eitaa logo
بِرکه 🍃
321 دنبال‌کننده
253 عکس
19 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. أول مرة تحب یا قلبی و أول یوم أتهنا...😭 اولین بارست که عاشق می‌شوی و اولین باری که شادی را احساس می‌کنم! یکی از رفقا گذاشته بود کانال‌ش. پلی کردم و داشتم توی نت گوشی یادداشتی برای یک کتاب می‌نوشتم. یک چشمم به پسرها بود که هم‌دیگر را دریبل می‌کردند. با هر تکلی که می‌رفتند فرش و مبل زیر پاییم تکان می‌خورد. هی فکر می‌کردم زلزله شده. یک بویی می‌آمد ولی مغزم نمی‌فهمید چیست. به حسین‌گفتم سیب زمینی ها را هم بزن. گفت طلایی شدن. گفتم خاموشش کن. چرا نگفتم آن‌یکی ماهی‌تابه را هم خاموش کن. کلمات هی آمدند و هی تایپ شدند. هی بو دماغم را می‌سوزاند باز یادم نمی‌آمد که فیله‌‌ی مرغ هم روی گاز است. خلاصه‌ی کتاب "پاگرد" شهسواری را نوشتم داشت تمام می‌شد. گفتم حسین مطمئنی خاموشش کردی؟ گفت آره و گل بعدی را به علی زد. صد کیلو پُرز رفت توی هوا. حسین گفت گل و من یکهو یادم آمد چه گلی به سرم زدم! فیله‌ی ملیله‌دوزی شده با ملیله‌ی سیاه😭 خواننده عرب هنوز می‌خواند. أول مرة أول مرة😭😭 یدونه باشی دختر پاییز @berrrke
. سوداد به پرتغالی: Saudade واژه عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل تنگی و دل گرفتگی از نبودن فرد یا متعلقی است که دیگر احتمالاً هیچ گاه برنخواهد گشت. @berrrke
دولَخ دیشب توی هواشناسی گوشی ای‌موجی باران جَرجَر را برای کرمان زده بود. از همان‌ها که یک ابر سیاه است با خط‌های آبی بلند! دلم را صابون زدم و پنجره‌ی پشت سینک را شیشه‌پاک کن. نیت کرده بودم ظرف‌ها را خرواری توی ظرفشویی نریزم و آرام آرام همانطور که از قاب کوچک و شفاف پشت سینک جَرجَر باران را بر پشت بام کپل و گمبه‌ایی قالی‌باف‌خانه نگاه می‌کنم، بشورم. یک آبگوشت نخودآب هم بگذارم تنگ گاز که یک گوشم قل‌قل قابلمه را بشنود یک گوشم جَرجَر باران را. (چقدر بدم‌میآید از این جمله‌ها که اخرشان‌می‌شود را🙄 بگذریم.) آن‌یکی گوشم هم باشد به سرفه‌های طفل که کم‌می‌شود یا زیاد یا خلطدار‌می‌شود یا نه یا...؟! لکه‌های آب را از روی شیشه پاک کردم نشستم به انتظار قاب دلچسب. یک‌هو دیدم سرعت قطع و وصلی خورشید خیلی زیاد شد و باد بود که می‌پیچید توی کانال‌های کولر! گروپ گروپ در‌ پشت‌بام‌ را به هم‌می‌کوبید. و ابرها را با سرعت ۶۰ کیلو بر ساعت از آسمان می‌برد به ناکجا! هی به خودم امیدواری دادم و آیکون باران جرجری را توی ذهنم آوردم ولی! دیدم دارد ظهر‌ می‌شود و خبری نیست. آبگوشت را بیخیال شدم. همانطور اخمالود ظرف‌ها را گردانی ریختم توی ظرفشویی دکمه‌اش را که زدم، دولَخ شد. یعنی جای آب از ابرها شن و ماسه و پوست انواع خوراکی و آشغال‌های هفت محله آنطرف تر بود که ‌می‌بارید! کرمان دوجا دولخ می‌شود یک جا وقتی گردوخاک از آسمان می‌بارد یک جا هم وقتی جاری یا خواهرشوهری توی مهمانی‌اش هفت هشت نوع غذا و دسر درست می‌کند که فرو کند در چشم زن‌های فامیل و بقیه در توصیفش می‌گویند فلانی دولَخ کرده! بگذریم🙄 آخرش پرده‌ی کرکره را کشیدم که تکه‌های یونولیت که از ساختمان نیمه‌کاره بلند شده و داشت توی هوا چرخ می‌خورد‌ را نبینم. هواشناسی را دوباره نگاه کردم ای‌موجی باران‌جَرجَری شده بود ای‌موجی دولَخ! از آنها که چند خط افقی فِردار کنار هم است و خاکستری! با سرعت ۶۷ کلیومتر بر ساعت. ناهارمان هم شد گوجه پلو و آسمان حالا ستاره‌هایش هم دیده می‌شود. @berrrke
. یادتون نره!
