eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
270 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۵: 🔸... آن‌‏گاه حاج‌‏آخوندآقا گفت: «من هم مطلبى دربارۀ شيرخدا در دل دارم كه چندين بار خواستم آن را با شماها در ميان بگذارم؛ ولى همه را يک جا جمع نياوردم تا مقصود خود را بگويم. الان كه همه، اين‌‏جا جمع شده‌‏ايم و پهلوان‌‏صفدر هم مقصود خود را بيان كرد، من هم نظرم را می‌‏گويم.» 🔸ما، همگى، چشم به دهان حاج‌‏آخوندآقا دوخته بوديم كه چه می‌‏خواهد بگويد. من تقريباً ۳ ـ ۴ سال، شاگرد حاج‌‏آخوندآقا بودم؛ او را خوب می‌‏شناختم، كه او حرف بی‏جا نمی‌‏زد. هر چه می‌‏گفت، روى صلاح و مصلحت می‌‏گفت. او می‌‏گفت: «انسان، بيخود و بی‌‏جهت آفريده نشده، كه كار بيخود و بی‌‏جهت انجام بدهد.» او می‌‏گفت: «مقصود از خلقت، عبادت و خدمت است؛ عبادت به خدا و خدمت به خلق خدا.» 🔸همه گوش كرديم؛ ببينيم حاج‌‏آخوندآقا چه می‌‏گويد و منظورش چيست. حاج‌‏آخوندآقا گفت: «می‌‏دانيد شيرخدا [در] چند سالى كه به مكتب من آمده، قرآن‌‏خواندن را خوب ياد گرفته و صداى خوبى هم براى قرائت قرآن دارد و با آوای خوش، قرآن می‌‏خواند. من تصميم داشتم كه يک مسابقۀ قرائت در منطقۀ خودمان تنظيم كنيم و هر هفته يک بار، در دهات اطراف، اين برنامه را پياده كنيم. حالا كه پهلوان‌‏صفدر پيشنهاد می‌‏كند يک مسابقۀ كشتى در منطقه براى شيرخدا تنظيم كنيم، پس چه به‌‏تر كه هر دو مسابقه را يكجا انجام دهيم.» 🔸بعد از شنيدن حرف‌‏هاى حاج‌‏آخوندآقا، همه خوشحال شدند [و] تصميم گرفتند كه پی‌‏ريزى اين دو مسابقه را از همين فردا آغاز كنند؛ ولى من از يک طرف خوشحال بودم [که] اين‌‏همه طرح‌‏ها و مسابقه‌‏ها، براى پيشرفت من انجام می‌‏گيرد؛ ولى از طرف ديگر، دلهره و نگرانى، همۀ وجودم را گرفته بود؛ چون كار، كار بزرگى بود و تا آن زمان، آن نوع مسابقه‌‏ها در محلّمان سابقه نداشت. پيروزى در آن مسابقات، پيروزى من در زندگی‌‏ام بود و شكست در آن‌‏ها به شكستِ زندگی‌‏ام منتهى می‌‏شد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۹۹ و ۱۰۰. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 از «بنیسی» کن شَفاعت ای نگار! 🔶 منّتت را روز محشر می‌کَشم (نگار: معشوق.) 📖 امید آینده، ص ۱۶۹. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! ميكروب انديشۀ بد را از وجودت بزدای. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جانا! قسم به جان عزیزت که عاشقم 🔶 معشوق من توییّ و به وصل تو شائِقم (شائق: مشتاق.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۶: 🔸... پی‌‏ريزى اين كارِ نسبتاًبزرگ [= مسابقات قرائت قرآن و کشتی من با دیگران]، وقت و هزينۀ زيادى می‌‏خواست. ما هم كه پول نداشتيم؛ اين بود كه تمامى آن‌‏ها كه در آن‌‏جا بودند، به فكر فرورفتند [كه] از كجا و چگونه اين كار را شروع كنند. 🔸پهلوان‌‏صَفدَر گفت: «بايد هر يكى از ما، كارى را به عهده بگيريم.» باباحسن گفت: «ما بودجه‌‏اى نداريم كه در اين كار خرج كنيم. تازه! تصميم گرفته‌‏ايم آخر اين ماه، هفتصد تومان پهلوان را درست كنيم و بدهيم.» پهلوان‌‏صفدر گفت: «من از شما پول نمی‌‏خواهم.» باباحسن گفت: «ما قرضمان را [پس] می‌‏دهيم.» پهلوان‌‏صفدر گفت: «من آن پول را به شيرخدا بخشيدم.» باباحسن گفت: «ما پول را به دست خودت می‌‏دهيم؛ بعد اگر خواستى به شيرخدا ببخشى، به خودش بده. ما كارى نداریم.» 