کَناری ببرد؛ ولی من سخت به مادرم چسبیده بودم و حاضر نبودم از او جدا بشوم. پدرم گفت: «شیرخدا! مریض میشوی. بیا کنار من بنشین.» گفتم: نه؛ مریض نمی شوم. اگر هم مریض شدم، بگذار بشوم. من مادرم را خیلی دوست دارم؛ خیلی دوست دارم. مادرم که کمی سرفهاش آرام شده بود، گفت: «شیرخدا! لجبازی نکن. برو با پدرت در آن اتاق بخواب و صبح باز هم به کنار من بیا.» من گفتم: نه مادر! من مثل همیشه در کنار رختخواب تو میخوابم، از تو جدا نمیشوم و هیچ جا نمیروم و هرگز از تو جدا نخواهم شد. پدرم گفت: «عیب ندارد. همهی ما همینجا میخوابیم. هر چه خدا بخواهد، همان میشود.»
🖇 گذشته و ادامهی این زندگینامه را با هشتک #زندگینامه دنبال کنید.
📖 شیرخدای آذربایجان، ص 23 ـ 25.
💻 مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2017/10/176/
✅کانال بنیسیها (عالم عارف گمنام: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی):
🆔 @benisiha_ir
🔴 #پرسش_و_پاسخ (پاسخهای حاجآقا بِنیسی به پرسشها)
❓پرسش: آيا مادر میتواند در حضور فرزندانش كه مميّز يا كوچکتر از سنّ تمييز هستند، پوشش كم داشته باشد؟
🔍 پاسخ: اگر آنان مميّز (1) هستند و مادر احتمال میدهد كه نگاه آنان به بدن او، موجب تحريک شهوتشان میشود، بِنا بر احتياط واجب بايد بدن و موى خود را از آنان بپوشاند؛ البتّه آيتاللّه مكارم، اين كار را بهتر میداند؛ نه احتياط واجب.
1) ممیّز: کودکی که خوب و بد را تشخیص میدهد.
💻 مشاهدهی این مطلب و «پرسشها و پاسخهای احکام» دیگر، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2017/07/1012/
✅کانال بنیسیها (عالم عارف گمنام: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی):
🆔 @benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🌷 #دخترم! اطاعت از شوهرت را #عبادت خدا بدان.
📖 حرفهای طِلایی (پندنامهی ایشان به تنهادخترشان).
#شوهرداری
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #برگزیده ی کتاب «در محضر عارف دارالشّفا: شیخ جعفر توسّلی تبریزی» به شکل #متن_PDF
🔍 موضوع: سخنان ناب حاجآقا جعفر توسّلی. رضوان الله تعالی علیه.
🖋 برگزیدهنویسی: حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی.
📖 فایل PDF این برگزیدهی دلنشین را در این نشانی ببینید:
http://benisiha.ir/2019/04/306/
#آثار_حاج_آقا_بنیسی، #عرفا، #علما
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت 13:
🔸پدرم خيلى به خدا عقيده داشت. شب و روز مشغول ذكرگفتن و دعاكردن بود. او قرآن، زياد میخواند و به بعضى از آيات كه میرسید، گريه میکرد و از عذاب جهنّم به خدا پناه میبرد و به بعضى آيات كه میرسید، خوشحال میشد و تبسّمکنان میگفت: «اَللّهُمَّ ارزُقنا [= خدایا! به ما روزی کن].»
🔸من آن موقع نمیدانستم؛ بعدها فهميدم پدرم وقتى به آيات عذاب میرسید، گریه میکرد و وقتى كه به آيات نعمت و رحمت میرسید، خوشحال میشد و میگفت: «اَللّهُمَّ ارزُقنا.»
🔸در هر حال، آن شب در كنار مادرم خوابيدم و پدرم هم در آن اتاق خوابيد؛ ولى خواب به چشمانم نمیآمد. مادرم پشتسر هم سرفه میکرد و صداى خِشخِش سينهاش تمام اتاق را پر كرده بود.
🔸يک بار هم يداللّه بيدار شد و گريه كرد. مادرم دستى بر سر و صورتش كشيد و خواباند.
🔸پدرم از زيادىِ اين كه خسته بود ـ [چون] از صبح در كارخانه كار كرده بود. ـ ، به اضافهی حرفهاى ناجورى كه شنيده بود و مريضى مادرم هم روح او را در فشار قرار داده بود، زودتر خوابش برد و صداى خُرنايش به گوشم مىرسيد. فهميدم كه خوابيد.
