🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۸۸:
🔸... صبح روز پنجشنبه، نيمۀ شعبان، اوّل بِنا به درخواست حاجآخوندآقا، مسابقۀ قِرائت قرآن در بين قاريان جوان دِهِمان و دههاتهاى ديگر آغاز گرديد. چندين استاد و مدرّس قرآن، ناظر صحنه بودند. جوانان، يکبهیک، با آهنگهاى زيباى خودشان، يک سورۀ كوچكى از قرآن مجيد را قرائت كردند تا اين كه نوبت به من رسيد.
🔸حاجآخوندآقا از من پرسيد: «كدام يک از سورههاى قرآن را میخوانى؟» گفتم: «سورۀ والشّمس را.»؛ آنگاه اجازۀ خواندن به من داد.
🔸من با لحن خاصّ خودم، سورۀ والشّمس را تا آخِر خواندم. صداى «اَحسَنت، بارکالله، ماشاءالله»، از هر طرف به گوشم میرَسيد. الان كه چندين سال از آن روز میگذرد، هنوز زيبايى آن صحنه و صداى دلنواز آن روز و تشويقى كه مردم میكردند، از خاطرم محو نمیشود و از آن لحظات لَذّت میبرم.
🔸بعد از اين كه من سورۀ والشّمس را خواندم، چند نفر بعد از من هم قرآن را با [فنون] قرائت خواندند و در پايان جلسه، حاجآخوندآقا بعد از نظرخواهى از ديگراُستادان، مرا برندۀ مسابقه اعلام نَمود و با تبسّم به باباحسن گفت: «شما هم به نذرتان عمل كنيد.» باباحسن گفت: «من حرفى ندارم. اگر شيرخدا [در مسابقۀ کشتی هم] بَرنده شد، چَشم.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 آیا شود که گوشۀ چشمی به من کنی؟
🔶 دل میبَرد به سمت مَشارِق، مَغارِبم
(مشارق: مشرقها. مغارب: مغربها.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۱.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! هر روز، پیش برو تا مبادا پس بمانی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#پیشرفت، #عقبماندگی
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 با بیدلان خویش ندانم چه میکنی
🔶 آن بیدلم که با تُتُق عشق، بارِقم
(بیدل: عاشق. تتق: خیمه. بارق: درخشنده.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۱.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تولی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۸۹:
🔸... پهلوانصَفدَر كه تا آن موقع در گوشۀ مسجد، نزديكىِ در نشسته بود و هيچ حرفى نمیزد، وقتى قِرائت قرآن تمام شد [و] حاجآخوندآقا و ديگران نظرشان را دربارۀ برندهشدن من اعلام كردند، پا شد، رو به مردم كرد و گفت: «يااللّه! الان وقت مسابقۀ كشتى است. هر كس از جوانانِ دهسال به بالا [و] هفدهسال به پايين، حاضر است با شيرخدا كشتى بگيرد، جلو مسجد [در] جاى هميشگى كشتى، حاضر و آماده شود.»
🔸همه از مسجد خارج شديم. پهلوانصفدر مرا زير ايوان مسجد برد و آنجا فنونى [را] كه دربارۀ كشتى به من آموخته بود، يادآورى كرد و گفت: «حالا و بعد از اين، هر وقت خواستى كشتى بگيرى، اوّل، دو ركعت نماز حاجت بخوان [و] از خدا كمک بطلب؛ بعد، نام ۱۴ معصوم ـ عليهم السّلام. ـ را بهترتيب از دل به زبان آور و از روح والاى آن بزرگواران، نيرو بگير و آنگاه كشتى را شروع كن؛ كه هرگز با شكست روبهرو نخواهى شد.»
🔸بعد از اين سفارشات پهلوانصفدر، من از جلو حوض مسجد وضو گرفته، در مسجد دو رَكعت نماز حاجت خواندم؛ سپس به جلو مسجد، جاى هميشگى كشتى آمدم.
🔸همه در آنجا جمع بودند؛ حتّى در بين زنها مادرم را هم ديدم كه با خالهسارا كَنار ديوار مسجد ايستاده اند و منتظر شروع كشتى هستند، تا اين كه با داورى پهلوانحيدر كه پهلوان قَريۀ سيس بود و پهلوانصفدر، پهلوان دِهِمان، بنيس، كشتى آغاز گرديد.
