دولَخ
دیشب توی هواشناسی گوشی ایموجی باران جَرجَر را برای کرمان زده بود. از همانها که یک ابر سیاه است با خطهای آبی بلند!
دلم را صابون زدم و پنجرهی پشت سینک را شیشهپاک کن. نیت کرده بودم ظرفها را خرواری توی ظرفشویی نریزم و آرام آرام همانطور که از قاب کوچک و شفاف پشت سینک جَرجَر باران را بر پشت بام کپل و گمبهایی قالیبافخانه نگاه میکنم، بشورم. یک آبگوشت نخودآب هم بگذارم تنگ گاز که یک گوشم قلقل قابلمه را بشنود یک گوشم جَرجَر باران را. (چقدر بدممیآید از این جملهها که اخرشانمیشود را🙄 بگذریم.)
آنیکی گوشم هم باشد به سرفههای طفل که کممیشود یا زیاد یا خلطدارمیشود یا نه یا...؟!
لکههای آب را از روی شیشه پاک کردم نشستم به انتظار قاب دلچسب.
یکهو دیدم سرعت قطع و وصلی خورشید خیلی زیاد شد و باد بود که میپیچید توی کانالهای کولر! گروپ گروپ در پشتبام را به هممیکوبید. و ابرها را با سرعت ۶۰ کیلو بر ساعت از آسمان میبرد به ناکجا!
هی به خودم امیدواری دادم و آیکون باران جرجری را توی ذهنم آوردم ولی!
دیدم دارد ظهر میشود و خبری نیست. آبگوشت را بیخیال شدم. همانطور اخمالود ظرفها را گردانی ریختم توی ظرفشویی دکمهاش را که زدم، دولَخ شد. یعنی جای آب از ابرها شن و ماسه و پوست انواع خوراکی و آشغالهای هفت محله آنطرف تر بود که میبارید! کرمان دوجا دولخ میشود یک جا وقتی گردوخاک از آسمان میبارد یک جا هم وقتی جاری یا خواهرشوهری توی مهمانیاش هفت هشت نوع غذا و دسر درست میکند که فرو کند در چشم زنهای فامیل و بقیه در توصیفش میگویند فلانی دولَخ کرده! بگذریم🙄
آخرش پردهی کرکره را کشیدم که تکههای یونولیت که از ساختمان نیمهکاره بلند شده و داشت توی هوا چرخ میخورد را نبینم.
هواشناسی را دوباره نگاه کردم ایموجی بارانجَرجَری شده بود ایموجی دولَخ! از آنها که چند خط افقی فِردار کنار هم است و خاکستری! با سرعت ۶۷ کلیومتر بر ساعت. ناهارمان هم شد گوجه پلو و آسمان حالا ستارههایش هم دیده میشود.
@berrrke
.
نینا سنکویچ یکجایی از کتابش مینویسید: "من هر چند وقت یکبار اجازه میدادم بچهها کتابی را با خودشان سر میز غذا بیاورند که لذت بلعیدن غذای جسم و غذای روح را با هم تجربه کنند."
فصل آخر کتاب را پشت میز آشپزخانه وقتی انگشتانم نوچ از پوست گرفتن خرما بود و لیوان شیر را یکوری با دو انگشت باقی مانده گرفته و هورت میکشیدم خواندم.
دیشب دکترم گفته باید بیشتر وزن بگیری!
تولستویومبلبنفش از آنکتابهاست که دلم نمیآیید بگذارمش توی قفسهی خواندمها.
انگار باید همینطوری جلوی چشم باشد. هرازگاهی هایلایت هایش را باید دوباره خواند. هرچند حس میکنم کلماتش هنوز در من جریان و کتاب در من ادامه دارد.
#تولستویومبلبنفش
@berrrke
.
مارسل پروست "پس از مرگ آدمها، پس از تباهیِ چیزها،تنها بو و مزه باقی میماند که نازکتر اما چابکترند، کمتر مادیاند،پایداری و وفاداریشان بیشتر است. دیرزمانی چون روح میمانند و بهیاد میآورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همهی چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بیخستگی روی ذرههای کموبیش لمسنکردنیشان حمل میکنند."
از خاطراتکتابی احمد اخوت.
برای همیناست که دیگر نمیتوانم دست به هیچ ادکلنی از خانوادهی لالیکها بزنم!
یا افترشیو نیوِا و حتی بوی چوب سوخته در غروبهای پاییز و زمستان.
یا بوی دستگاه هویه و سیم لحیم!
یا حتی بوی ۲۰۶ نقرهایی با روکش صندلی چرم.
چهمیدانم! آدم با یک جمله تا کجاها که نمیرود.
