#نماز اول وقت
#سیره شهدا
#حـــــاج_قـــــاسم 🌿
ســــــرش مے رفـت نمــــــاز اول وقــــــتش را
تـــــرڪ نمے ڪـــــرد همـیشـــــہ مـیگفتـــــ:
مــــــأموریتے مـهم تــــــر از نــــــماز نداریـم
#نـــــماز_اول_وقتـــــ📿
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
♛#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#زندگی شهیدانه
@zendegishahidaneh
نماز اول وقت
یکی از فواید نماز اول وقت این است که به برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
نماز های ما مقبول میشود، چون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اول وقت نماز میخواندونمازمابانمازحضرت بالا میرود
ایه الله مجتهدی (ره)
🇮🇷#زندگی شهیدانه
@zendegishahidaneh
امام علی(ع): هیچ عملی نزد خداوند، محبوب تر از نماز نیست پس هیچ کار دنیایی شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد. خصال، ص621
#حدیث
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
🇮🇷#زندگی شهیدانه
@zendegishahidaneh
🌷وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید
✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود: من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم، پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
🇮🇷#زندگی شهیدانه
@zendegishahidaneh
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا زهـــرا:
🕊🍂
شهیدعباس دانشگراززبان استاد رائفی پور
#شهیدانه
【🌹@zendegishahidaneh🌹】
شهیدی که باطنش زیباتر از ظاهرش بود
شهیدی که به ظاهرش میرسید اما از باطنش غافل نبود.
🌹 قسمتی از وصیتنامه شهید بابک نوری:
«به تو حسادت میکنند، تو مکن. تو را تکذیب میکنند، آرام باش. تو را میستایند، فریب مخور. تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش…
آنگاه از ما خواهی بود.
حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت...»
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 زندگی شهیدانه】
✅ @zendegishahidaneh
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
قرار ما حرم توست یا امام رضا"ع"
امید ما کرم توست یا امام رضا"ع"
خوشا به حال دل عاشقی که در هر حال
کبوتر حرم توست یا امام رضا"ع"...!!
السلام علیک یاعلی موسی الرضا"ع"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
@zendegishahidaneh
✲🕊✲🕊✲🕊✲🕊✲
☀️روایتگری شهدا☀️
🌺شهیدی که با ترک گناه،درهایی ازعالم بالا به رویش باز شد🌺
از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه (گناه) پیش آمده بود دگرگون شده و همین طور که اشک میریخت و با خدا مناجات میکرد خیلی با توجه می گفت : «یاالله یا الله...» با تکرار این ذکر صدایی از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) از همه ذرات عالم این صدا را می امد! درهایی از عالم بالا به رویش باز شد
🌺شهید احمدعلی نَیِّری🌺
زندگینامه
شهیداحمدعلی نیّری در 29تیرماه 1345شمسی در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمد
احمدعلی نیّری در 1364/11/27 در عملیات والفجر8 منطقه عملیّاتی اروند، به آرزویش، که شهادت در راه خدا بود، رسید. یکی از دوستانش، که هنگام شهادت با او بود، می¬گوید: ترکش به پهلویش خورد و به زمین افتاد، از ما خواست که بلندش کنیم، بلند شد و دستش را روی سینه گذاشت و سلام بر اباعبدالله ¬الحسین ¬علیه ¬السّلام داد و به شهادت رسید.
مزار شهیداحمدعلی نیّری در قطعه 24بهشت¬زهرا، کنار بلوار، پنج ردیف بالاتر از مزار شهید دکتر چمران قرار دارد.
شهیداحمدعلی نیّری در نامه¬ای به یکی از دوستانش می¬نویسد:
به این دو بیت عمل کن:
پیری و جوانی چو شب و روز برآیـد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
بر لوح معاصی خـط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حســـــــــناتی ننوشتیم
🌺ترک گناه به خاطر خدا🌺
احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد. فقط زمانی برافروخته میشد که میدید کسی در یک جمعی غیبت میکند و پشت سر دیگران صحبت میکرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
🌺او یکی ازشاگردان خاص آیت الله حق شناس بود
عارف وارسته آیت الله حق شناس فرمودند: