.
خواندن سفرنامهحج حامدعسکری دقیقا مقارن شد با اولین سفرم به کربلا!
توی نجف بود که کتاب را از چمدان بیرون کشیدم. رسیده بود به آنجایی که برای اولین بار رفته بود مسجدالنبی. دیدم حس و حالش چقدر شبیه من است!
دلمخواست که روزی یک روایت کوتاه از سفر به سبک حامد عسکری اینجا برایتان بنویسم. توقعی که خیلی از رفقا بعد از سفر ازم طلب کرده و گله کردند که چرا برکه را با خودت نبردی کربلا!
راستش میخواستم ببرم ولی انگار خدا نمیخواست. گوشی از همان اول بازی در آورد به هیچ نتی وصل نشد. ولی هرجا که گوشی دست خودم بود و حسینآقا دخل باتری اش را با بازیهای جورواجور درنیاورده بود، عکس هایی ثبت کردم. انشاالله از این هفته برکه را قلمی میکنم. برای ثبت اولین مواجهام با سرزمین حسین(ع)🪴
@berrrke
بسماللهالرحمنالرحیم
همیشه نوشتن یا سرودن از اماکن مقدس یا مراسمهای مذهبی مستلزم آدمی با دوز مذهبی بالا نیست. من یک آدم فوق معمولیام که تا قبل از این سفر، کربلا برایم توی مداحیهای نریمانی و رسولی تعریف میشد. جرات بیشتر پا پیش گذاشتن را نداشتم.
روایتهایی که به عنوان نیمچهسفرنامهام اینجا ثبت خواهم کرد، هم از دل و قلم همین آدم معمولی برآمده و هیچ جنبه ارائهی فضل ندارد که ادعایی در این مورد هم نداشته و ندارم.
شاید خوب باشد که بدانید نوشتن روایت نیاز به خودافشاییهای سنگین و بزرگی دارد. مثل این میماند که نوک چاقویی تیز را فرو کنی در زخمی ناسور و هی بچلانیاش. من همیشه از پیشنهادهای نوشتن روایت سرباز زدهام چون خودافشایی برایم بسیار سخت بوده و هست. همین کتاب اخیر که روایتای از طرف فرزندان به پدرومادرهایشان بود. کتاب _از طرف فرزند کوچک شما_ که چندی از دوستانم تویش قلم زده بودند. من هم قرار بود روایتم را بنویسم. ولی آنقدر سانسور کردم و پیچاندم که مسؤل نشر خسته شد و با همه اصرارهایش نتوانست راضیام کند به ادامه نوشتن!
این را گفتم که بدانید نوشتن از بعضی چیزها برایم خیلی سخت است در این حد که از خیر چاپ روایت در کتاب گذشتم.
اما اینجا قصد دارم که خنجر را فرو کنم توی گوشت تنم و هی پیچ بدهم تا خون از همهجایش شتک بزند روی کاغذ.
به قول همینگوی نویسنده مینشیند پشت دستگاه تایپ و خونریزی میکند!
خونریزی را به جان میخرم چون اینجا پای امامحسین درمیان است!
ارادتمند فاطمهمظهریصفات
@berrrke
یا علیاصغر
من همیشه توی دلم رفقایی که بچههایشان را میبردند پیاده روی اربعین تحسین میکردم و به حالشان غبطه میخوردم. هاج واج نگاهشان میکردم و برای بدرقه کالسکه حسین را بهشان میدادم ببرند با خودشان. کتانی های خودم چند بار رفته بودند کربلا ولی خودم نه!
من کربلا را میخواستم ولی میترسیدم. یک ترس احمقانه که ریشهاش جز شیطان نبود. من ترس از مریض شدن خودم یا بچهها را داشتم. از بعد از کرونا جرات نداشتم ته دلم محکم از خدا بخواهم من را ببرد کربلا. و دعاهایم همش از روی زبانم بود. دلشوره چنگ میزد بهدلم. درست همان روزهایی که خانوادهی عمهام و نوهی کوچکشان کربلا بودند، من هم توی مشهد رضا بودم. شبقدر توی حرم به آقا گفتم:" ببین عشقدلم من دلش را ندارم. خودت یکجوری امسال مرا ببر کربلا یک جوری که من هیچکاره باشم. چون دست و دلم نمیرود. خودت میدانی چرا." خم که شدم عرض ادب کنم به جای "علیبن موسی رضا"، ناخواسته گفتم:"صلیالله علیک یا اباعبدالله!" و تا آخر سفر هر بار دست روی سینهام میگذاشتم برای سلام همین عبارت از زبانم خارج میشد. تعجب از سرو کلهام میبارید و ته دلم میلرزید چون میدانستم تاحالا هیچ چیز نبوده که از امام رضا بخواهم و جواب رد بدهد. پایم به کرمان نرسیده کربلایی کوچک هم رسید. ولی با چهحالی!
