11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شد شب هفتم و شد گل پسرم شش ماهه
هر شب آراسته تر در نظرم شش ماهه
طفلکم خواستنیتر شده بود از وقتی
مادرش خواست لباسی بخرم شش ماهه
برنمیداشت از او تا دم در مادر چشم
بغلم داد: بیا، این جگرم، شش ماهه
صاحب آن شب هیئت گره ها وا میکرد
آن جگر گوشهی آقای کرم، شش ماهه
گوشه گوشه همه جا دور و برم شش گوشه
ورد لب ها شده بود آب، حرم، شش ماهه
روضهخوان خواند سهشعبه، و سه نقطه، و سپس
کرد با نالهای آسیمهسرم شش ماهه
چشمم افتاد به دستم، علی اصغر را دید
صورتش روی دل شعلهورم شش ماهه
شد نگاهم به لب کوچک و خشکش مواج
تا شود غوطهورِ چشم ترم شش ماهه
نازِ انگشتم اثر روی گلویش که گذاشت
باز باران شدم و نوحهگرم شش ماهه
عصمت خندهی بیجان نگاهش ناگاه
دست را برد به روی کمرم شش ماهه
داغ، آن قدر که از پای بیندازد، هست
چه نیاورد از این غم به سرم شش ماهه
خواستم روضه بخوانم، ولی از مقتلها
غیر از این یک کلمه میگذرم؛ شش ماهه
#حسن_صیاد
🌷
#شعر_هیئت
#حضرت_علی_اصغر
#شش_ماهه
#شعر_عاشورایی
#شب_هفتم_محرم
#انجمن_شعر
#روابط_عمومی_سازمان_بسیج_هنرمندان_استان_قزوین
18.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنبال شیخ اگر بفرستی غلام را
آغاز کردهای ستمی ناتمام را
شأن کریم نیست در اندیشه لئیم
ذلت چگونه حس کند عزّ و مقام را
عادی است انتخاب کند جای در زدن
تمثال ناکسی ره دیوار و بام را
سجاده داشت در دل خود فجر صادق و
در صحن خانه شبپَره دید آن امام را
حرمت شکست از حرم صادق خدا
قدری امان نداد امام همام را
خورشید؛ بی عبا و عمامه، برهنهپا
حتی نگه نداشت کمی احترام را
شیخالائمه بود که بردند یا که باز
بردند ابوالائمه علی را؟ کدام را؟
بر دست روز، بند که بستند شامها
کردند تازه داغ اسیران شام را
خواری سوار و در پی او آسمان دوان
تقدیر داده دست زبونی زمام را
از بس شتاب کرد، زمین خورد آسمان
بر کوچه زد گریز، غم مستدام را
او ساعتیاست ذکر لبش وای مادر است
وقتی که دید دورِ دری ازدحام را
آتش زدند مثل در خانهاش دلِ
آن حضرت رئوف علیهالسلام را
از پیش چشمهای ترش روضهها گذشت
آن لحظه دید آتش جان خیام را
وقتی که بین بوی غم و درد و دود و خون
آزرد بوی چادر سوزان مشام را
در داستان حضرت بابا دوباره دید
یک کربلا و دلهرههای مدام را
بردند سمت کاخ سیاه سخیفها
جانِ اَبان، زُراره، مُفَضَّل، هشام را
تیشه به قتل ریشه کمر بسته بود و دید
در برق تیغ مصطفوی انتقام را
افتاد لرزه در تن شب، صبح شد رها
دیدند نصرِ صاحب بیتالحرام را
حق خواست او قعود کند در کلاس عشق
تا مکتبش مقدمه باشد قیام را
برگشت صبح صادق و شبنم به چشم داشت
چون دید امانِ احمدِ خیرالاَنام را
برگشت روضهخوان که: نبودید یا رسول
وقتی به قتلگاه،شه تشنهکام را...
🌷
#شهادت_امام_جعفر_صادق
#شعر_هیئت
#شعر_آیینی
شاعر: هنرمندبسیحی برادر حسن صیاد