eitaa logo
بنت الصابر🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
476 عکس
81 ویدیو
18 فایل
گفت صبور باش، وعده الهی نزدیک است. از آن وقت بنت الصابری شدم بیا و ببین! نویسنده متن های غریب شاگرد بد مکتب نور شما بخوانید"طلبه" گوینده نگفتنی های ساعت ۱۵ 🌿 کپی، نه ! این کانال متوقف شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
جانم برایت بگوید شیعه آقا 🌱 که آدم یک وقت هایی به خودش می آید می بیند چقدر بعضی از شهدا شبیه یک معصوم زندگی کرده اند... خیلی از شهدا در زمان حیات شان اهل دیدار با خانواده های شهدا و دیدار از قبور شهدا بوده اند اما فقط عده خاصی از آنها مرا یاد آن مادری می اندازند که صبح های یکشنبه می رفت کنار مزار شهدای احد و برایشان می گریست آن چنان که از دور اگر نمی شناختندش مردم می گفتند این مادر امروز جوان از دست داده است. یارالی زهرا..
بنت الصابر🇵🇸
داوود از همان روز های اول جبهه حضور داشت یکبار چند نفر از برادران ارتشی را آورند که به رزمنده ها دوره آبی خاکی را تعلیم بدهند خلاصه که آن جایی که دوره برگزار میشد درخت های بید مجنون زیادی قرار داشت ناگهان این فرمانده ارتشی (که زیاد با بچه ها نمی جوشید و بد خلق و نامهربان بود) به رفقا دستور میدهد که از درخت ها برید بالا! حالا نه این طور که من برایت می گویم تعریف کردند که یکدفعه با صدای بلند سرمان فریاد کشید که شمارش من که تمام شد همه بشمار سه همه باید بروند به سمت آن درخت های بید هرکس حرکت اضافه ای بکند خودش می داند و من! بشمار یک... بشمار دو... بشمار سه!
آنجا رو می گویی؟ ناگهان همه به سمت درخت ها به حرکت در آمدند تا هر کدام زودتر از دیگری از درخت بالا برود! تو همین وسط ها چند نفری از بچه ها شروع کردند به خندیدن و شوخی کردن صدای خندیدن و مزه انداختن شان بلند شد درجه دار ارتشی که متوجه صدا شد هرچه گشت نتونست صاحب صداها رو پیدا کنه یکدفعه دست داوود رو از تو صف کشید بیرون!
برای اینکه نشان دهد چقدر سر حرفش است و زهر چشمی هم از بچه ها بگیرد آمد و دست داوود را کشید و برد وسط محوطه و شروع کرد به زدن و تنبیه کردن داوود!
مارا می گویی؟ آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش با رزمنده ها، خصوصا تنبیه داوود بی دلیل برای فرمانده های رده بالا همه زیر آن طومار را امضا کردند پیش داوود که طومار را بردیم فکر می کردیم به عنوان شاکی ترین فرد حتما امضای درشت و خوانایی می زند تا داوود متوجه مفاد طومار شد، آن را بست و گفت امضا نمی کنم... آب سردی ریخت روی سرما گفتیم آخه چرا داوود؟ مگه یادت رفته اون روز با تو جلوی چشم همه ما چی کار کرد؟! گفت _نه یادم نرفته اما اگر قرار بشه منم جواب بدی اون رو با بدی بدم که چه فرقی بین ماست؟ اون برادر دینی منه من این کارو نمی کنم...
بنت الصابر🇵🇸
مارا می گویی؟ آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش
بچه هاهم که دیدند به خیال شان شاکی ترین فرد امضا نکرده دلیلش را که می پرسیدند و متوجه جواب داوود می شدند همه شان امضاهاشان را پس گرفتند و آن طومار هیچ وقت به دست مقام های رده بالا نرسید!
بنت الصابر🇵🇸
مارا می گویی؟ آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش
اتفاقا من هم میگویم یک دست صدا دارد! خوب هم صدا دارد... بایک گل هم بهار می شود! تو فقط باغبان خوبی باش...
بنت الصابر🇵🇸
گفتم برایتان که چقدر غیبت و آبروی مسلمان برایش مهم بوده؟
یکبار یکی از بچه ها شبانه می آید چادر داوود (داوود از ابتدا معاون گردان بوده) مشغول خوش و بش می شوند تا زمانی که وقت خواب میرسه این بنده خدا میگه دیگه من نرفتم چادر خودم شب همونجا خوابیدم دراز که کشیدم چشم هام رو بستم یکدفعه شنیدم صدای پچ پچ دو نفر رو که میگن این فلانی هم اومد اینجا جای مارو تنگ کرد میگفت خیلی دلم شکست اما بعدش صدای داوود رو شنیدم که گفت: فلانی مثل آب خوردن داری غیبت برادرت رو می کنی؟ از خدا نمی ترسی؟ اون مهمانه و قدمش روی چشم ماست! از جوابی که داوود داد کیف کردم اصلا یکی خصوصیت های داوود این بود که اگر پشت سر کسی غیبت میشد نمی ایستاد نگاه کند دفاع می کرد و سکوت نمی کرد! داوود قاطعانه دفاع می کرد و آبروی آن بنده خدا را بر می گرداند!
بنت الصابر🇵🇸
یکبار یکی از بچه ها شبانه می آید چادر داوود (داوود از ابتدا معاون گردان بوده) مشغول خوش و بش می شوند
به خودمان فکر میکنم خودم را می گویم چند بار مجلس غیبت را ترک کرده ام؟ چند بار پشت سر برادر ها و خواهر های دینی خودم در آمده ام؟ چند بار آبروی شان را خریده ام؟ چند بار در نبود شان مدافع حقوق شان بوده ام؟
بنت الصابر🇵🇸
گفتم برایتان که چقدر غیبت و آبروی مسلمان برایش مهم بوده؟
یک وقت ما یک عملی را انجام می دهیم که خودمان فقط می دانیم یا نه خودمان هم یادمان می رود اما یکبار بر یک عملی آنقدر مداومت داریم که شهره می شویم آقا داوود آنقدر روی غیبت و آبروی مسلمان حساس بود که جلوی او غیبت نمی کردند! یا اگر هم از دست شان در می رفت منتظر تشر های او بودند!