🔸حاج‌‏آخوندآقا خواست قيل‌‏وقال قضيّه را بكَند؛ گفت: «باباحسن! شما پول پهلوان‌‏صفدر را به خودش بدهيد. به اين طريق، بودجۀ مسابقه تنظيم می‌‏شود.» و قرار شد یک روز معیّن از دهات اطراف، چند نفر را دعوت کنند و نظرشان را با آن‌ها در میان بگذارند. 🔸پدرم گفت: «هفتۀ بعد، پنج‌‏شنبه، نيمۀ شعبان، روز تولّد امام زمان ـ عليه ‏السّلام. ـ است. اوّلين مسابقه را در دِه خودمان، بنيس، برقرار می‌‏كنيم و از دهات‌‏هاى ديگر هم دعوت می‌‏كنيم [كه] در آن شركت كنند و بعد از اين كه برنامۀ مسابقۀ قِرائت قرآن و كشتى را ديدند، برنامۀ دهات‌‏هاى ديگر را هم تنظيم می‌‏كنيم.» 🔸همه، رأى پدرم را پسنديدند و گفتند: «خيلى روز خوبى است براى آغاز كار.» 🔸بعداً مادرم هديح را آورد و چند عدد بِه درختى هم آورد. همگى با شادى تمام، آن‌‏ها را خورديم. جاى شما، خوانندگان، خالى. 🔸بعد از خوردن آن‌‏ها، مهمان‌‏ها دسته‌‏جمعى حرَكت كرده و به خانه‌‏هايشان رفتند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هرگز به غیر تو دل خود را نمی‌دهم 🔶 گر من چنین کنم، که دِگر یک منافقم (دگر: دیگر.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓پاسخ این شعر چیست که یک غلط دارد و غلطش چیست؟ بردى دل من، من از تو جان می‌‏طلبم وز گمشدۀ خويش نشان می‌‏طلبم سرْمِصرَع هر كدام، حرفى را بردار حاصل چه شود؟ من از تو آن می‌‏طلبم @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هرگز گزافه نیست که دلدار من تویی 🔶 اثبات می‌کنم که در این گفته،‌ صادقم (صادق: راستگو.) 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۸۷: 🔸... وقتى [مهمان‌ها رفتند و] خانه‌‏مان خلوت شد، پدرم آنچه كه در جمع ما گذشته بود، همۀ بگومَگوها را به مادرم بازگو كرد. 🔸مادرم، با اين كه از شنيدن آن‌‏ها خوشحال بود، ولى مثل من دل‌‏نگرانى داشت كه خدایْ‌‏نكرده، اين كار به ضرر ما تمام نشود؛ اين بود كه به پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت اين كارها را در نظر گرفته‌‏ايد؟» پدرم گفت: «آخر [و] عاقبت هر كارى، دست خدا است. ان‌‏شاءالله خوب می‌‏شود.» ما هم گفتيم: «ان‌‏شاءالله.» 🔸من آن روزها پا به سنّ دوازده‌‏سالگى گذاشته بودم. با آهنگ خاصّ كودكانه، قرآن را با [فنون] قِرائت می‌‏خواندم. صدايم طورى دلنواز بود [كه] وقتى در «مسجد جمعه» قرآن می‌‏خواندم، همگان تحسينم می‌‏كردند. يادم هست بعضى وقت‌‏ها كه قرآن می‌‏خواندم، براى اين كه بدنظرها [مرا] چشم نزنند، مادرم اسپند دود می‌‏كرد و همه، صلوات می‌‏فرستادند. 🔸در هر حال براى هفتۀ بعد، برنامه‌‏ريزى اوّلين مسابقه در دِه خودمان تنظيم و [مسابقه] برقرار شد. 🔸باباحسن نذر كرده بود اگر مسابقه به خوبى و خوشى، به سود من تمام بشود، يک گوسفند قربانى كند؛ اين بود كه باباحسن قبل از مسابقه، كَنار ستون مسجد ايستاد و رو به حاج‌‏آخوندآقا كرد [و] گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! من نذر كرده‌‏ام اگر نوه‌‏ام، شيرخدا، در اين مسابقه، برنده شود، يک گوسفند قربانى كرده و همۀ شماها را به ناهار دعوت می‌‏كنم.» همگى گفتند: «ان‌‏شاءالله.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۲. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 من با نگاه تو، به حقیقت رَسیده‌ام 🔶 با آنچه تو طلب بکنی، من موافقم 📖 امید آینده، ص ۱۷۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! با نامحرم، بگومگو و خوش‌‏وبِش نكن. (بگومگو: جر و بحث، مجادله، دعوای زبانی. خوش‌وبش: احترام‌گذاشتن با گفتار و پرسش.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، @benisiha_ir