🔸آن روز من با تيمور كشتى گرفتم. تيمور با اين كه ۳ سال از من بزرگتر بود، ولى به يارىِ الله با فنونى كه پهلوانصفدر به من ياد داده بود، در مرحلۀ اوّل، «يا على» گفته، پشت تيمور را به خاک رساندم.
🔸صداى «بارکالله شيرخدا! آفرين شيرخدا!»، نهتنها از مردم، بلكه از در و ديوار نيز به گوشم میرَسيد!
🔸بعد از اين كه هر دو داور، مرا برنده معرّفى كردند، دستم را بالا برده، از من و تيمور خواستند كه دست به گردن هم انداخته و همديگر را روبوسى كنيم.
🔸من هرچه خواستم اين كار را بكنم، ولى تيمور خودش را عقِب كشيد و حاضر نشد با من روبوسى كند. فهميدم كه او هم از همان وقت، كينۀ مرا به دل گرفت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۳ ـ ۱۰۵.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بدون اجازۀ شوهرت پولی خرج نکن.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#خرجکردن، #شوهرداری
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 عمری است نِگارا! که در این فکر و خَیالم:
🔶 پاسخ دَهی آیا به تمنّای وِصالم
(نگار: معشوق. تمنّا: آرزو. وصال: وصل، رَسیدن به معشوق.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۹۰:
🔸... [پس از مسابقۀ قِرائت قرآن و کشتی،] مردم متفرّق شدند و چندين نفر مهمان، همراه پهلوانصَفدَر به خانۀ ما آمدند و باباحسن [به] قولى كه داده بود، عمل كرد؛ يک گوسفند از عموجبّار خريده، براى پيروزى من قربانى كرد. بيشتر از ۴۰ نفر، براى ناهارخوردن به خانۀ ما آمدند.
🔸آن روز، روز خوب و خوشى براى من بود. اكثر مردم روستايمان دربارۀ پيروزى من صحبت میكردند؛ ولى اين نوع پيروزیها، در محيطهاى كوچک، دشمنآفرين است. میدانستم كه از همان روز، عدّهاى كين و كدورت مرا به دل گرفته و بعداً براى من نقشهها میكَشند [و] تا آنجا كه بتوانند، ضرر و زيانهايى به من میرَسانند.
🔸در هر حال، آن روز، يكى از روزهاى خوب و يادگارى من در زندگیام محسوب میشد و بعد از آن روز و آن صحنههاى قرائت قرآن و كشتى، مردم با يک چشم ديگر، به من نگاه میكردند؛ بعضیها با چشم مَحبّت و عزّت و بعضیها با چشم كين و كدورت.
🔸هفتههاى بعد در قَريههاى ديگر منطقه: «سيس، شانجان، خامنه، داريان، وايقان، نظرلو، علیشاه، كندرود، ديزَجخَليل، شَبِستَر، شِندآباد، زيناب، ساربانقلى، بيكجهخاتون، سركنديزج، تَسوج، درويشبقّال، نوجده»، [مسابقه] انجام گرفت كه من در همۀ آنها، هم از لِحاظ قرائت قرآن و هم كشتى محلّى، توفيق بيشترى بهدست آوردم.
🔸اين بود كه ديگر شيرخداى قبلى نبودم. همهجا و هر كجا كه مردم مرا میديدند، سرتاپايم را تماشا میكردند و اكثراً مرا تحسين مینَمودند؛ البتّه ناگفته نماند بعضى ناراحتیها در همان زمان از طرف رقيبانم به من میرسيد كه نقل همۀ آنها خستهكننده است؛ ولى يكى ـ دو خاطرۀ تلخ و شيرين را برايتان بازنويسى میكنم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓تفاوتهای اِرهاص، معجزه، كَرامت، الهام و خَرق عادت با هم چیست؟
#الهام، #کرامت، #معجزه
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 از دوری دلبر، دل من سخت غَمین است
🔶 از قیل گذشتم که ز حال است مَقالم
(غمین: غمگین. قیل: سخن، جنجال. مقال: گفتن.)
📖 امید آینده، ص ۱۷۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #هجران
@benisiha_ir