مارا می گویی؟
آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش با رزمنده ها، خصوصا تنبیه داوود بی دلیل برای فرمانده های رده بالا
همه زیر آن طومار را امضا کردند
پیش داوود که طومار را بردیم فکر می کردیم به عنوان شاکی ترین فرد حتما امضای درشت و خوانایی می زند
تا داوود متوجه مفاد طومار شد، آن را بست و گفت امضا نمی کنم...
آب سردی ریخت روی سرما
گفتیم آخه چرا داوود؟
مگه یادت رفته اون روز با تو جلوی چشم همه ما چی کار کرد؟!
گفت
_نه یادم نرفته اما اگر قرار بشه منم جواب بدی اون رو با بدی بدم که چه فرقی بین ماست؟
اون برادر دینی منه من این کارو نمی کنم...
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
بنت الصابر🇵🇸
مارا می گویی؟ آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش
بچه هاهم که دیدند به خیال شان شاکی ترین فرد امضا نکرده دلیلش را که می پرسیدند و متوجه جواب داوود می شدند همه شان امضاهاشان را پس گرفتند و آن طومار هیچ وقت به دست مقام های رده بالا نرسید!
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
بنت الصابر🇵🇸
مارا می گویی؟ آنقدر عصبانی بودیم که چند روز بعدش طوماری نوشتیم از بدی های آن افسر ارتشی نحوه رفتارش
اتفاقا من هم میگویم یک دست صدا دارد!
خوب هم صدا دارد...
بایک گل هم بهار می شود!
تو فقط باغبان خوبی باش...
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
یکبار یکی از بچه ها شبانه می آید چادر داوود (داوود از ابتدا معاون گردان بوده) مشغول خوش و بش می شوند تا زمانی که وقت خواب میرسه
این بنده خدا میگه دیگه من نرفتم چادر خودم شب همونجا خوابیدم
دراز که کشیدم چشم هام رو بستم
یکدفعه شنیدم صدای پچ پچ دو نفر رو که میگن این فلانی هم اومد اینجا جای مارو تنگ کرد
میگفت خیلی دلم شکست
اما بعدش صدای داوود رو شنیدم که گفت:
فلانی مثل آب خوردن داری غیبت برادرت رو می کنی؟
از خدا نمی ترسی؟
اون مهمانه و قدمش روی چشم ماست!
از جوابی که داوود داد کیف کردم اصلا یکی خصوصیت های داوود این بود که اگر پشت سر کسی غیبت میشد نمی ایستاد نگاه کند دفاع می کرد و سکوت نمی کرد!
داوود قاطعانه دفاع می کرد و آبروی آن بنده خدا را بر می گرداند!
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
بنت الصابر🇵🇸
یکبار یکی از بچه ها شبانه می آید چادر داوود (داوود از ابتدا معاون گردان بوده) مشغول خوش و بش می شوند
به خودمان فکر میکنم
خودم را می گویم
چند بار مجلس غیبت را ترک کرده ام؟
چند بار پشت سر برادر ها و خواهر های دینی خودم در آمده ام؟
چند بار آبروی شان را خریده ام؟
چند بار در نبود شان مدافع حقوق شان بوده ام؟
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
بنت الصابر🇵🇸
گفتم برایتان که چقدر غیبت و آبروی مسلمان برایش مهم بوده؟
یک وقت ما یک عملی را انجام می دهیم که خودمان فقط می دانیم یا نه خودمان هم یادمان می رود
اما یکبار بر یک عملی آنقدر مداومت داریم که شهره می شویم
آقا داوود آنقدر روی غیبت و آبروی مسلمان حساس بود که جلوی او غیبت نمی کردند!
یا اگر هم از دست شان در می رفت منتظر تشر های او بودند!
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
گفتم جانشین گردان بود دیگر؟
بهبهان آن وقت ها دو گردان داشت
گردان فتح و گردان فجر
داوود جانشین گردان فجر بود
خیلی وقت ها بچه ها از بابت "فاستبقوا الخیرات"
سعی می کردن از آن گردان در مسائل رزمی و جنگی و حتی اخلاقی سبقت بگیرند
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
اما متأسفانه بعضی اوقات بعضی از اشخاص سمت و سوی غرور و تکبر می رفتند...
خلاصه
یکبار عده از بچه های گردان ما (گردان فجر) نشسته بودند یک گوشه چادر و داشتند مسائل دو گردان را غربال و سبک و سنگین می کردند
در همین وسط ها چند نفری شروع کردند از شاهکار خودشان و کم کاری و نقاط ضعف آن گردان حرف می زدند
بقیه هم همینجور نشسته بودند و حرفی نمیزدن
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
داوود هم یک گوشه دیگر چادر نشسته بود و مشغول کار های خودش بود
تعریف کردن از گردان فجر ناخودآگاه یک جور تعریف کردن از داوود به حساب می آمد
چون داوود جانشین بود و علی القاعده باید از این برتر بودن گردان خودش از آن گردان خوش حال میشد!
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