. نینا سنکویچ یک‌جایی از کتابش می‌نویسید: "من هر چند وقت یک‌بار اجازه می‌دادم بچه‌ها کتابی را با خودشان سر میز غذا بیاورند که لذت بلعیدن غذای جسم و غذای روح را با هم تجربه کنند." فصل آخر کتاب را پشت میز آشپزخانه وقتی انگشتانم نوچ از پوست گرفتن خرما بود و لیوان شیر را یک‌وری با دو انگشت با‌قی مانده گرفته و هورت می‌کشیدم خواندم. دیشب دکترم گفته باید بیشتر وزن بگیری! تولستوی‌و‌مبل‌بنفش از آن‌کتاب‌هاست که دلم نمی‌آیید بگذارمش توی قفسه‌ی خواندم‌ها. انگار باید همین‌طوری جلوی چشم باشد. هرازگاهی هایلایت هایش را باید دوباره خواند. هرچند حس می‌کنم کلماتش هنوز در من جریان و کتاب در من ادامه دارد. @berrrke
. مارسل پروست "پس از مرگ آدم‌ها، پس از تباهیِ چیزها،تنها بو و مزه باقی می‌ماند که نازک‌تر اما چابک‌ترند، کمتر مادی‌اند،پایداری و وفاداری‌شان بیشتر است. دیرزمانی چون روح می‌مانند و به‌یاد می‌آورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همه‌ی چیزهای دیگر می‌مانند و بنای عظیم خاطره را بی‌خستگی روی ذره‌های کم‌و‌بیش لمس‌نکردنی‌شان حمل می‌کنند." از خاطرات‌کتابی احمد اخوت. برای همین‌است که دیگر نمی‌توانم دست به هیچ ادکلنی از خانواده‌ی لالیک‌ها بزنم! یا افترشیو نیوِا و حتی بوی چوب سوخته در غروب‌های پاییز و زمستان. یا بوی دستگاه هویه و سیم لحیم! یا حتی بوی ۲۰۶ نقره‌ایی با روکش صندلی چرم. چه‌می‌دانم! آدم با یک جمله تا کجاها که نمی‌رود. روحت قرین آرامش. @berrrke
من چرا میشینم پای فوتبال؟ چرا؟ چراااااا؟ یه دونه باشی دختر پاییز👩‍🦽
وای😐
فوتبال نیست کمدی و تراژدیه😳😳😳😳😳
و زندگی ادامه دارد... 👩‍🦽👩‍🦽👩‍🦽
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
. در من امیدی هست می‌آید و می‌رود. اما … هرگز، نمی‌گویمش بدرود. @berrrke
. شب تولد امام حسینِ. از‌جلوی یه موکب چراغونی رد می‌شیم بوی اسفند درز می‌کنه تو ماشین و تا میام حسش کنم گم‌ میشه. چندتا ماشین وایسادن کنار موکب. پسری سینی به دست دورشون می‌چرخه. رد می‌شیم باید برسیم به مطب دکتر. از سراشیبی که جای پله گذاشتن سر می‌خورم پایین می‌پیچم به چپ اینجا بوی عود بیشتر تو دماغم می‌مونه. تسبیح عقیق تو دستم بالا پایین می‌شه. حمد می‌خونم. چراغ سبز می‌شه. شب سوم شعبان خیابونا خلوته چون دیروقته. آفتاب از هرنوهای سقف گله به گله افتاده روی فرش‌های قرمز. اول صبح اونجا خلوته دست می‌گیرم به دیوار مرمری. آروم می‌رم می‌خوام به دلم بشینه. یه ماشین از سمت راستم لایه می‌کشه. کجا میخوای بری؟ الان باهم می‌رسیم پشت چراغ قرمز. نگفتم؟ چراغا همه سبزه چون فردا عیده. ولی فرشا قرمزه. ته دلم حمد می‌خونم یکی یکی همه رو به یاد میارم. تسبیح عقیقم تو دستم عرق کرده. باد کلر لرزی تو تنم می‌ندازه. زمستون خشکی شده امسال تو ماشین هم می‌لرزم. حسین سرفه می‌کنه.‌می‌رسم به پرده‌ی سبز. دوربرگردون رو دور می‌زنم. چراغ‌های نئونی درمونگاه پیدا می‌شه. پرده رو کنار می‌زنم دلم هری پایین می‌ریزه. کیو اول دعا کنم؟ از کی اول حرف بزنم؟ به دکتر‌چی بگم؟ ماشین رو پارک‌می‌کنم. دست حسین رو ‌می‌گیرم. دست میکشم به در چوبی درگاه. چراغ‌ها همه سبزه! اینجا هیچ چراغی قرمز نیست. بوی عود کربلایی میاد. تسبیح رو می‌مالم به ضریح. حمد شفا با این تسبیح حتما جواب می‌ده! نزدیک سحر یا دم صبح. @berrrke