گفتند توی کربلا مریض شده دلم هری ریخت پایین! هر روز از انآی سییو خبرهای عجیب و غریب میآمد و جگرمان را میسوزاند. اصلا معلوم نبود چی باعث این حجم از عفونت در بدنش شده. قلب کلیه و کبد! دل نداشتم بروم توی بیمارستان. روزی چندبار خبر از حالش میگرفتم. لحظه به لحظه بدتر میشد و سرکوفتها بیشتر. بچه یک ساله را بردید کربلا که چه بشود؟ هی نوچنوچ میکردند
میپرسیدند کربلا بوده؟
آنزیمهای کبدیاش تنظیم نمیشود که نمیشود. پزشک قلب هرچه از دهانش درآمد به عمهجان گفت. عمه میگفت زانوهایم به زیر شکست تا شدم کف بیمارستان. توی دلم ضجه زدم یا حسین خودت جواب اینها را بده. فردایش همه آنزیمها برگشت سرجایش. بیدار شد. سرحال شد. آزمايشها درست از آبدرآمد. یک بیمارستان توی شک بود و دکتر قلب که روی نگاه کردن به صورت عمه را نداشت.
امام حسین جوابشان را داده بود. چند روز با هولولا گذشت و باز خبر رسید که کبد برنمیگردد. عمه میگفت آخریها رگ از گردنش میگرفتند. و وقتی خون شره میکرده زیر گوش و گردنش زیر لبم یا علیاصغر با اشک قاطی میشد.
عمه میگفت ما علیاصغر دادیم. و دادیم.
روایت کربلا رفتنم را قول داده بودم که بنویسم اینجا. ولی نشد قفل به زبان زده شد تا امشب. شب هفتم محرم. شب علیاصغر. شیرخوار رباب.
من و بچههایم را محمدامین برد کربلا.
وقتی حالش بد شد یک گروه زدیم توی ایتا به اسم کربلایی کوچک. هر روز ختم داشتیم برایش و دلهره. دلشوره من ولی جنسش خیلی فرق میکرد. حالم خراب بود انگار هر روز یک مشت سیر و سرکه میریختند توی دلم و چنگ میزدند. عمه گفت ما برای حسین علیاصغر دادیم و تا آخر پایش میایستیم. بگذار از غریبه و آشنا زخم بخوریم فدای سر علیاصغر حسین. میگفت محمد امین بیهوا از بغل ما خودش را سر میداده سمت شش گوشه و هی ضریح را میبوسید و هی میخندید. و هی میرفت و برمی گشت و تکرار و تکرار.
نگو به دلش افتاده بود چند صباح دیگر همبازیاش خواهد شد. عمه میگفت و میبارید و من زیر چادر لبم را میگزیدم و شور میزدم.
روز آخر پیچیده در پارچه سفید روی دست بابابزرگش آمد توی حیاط و غوغا شد. روضهی مجسم. پیش چشممان عاشورا را میدیدم که قنداق سفید روی دست بابایش بود.
تمام شد من همان روز کربلای خودم و بچهها را گرفتم. میدانستم هرچه از امام رضا بخواهم ردخور ندارد. دوهفته نشده دخترخالهام زنگ زد ما داریم میرویم کربلا شما میتوانید بیایید؟ اصلا نمیفهمیدم آن دلقرصی و محکمی را از کجای قلبم درآوردم و گفتم آره هرچهارتایمان میآییم!
#روایتکربلا
#رفتن
@Berrrke
.
روضهخوان مقتل میخواند. انقدر هقهق کردم که به سرفه افتادم. نفسم داشت به تنگی میرفت. توی تاریکی علیرضا دوید برایم آب پیدا کرد. با دستش آرام آرام زد پشتم.. آب را که به دهانم نزدیک کردم، فردا از نظرم گذشت . عصر فردا. زینب. زینب. زینب. همهاین ها که من فقط شنیدم او یک به یک دیده است.
#روضه
@berrrke
🔍 دوره موشکافی داستان
🟡 اگر این پوستر را دریافت کردهاید باید بدانید که شما یک مخاطب خاص ادبیات محسوب میشوید!
شما با ورود به جهان داستان تکنیکهای نویسندگی را کم و بیش آموختهاید؛ بهترین راه برای تثبیت این تکنیکها، دیدن نمونههای اجرا شده توسط نویسندههای بزرگ است. ما توی دوره موشکافی این امکان را برای شما فراهم کردهایم.
