🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🕊🌿🕊🌿🕊
🌿🕊🌿🕊
🕊🌿🕊
🌿🕊
🕊
#خانهایباعطرریحان💞
#قسمت13
بعد از انتخابات خرداد ١٣٨٨، عده ای از طرفداران نامزدهای رئیسجمهوری در اعتراض به نتیجه رای گیری، به خیابان ها ریختند و زمزمه های ناآرامی از گوشه و کناربلند شد.
همه اش با خودم می گفتم.
مگر می شود در این حد تغلب کرد و نتیجه را تغییر داد.!
همان روزها، زودتر از همیشه کار را تعطیل کردم.
دنبال سیدعلی رفتم و با هم به میدان انقلاب رفتیم.
جمعیت زیادی توی میدان انقلاب جلوی ورودی دانشگاه تهران جمع شده بودند و شعار می دادند..
رو به روی دانشگاه، پارچه سیاهی زده ، رویش تصاویر فتنه گران را چسبانده بودند.
بعضی از افراد با خشم و بی تفاوتی نگاهم می کردند.
دلم به درد آمد. بیشتر آن ها، واقعیت را نمی دیدند و فکر می کردم فریب شان دادند...
سیدعلی پشتم نشسته بود. تلاطم دورنش را از کف دست های داغش، به خوبی حس می کردم.
صدای ذکر گفتن هایش باعث آرامشم می شد.
زیرلب یاعلی گفتم و به موتور گاز دادم تا جوی پارچه سیاه رسیدم، سیدعلی متوجه نیتم شد و هم زمان با من دست انداخت پارچه سیاه را با عکس هایش از جا کندیم.
جمعیت شعارگویان به یکباره سمت ما سرازیر شدند. تند و سریع، از آنجا دور شدم..
در راه، سیدعلی پارچه سیاه را مچاله کرد و در سطل آشغال انداخت.
ادامه دارد..
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
________
❌کپی ممنوع
https://eitaa.com/joinchat/2612003583Cb430dac20e