. شوق شروع کتاب جدیدی؛ که کور شد! از شروع تا رسیدن به صفحه‌ی ۹۶ که فقط دارم زجر می‌کشم😐 شاید از این حجم صفحه ۹ تا پاراگراف به درد بخور و دندانگیر داشته باشد. فقط نمی‌دانم حکمت اسم این کتاب چی هست؟! با خیال راحت توی کتاب‌فروشی ها از کنارش رد بشوید یک شکلک کج‌وکوله هم می‌توانید نثارش کنید. و ابدا حرص نخورید که ا من این کتاب را ندارم یا نخواندم! پ.ن. البته من مقاومت می‌کنم میرم جلو امکان اینکه فصل‌های بعدی بهتر بشه هست. 👩‍🦯 @berrrke
. یک پاراگراف خوب از کتاب "آدمی‌همان است که می‌خواند." برای خواندن شروع هر رمان از خود بپرسید...! @berrrke
بِرکه 🍃
. شوق شروع کتاب جدیدی؛ که کور شد! از شروع تا رسیدن به صفحه‌ی ۹۶ که فقط دارم زجر می‌کشم😐 شاید از این
پ.ن نظر دادن بعد از تمام کردن کتاب قطعا خیلی دقیق‌تر خواهد بود. نمی‌دانم این کتاب چرا به این شکل فصل بندی شد. از نظر من شروع اصلا دعوت کننده نبود حتی تا فصل سوم. میانه کتاب هم هر از گاهی به مطلب جالبی می‌رسیدم. اما فصل‌های پایانی به نظرم می‌تواند کمک کننده‌ باشد برای کسانی که تازه وارد جهان ادبیات می‌شوند. کسانی که هنوز در مورد چطور خواندن، چرا خواندن، چی و کی خواندن آثار مهم چیزی نمی‌دانند. برای گزینشی خواندن خوب است. @berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. جوری که الان چایی می‌طلبم! قابل توجه‌ همسایه‌ها🙄 .
. از دیروز توی بهخوان یه چالش شروع کردم روزی ۵۰ صفحه ‌کتاب! صبح تاحالا بیست بار نوتیفیکشن داده؛ خوندی؟ نخوندی؟ خوندی تیک یادت رفته بزنی؟ اگه خوندی بیا تیک بزن! چرا تیک نمیزنی؟ الان یعنی نخوندی؟ چرا نمی‌خونی؟ بخون دیگه😤 @berrrke
. عیدتون‌مبارک🌧 کرمان از دیشب داره بارون می‌آد. الحمدالله این ‌دفعه دیگه آیکون بارون جرجری به دولَخ تغییر شکل نداد. انقد اینجا خوشکل شده که حیفم‌ اومد عکس ازش نذارم. هی میام‌پنجره رو وا می‌کنم قربون صدقه‌ی هوا می‌رم! ظرف‌های نشسته‌تون رو وردارین بیارین اینجا دور هم بشوریم😁 @berrrke
ویورِ... 😍 🤌مثقال برف ما ندیدپدیدا😁 @berrrke
بفرما کوکی شکلاتی با تزیین پودر قند😋
دردوبلات بخوره تو سر دشمنای اسلام، نَنو خانم😍 مادرشهیدان مظهری‌صفات❤️ @berrrke
. ما رفتیم‌حماسه‌ آفریدیم اونم تو برفا😁🌨❄️ @berrrke
. این آقای سرباز رای اولی بود. اصرار داشت که حتما شناسنامه‌اش رو مهر کنن. اخرشم نمی‌دونست به کیا رای بده از مهندس پرسید. مهندس داره راهنماییش می‌کنه یک هیچ به نفع ما😂 @berrrke