🔸ولى من نمىتوانستم بخوابم. از اين پهلو به آن پهلو مىشدم. ساعتى، اينچنين گذشت. ديگر حوصلهام سر رفته بود. از طرفى دلم مىخواست صبح بشود، هوا روشن گردد و خورشيد با نور خود، همهجا را منّور كند [تا] من با يداللّه بازىكردن را شروع كنيم و از طرفى به ياد مىآوردم [که] اگر صبح بشود، ما را از مادرمان جدا خواهند كرد؛ اين بود كه در دلم نَه صبحشدن را مىخواستم و نَه صبحنشدن را.
🖇 گذشته و ادامهی این زندگینامه را با هشتک #زندگینامه دنبال کنید.
📖 شیرخدای آذربایجان، ص 25 و 26.
💻 مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2017/10/176/
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_و_پاسخ (پاسخهای حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی به پرسشها)
❓پرسش: چگونه میتوان صبور شد؟
🔍 پاسخ: راههاى گوناگون دارد؛ مثلاً: 1. تمرين #صبر تا رسيدن به صبورى و صبر كامل در همهی مشكلات و وظايف؛ 2. الگوبردارى از انسانهاى صبور در طول تاريخ و زمان حاضر و انديشيدن دربارهی صبورى آنان؛ 3. انديشيدن دربارهی آثار خوب صبر و آثار منفى بیصبرى؛ 4. خواندن و شنيدن آيات و روايات صبر.
💻 مشاهدهی «پرسشها و پاسخهای اخلاقی» دیگر، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2017/07/55/
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
🔴 #مطالب_مناسبتی
💠 سالروز ولادت حضرت #امام_حسین، #حضرت_ابوالفضل و حضرت #امام_سجاد ـ سلام الله تعالی علیهم. ـ بر حضرت صاحبالزّمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ و همهی شما، دوستداران آنان، مبارک باد.
💠 خوب است که اکنون به هر یک از آن حضرات، صلواتی هدیّه دهیم و سلامی عرض کنیم:
ـ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللهِ؛ یا حُسَینَ بنَ عَلِیٍّ؛ اَیُّهَا الشَّهید!
ـ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبَاالفَضلِ العَبّاسُ؛ اَیُّهَا العَبدُ الصّالِح!
ـ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبَاالحَسَنِ؛ یا عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؛ یا زَینَ العابِدینَ!
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #داستان_جذاب
✅ #زن_و_شوهری_که_در_سجدهی_همزمان_از_دنیا_رفتند!
💠 مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
🔹مردی بود که نمازش را اوّل وقت و زود در مسجد میخواند و بدون این که تعقیبات (دعاهای پس از نماز) را قِرائت کند، به خانهاش میرفت.
🔹روزی خلیفه متوجّه این کار او شد و با خشم، از او دلیلش را پرسید. آن جوان گریه کرد و گفت: «مرا معذور بدار؛ چون از حال من خبر نداری. آنقدر فقر و پریشانی به من و همسرم رو آورده که فقط یک پیراهن داریم و هر وقت، یکی از ما آن را میپوشد، دیگری برهنه میماند؛ برای همین، وقتی که من آن را میپوشم و به مسجد میآیم، نمازم را زود میخوانم و به خانه میروم تا او آن را بپوشد و نمازش را بخواند!»
🔹بعضی از حاضران با شنیدن وضع او به گریه افتادند و خلیفه هشتاد دِرهَم (= سکّهی نقره) به او داد تا برای خودش و زنش، لباس بخرد.
🔹هنگامی که آن مرد ماجَرا را به همسرش نقل کرد، زنش خیلی ناراحت شد و گفت: «چرا راز و فقرت را آشکار کردی و نعمت فقر را به کالای دنیا فروختی؟! به عزّت پروردگار سوگند، اگر این پولها را به خلیفه برنگردانی، من همسرت نخواهم ماند. ما سختی دنیا را انتخاب کردیم تا از خوشبختی آخرت بازنمانیم.» جوان پولها را به خلیفه برگرداند.
🔹مقداری از شب که گذشت، زن بیدار شد، وضو گرفت و چند رَکعت نماز خواند؛ سپس شوهرش را بیدار کرد و به او گفت: «تو هم وضو بگیر و نماز بخوان.» او هم، چنین کرد؛ آنگاه همسرش گفت: «ای مرد! ما مدّتی با فقر زندگی کردیم و کسی از حال ما خبردار نشد. اکنون که وضع ما بر دیگران معلوم شده، دیگر دوست ندارم زنده بمانیم و میخواهم از خدا درخواست کنم که مرگ ما را برساند! آیا تو با این کارم موافقی؟!» شوهرش گفت: «آری؛ من هم، چنین میخواهم!»
🔹سپس هر دو به سَجده افتادند و سجدهشان طول کشید تا این که از دنیا رفتند!
#آبروداری
💻 مشاهدهی داستانهای دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها:
http://benisiha.ir/2018/04/153/
🔵 کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش:
@benisiha_ir