روحت قرین آرامش.
@berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#الله_اکبر
تکبیر گفتن #حاجقاسم سال ۹۴.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
.
در من
امیدی هست
میآید و میرود.
اما …
هرگز، نمیگویمش بدرود.
#محموددرویش
@berrrke
.
شب تولد امام حسینِ. ازجلوی یه موکب چراغونی رد میشیم بوی اسفند درز میکنه تو ماشین و تا میام حسش کنم گم میشه. چندتا ماشین وایسادن کنار موکب. پسری سینی به دست دورشون میچرخه.
رد میشیم باید برسیم به مطب دکتر.
از سراشیبی که جای پله گذاشتن سر میخورم پایین میپیچم به چپ اینجا بوی عود بیشتر تو دماغم میمونه.
تسبیح عقیق تو دستم بالا پایین میشه. حمد میخونم. چراغ سبز میشه. شب سوم شعبان خیابونا خلوته چون دیروقته. آفتاب از هرنوهای سقف گله به گله افتاده روی فرشهای قرمز. اول صبح اونجا خلوته
دست میگیرم به دیوار مرمری. آروم میرم میخوام به دلم بشینه. یه ماشین از سمت راستم لایه میکشه. کجا میخوای بری؟ الان باهم میرسیم پشت چراغ قرمز. نگفتم؟ چراغا همه سبزه چون فردا عیده. ولی فرشا قرمزه.
ته دلم حمد میخونم یکی یکی همه رو به یاد میارم. تسبیح عقیقم تو دستم عرق کرده. باد کلر لرزی تو تنم میندازه. زمستون خشکی شده امسال تو ماشین هم میلرزم. حسین سرفه میکنه.میرسم به پردهی سبز. دوربرگردون رو دور میزنم. چراغهای نئونی درمونگاه پیدا میشه. پرده رو کنار میزنم دلم هری پایین میریزه.
کیو اول دعا کنم؟ از کی اول حرف بزنم؟ به دکترچی بگم؟ ماشین رو پارکمیکنم. دست حسین رو میگیرم. دست میکشم به در چوبی درگاه. چراغها همه سبزه!
اینجا هیچ چراغی قرمز نیست.
بوی عود کربلایی میاد.
تسبیح رو میمالم به ضریح. حمد شفا با این تسبیح حتما جواب میده!
نزدیک سحر یا دم صبح.
@berrrke
.
شوق شروع کتاب جدیدی؛ که کور شد!
از شروع تا رسیدن به صفحهی ۹۶ که فقط دارم زجر میکشم😐
شاید از این حجم صفحه ۹ تا پاراگراف به درد بخور و دندانگیر داشته باشد.
فقط نمیدانم حکمت اسم این کتاب چی هست؟!
با خیال راحت توی کتابفروشی ها از کنارش رد بشوید یک شکلک کجوکوله هم میتوانید نثارش کنید. و ابدا حرص نخورید که ا من این کتاب را ندارم یا نخواندم!
پ.ن. البته من مقاومت میکنم میرم جلو امکان اینکه فصلهای بعدی بهتر بشه هست. 👩🦯
@berrrke
بِرکه 🍃
. شوق شروع کتاب جدیدی؛ که کور شد! از شروع تا رسیدن به صفحهی ۹۶ که فقط دارم زجر میکشم😐 شاید از این
پ.ن
نظر دادن بعد از تمام کردن کتاب قطعا خیلی دقیقتر خواهد بود.
نمیدانم این کتاب چرا به این شکل فصل بندی شد.
از نظر من شروع اصلا دعوت کننده نبود حتی تا فصل سوم.
میانه کتاب هم هر از گاهی به مطلب جالبی میرسیدم. اما فصلهای پایانی
به نظرم میتواند کمک کننده باشد برای کسانی که تازه وارد جهان ادبیات میشوند.
کسانی که هنوز در مورد چطور خواندن، چرا خواندن، چی و کی خواندن آثار مهم چیزی نمیدانند.
برای گزینشی خواندن خوب است.
#معرفی_کتاب
@berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
جوری که الان چایی میطلبم!
قابل توجه همسایهها🙄
.
.
عیدتونمبارک🌧
کرمان از دیشب داره بارون میآد. الحمدالله این دفعه دیگه آیکون بارون جرجری به دولَخ تغییر شکل نداد.
انقد اینجا خوشکل شده که حیفم اومد عکس ازش نذارم. هی میامپنجره رو وا میکنم قربون صدقهی هوا میرم!
ظرفهای نشستهتون رو وردارین بیارین اینجا دور هم بشوریم😁
#نیمه_شعبان
@berrrke