من «فاطمه مظهریصفات» یکی از استادیارهای مدرسه؛ قرار است ذرهبین بگذارم روی داستانهای برتر ایران و جهان و تکتک کلمات را برایتان موشکافی کنم.
⚫️ این دوره کجا و به چه شکل قرار است برگزار شود؟
این دوره قرار است هر هفته در بستر اسکایروم، برگزار شود. به این شکل که داستان را توی کانال دوره میگذاریم و شما یک هفته زمان دارید تا آن را بخوانید. سپس در یک روز مشخص در لینکی که برای شما ارسال خواهد شد، دور هم جمع میشویم و داستان را نقد و بررسی خواهیم کرد.
🟡 دوره چه زمانی شروع میشود و چقدر طول میکشد؟
دوره ۱۴ مرداد با فرستادن داستان اول رسما شروع میشود. اولین جلسه آن، سه شنبه ۱۷ مرداد، ساعت ۱۸ خواهد بود. این دوره شش جلسه طول میکشد. در هر جلسه یک یا دو داستان کوتاه مورد بررسی قرار میگیرد.
⚫️ دوره موشکافی داستان برای چه کسانی مناسب هست؟
این دوره برای هنرجویانی که در حال آموزش دورههای تکنیکی مدرسه مبنا هستند و هنرجویان قدیمی که فارغالتحصیل شدند، قابل استفاده است.
🟡 لینک ثبتنام و اطلاعات بیشتر:
https://mabnaschool.ir/product/mooshekafi-051402/
⚫️ ارتباط با مسئول دوره:
https://eitaa.com/Fmazhari
ثبتنام دوره جدید موشکافی از هفته قبل شروع شده این روزها همه درگیر مراسمهای عاشورا بودیم.
امروز پوستر رو گذاشتم که خدایی نکرده کسی جا نمونه.
بدویید ثبتنام کنید تا در فیضیه رو نبستن😊
https://mabnaschool.ir/product/mooshekafi-051402/
بِرکه 🍃
. میخوام انشاالله فردا صبح ساعت ۷.۳۰ دقیقه یه ژوژمان جمعجور #پیرنگ بذارم. زودتر گفتم که مثل دفعه ق
پ.ن.تر
خیلی خوشگذشت جای همه پیرنگ دوستانیکه نتونستند بیان خالی بود.
#پیرنگ
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رویداد گفتگو محور «جنگ روایتها»
گفتگوی محمدرضا جوان آراسته با:
🔻محمدرضا شهبازی با موضوع «روایت معمولی»
⏰چهارشنبه ۱۱ مرداد - ساعت ۲۱
🔻محمدامین نخعی با موضوع «روایت انسان»
⏰پنجشنبه ۱۲ مرداد - ساعت ۲۱
🔻منصوره مصطفیزاده با موضوع «روایت و ارتباط بین نسلها»
⏰جمعه ۱۳ مرداد - ساعت ۲۱
🔻حمیدرضا قادری با موضوع «روایت و حقیقت »
⏰شنبه ۱۴ مرداد - ساعت ۲۱
🔻پرستو عسکرنجاد با موضوع «انیمیشن روایتساز»
⏰یکشنبه ۱۵ مرداد - ساعت ۲۱
📺پخش در صفحه اینستاگرام مدرسه مبنا
🆔از طریق این لینک، اینستاگرام مبنا را دنبال کنید.
#جنگ_روایتها
#روایت_انسان
.
نفس بکشید. خیلی عمیق. اینجا بوی هل با بوی کتاب نو قاطی شده.
تا علیرضا سرکلاس زبان است یک توکپا آمدم کتابفروشی به هدف بررسی کتاب های هوپا.
میخواستم ببینم غیر از دفترخاطرات جغدی و خانه درختی مشهور که حسین دخل همهی جلدهایش را آورده.
چه کتابهای دیگری هست. دنبال اسمهای ایرانی گشتم نویسندههای ایرانی.
همه را تورق کردم و معرفیهاش را خواندم.
خوب که مزهی دهان نشرها را برای چاپ از یک نویسنده ایرانی بدانیم.
خیلی سختگیر نیستند گمانم.
قیمتها هم از قدیم به جدید متغییر هست.
۲۲ داشت ۹۹ هم!
@berrrke
.
Hijack 🛩
هواپیماربایی، مینیسریال هفت قسمتی که پای تلویزیون میخکوبتون میکنه!
#معرفیفیلم
@berrrke