eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
265 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 با صدا و بی‌صدا زاری کنم 🔶 گر که آید نامت ای گل! بر زبان (زاری: گریۀ‌ سوزناک / ناله.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۹: 🔸... روزها به‌تندى ‏گذشت و بهار از راه رَسيد. من تلاش می‌‏كردم كه در امتحان دوم دبيرستان شركت كنم و با اين كه نگران قبول‌‏شدن بودم، خدا کمک كرد و قبول شدم. 🔸آن روزها برادرم، يدالله، به تهران رفت؛ چون می‌‏گفت: «كار كارخانۀ سفالی‌‏سازى، سخت و سنگين است و ما نمی‌‏توانيم تا پایان عمر به آن ادامه بدهيم؛ پس به‌‏تر است که هرچه‌‏زودتر در تهران كارى دست‌‏وپا كنيم.» 🔸پس از رفتن او، وضع ما عِوض شد و پدرم دست‌‏تنها ماند؛ پس باید يا من در كارخانۀ او مشغول كار می‌‏شدم و يا نقشۀ ديگری می‌‏كَشيديم؛ برای همین، ۳ ماه پس از رفتن برادرم، پدرم مرا روانۀ تهران كرد تا ببينم که او چه‌كار می‌‏كند. 🔸هنگامی که به تهران رفتم، ديدم که او پيش يكی از هم‌روستایی‌ها كه مغازۀ لبنيّات‌‏فروشی داشت، مشغول كار شده است. 🔸در چند روزى كه در تهران ماندم، برادرم گفت: «بيا با هم يک مغازه بگيريم و براى خودمان كار كنيم.» در خيابان بيستون، نزديكی سه‌‏راه زندان، مغازه‌‏اى پيدا كرديم، جريان را به پدرمان نوشتيم، با اجازۀ او آن را خريدیم و به يارى خدا به راه انداختيم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓چرا دختر، زودتر از پسر به حدّ تكليف می‌‏رسد؟ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 🔵 🔸خیلی‌مهم است انسان اهل «چَشم»گفتن باشد به اهلش. به نااهل نَه ها! ولی به اهلش. 🔸به پدر، به مادر، انسان همیشه باید بگوید چشم؛ مگر این که پدر یا مادر، امر به گناه کنند [یا]‌ امر به ترک واجب کنند. 🔸زن به شوهر، همیشه باید بگوید «چشم»؛ باز مگر امر به گناه یا ترک واجب کند. 🔸مردم به مراجع عظام، ملّت به ولیّ‌فقیه باید بگوید «چشم». 🔸ملّت و ولیّ‌فقیه، مردم و ولیّ‌فقیه، به امام معصوم باید بگویند «چشم»، به پیغمبر باید بگویند «چشم»، به خدا باید بگویند «چشم». 🔸هم «چشم» قلبی باید بگویند؛ یعنی: حرف این‌ها را قبول کنند قلباً، هم باید در عمل اجرا کنند، هم باید با زبانشان هم کلمۀ «چشم» را بگویند. 🔸مقام معظّم رهبری دارد صحبت می‌کند، شما نشسته‌ای پای تلویزیون [یا] نشسته‌ای پای رایانه‌ات، صحبت آقا دارد پخش می‌شود، آقا مثلاً می‌فرماید: «مردم! در حدّ توان، کالای ایرانی بخرید.» اوّلْ‌وظیفۀ تو این است که بگویی «چشم». با همان زبانت بگویی «چشم». «حاج‌آقا! ایشان که نمی‌شنود!» تو وظیفه‌ات این است که با زبانت بگویی «چشم». وظیفۀ‌ دوم که هم‌زمان باید اتّفاق بیفتد،‌ این است که قلبت هم باید بگوید چشم؛ چون بعضی‌ها به زبان شاید بگویند؛ ولی در قلبشان بگویند «برو پی کارِت بابا!» سوم: در عمل هم تا آخر عمرت باید بگویی «چشم». ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بهر دیدارت گَهی مکّه رَوَم 🔶 گه نجف، گه کربلا، گه جمکران 🔶 مسجد سَهله، نگارا! رفته‌ام 🔶 کاش می‌دیدم تو را در آن مکان! (گَه: گاهی.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۰: 🔸... پس از حدود ۴ ـ ۵ ماه، من به روستا برگشتم. پدرم از اوضاع كار و مغازه‌‏مان پرسید. گفتم: راضی هستيم؛ خرجمان كم‌‏وبيش درمى‏آيد و به اجناسمان افزوده می‌‏شود. 🔸پدرم فرمود: «پس حوزه‌‏رفتن را چه‏ می‌‏كنى؟ مگر قولی را كه به حاج‌‏آخوندآقا داده بودى، فراموش كرده‌اى؟» من به ياد مرحوم حاج‌‏آخوندآقا افتادم و در حالی كه اشک، دوْر چشمانم حلقه زده بود، به پدرم گفتم: اگر شما به تهران بياييد و با يدالله مغازه را بچرخانيد، من به حوزه می‌‏روم و با علاقۀ خاصّی كه به علم و روحانيّت دارم، مشغول تحصيل می‌‏شوم. پدرم لبخند زد و فرمود: «فکر خوبی است. من هم از اين كار و دست‌‏تنهايى خسته شده‌‏ام.» 🔸هفتۀ بعد با هم به تهران رفتیم و «آرامش» را هم بردیم تا چند روز در خانۀ خواهر بزرگش مهمان باشد و ببينيم که چه تصميمی می‌‏گيريم. 🔸كارها با خواستِ خداوند مهرْبان پیش می‌رفت. پس از حدود یک هفته، به وسيلۀ يكی از خویشاوندان، در منطقۀ نارمَک، خانه‌‏اى اجاره كرديم و در مدّت خيلی‌كمی همۀ خانوادۀ پدری‌ام ساکن تهران شدند و من و «آرامش» با وسایل كمى به قم آمدیم و من در محلّۀ «جوی‌‏شور» اتاقى اجاره كردم و مشغول تحصيل شدم. 🔸يک شب، مرحوم حاج‌آخوندآقا را در خواب دیدم که پيشانی‌‏ام را بوسيد و اظهار رضايت می‌‏كرد و من جريان این خواب را در كتاب «مرده‌‏ها از زنده‌‏ها خبر دارند»، به صورت مفصّل نوشته‌‏ام. 🔸آن روزها، روزهاى باشُكوه و لَذّت‌‏بخش من بود و من به انتهاى آرزوهایم كه تحصيل علوم دينى بود، رَسيده بودم و خدا می‌‏داند که با چه شور و شوق و علاقه‌‏اى درس می‌‏خواندم. 🔸در آموزشگاه شبانه هم براى ادامۀ تحصيلِ به‌اصطلاح: درس روز ثبت‌نام کردم و با يارى خداوند مهربان، هر دو درس را می‌خواندم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۵. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! در هر زمانی زیر نظر شوهرت زندگی کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جان ما بر لب رَسیده دلبرا! 🔶 زودتر آ تا که گیریم از تو جان ( آ: بیا.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir