بِرکه 🍃
دردوبلات بخوره تو سر دشمنای اسلام، نَنو خانم😍 مادرشهیدان مظهریصفات❤️ #انتخابات @berrrke
.
یه خورده نگران اون دوتا اسمی هستم که ننو نوشته.
شهید نشن یه وخ به مجلس نرسن😁
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
یک استادیار مبنا که نمیخواست نامش فاش شود با ارسال این عکس ادعا کرد که در انتخابات شرکت کرده است.
کارشناسان به ادعای این استادیار که تاکید داشت نامش فاش نشود، مشکوک هستند. ابهام این کارشناسان این است که از کجا معلوم ایشان واقعا رای را در صندوق انداخته باشند؟ اصلا از کجا معلوم این کاغذ سفید، برگه رای باشند.
بررسی کارشناسان ادامه دارد.
همچنین این استادیار در انتها باز تاکید داشت که نامش فاش نشود؛ خبرنگار مبنا هم به ایشان تضمین داد که به هیچ وقت نام ایشان اعلام نخواهد شد؛ و خطاب به این استادیار گفتن:«خانم فاطمه مظهری صفات! خیالتون راحت! به هیچ وجه اسمتون رو در خبر منتشر نمیکنیم!»
#اقامه_انتخابات
| @mabnaschoole |
.
چرا نمیگویید جمهوری دموکراتیک اسلامی؟ چرا فقط "جمهوری اسلامی"؟
چون این توهم، این را در ذهن میآورد که اسلام محتوایش خالی است از این، لذا احتیاج به این است که یک قیدی پهلویش بیاورید. و این برای ما بسیار حزنانگیز است که در محتوای یک چیزی که همهی چیزها به طریق بالاتری و مهمترش در آن هست، حالا ما بیاییم بگوییم که ما اسلام میخواهیم واما با اسلاممان دمکراسی باشد، اسلام همه چیز است.
بریدهای از کتاب "گفتگوهای اوریانافالاچی"
بخش گفتگو با امام خمینی ره.
#بریدهکتاب
@berrrke
.
کسی این روزا اشتراک نوار خریده؟
دوتا تبلیغ گذاشته اون یکسال ۶۰ درصد رو من خریدم سه روز کد نفرستاده برام!😳
پشتیبانیاش هم جواب نمیده.
امروز کارم لنگبود یک ماهه ۳۰درصد رو خریدم تخفیف اعمال نشد😳😳
میزنه ۴۲ تومن توی درگاه پرداخت همون ۶۰ تومن رو میگیره!
یا خداوندگار 👩🦽👩🦯
حالم حال کسی که بدجوری سرش کلاه رفته😕
یه دونه باشی دختر پاییز👩🦽
.
.
اوریانا فالاچی را با کتاب "نامهبه کودکی که هرگز زاده نشد"؛ شناختم. بعدتر که این کتابش را در یکی از کتابفروشی نوردیهایم، پیدا کردم، چشمم را گرفت و برایم مهم شد که خانم فالاچی چه صحبتی میتواند با امامخمینی داشته باشد؟!
کتاب را خریدم و خیلی خیلی برایم جالب بود.
لحن و نحوه سوالهایی که از امام میپرسد با سوالهایی که از شارون یا قزافی میپرسد کاملا متفاوت است.
حتی سوالهای شاه!
اصلا انگار ابهت امام گرفتهباشدش یک طور خیلی محترمانه و سنگینرنگین سوال میکند! و جواب های عالی امام،خواندنیست!
لحنش با محمدرضا شاه خنده دار است. با شارون و قزاقی شمشیر را از رو بسته. من همهاش فکر میکردم الان است که شارون هفتتیر بگذارد توی دهان فالاچی و مغزش را بپوکاند بسکه جلویش پر شروشور و مدعی حرف میزد!
در کل کتاب جالب و خواندنی است که اطلاعات تاریخی و شناخت جمع جوری از شخصیتهای مهم به ما میدهد.
#معرفی_کتاب
@berrrke
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔸إِلٰهِى هَبْ لِى قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ.
▫️خدایا! به من قلبی بده که سوار بر مرکب شوقش، به تو نزدیک و نزدیکتر بشه...
#مناجات_شعبانیه
| @mabnaschoole |
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بالاخره رسیدیم به ساعت شروع ثبتنام
هفته صفر نویسندگی خلاق✨
🔸یک هفته "تجربه رایگان" یادگیری نویسندگی با تدریس:
✨ استاد جوان آراسته
🔹ویژه افرادی که به نویسندگی علاقه دارن اما به صورت جدی اون رو شروع نکردن.
🔻لینک ثبتنام رایگان:
🔗https://formafzar.com/form/wuue6
#نویسندگی_خلاق
| @mabnaschoole |
.
ادبیات به دیده من پدیدهای بداهه، یکپارچه و هماهنگ است. چیزی واجد شوری طبیعی و راستین. نوشتن رمان برای من شبیه بالا رفتن از کوهی با شیب تند است، با کوشش و تقلا از صخره بالاکشیدن و پس از آزمونی سخت و طولانی، به قله رسیدن. یا بر محدودیتهای خود غلبه میکنید یا نمیکنید. یا این یا آن. این تصویر را حین نوشتن مدام پیش چشم دارم.
از کتاب "از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم"
#هاروکی_موراکامی
#بریده_کتاب
@berrrke
.
"دلم تنگه"
دوسه روز بود که مدام توی ذهنم چرخ میخورد دلم تنگه، دلم تنگه. ولی نمیفهمیدم تنگ چی؟ تنگ کجا؟ یا کی؟
خیلی حس عجیب غریبی که آدم دلش بهانه بگیرد، دلتنگ باشد ولی نفهمد این حس از کجا آب میخورد.
صدتا پیشنهاد به خودم دادم ولی فایده نداشت. بعد افطار پیام دادم به خواهرم:" بیا منو وردار ببر بیرون، یه آفوگاتو برام بخر تا خفه نشدم!"
رفتیم به جای آفوگاتو یک لیوان یخدربهشت که تهش مزهی قهوه فوریهای دوزاری میداد بهمان انداختند ما هم هی خوردیم و هی تو ماشین غر زدیم ولی حالمان نگذاشت برویم اعتراض کنیم. که این چه کوفتی بود؟ مزه شیرخشک با تعم بله تعم با ت دونقطه قهوه هم نمیداد.
همینجور داشتیم به غر زدن ادامه میدادیم و هی فکر میکردیم که من مثلا میتوانم توی این ته سالی این دو سه روز مانده به همه چیز، دل تنگ چی شده باشم، کلاچ در رفت و ماشین خاموش کرد. کجا؟ سر چهارراه عباسپور. ۲۰۰ متر مانده به گمنام شهدا.
تا خواهرم داشت دوباره کلاچ میگرفت و استرات میزد و برفپاکن ها را که با ضرب دستش روشن شده بود را خاموش میکرد.(نفسم برید از این جمله طولانی) وقتی ماشینها داشتند بوق و چراغ میدادند و خواهرم نمیتوانست خندهاش را جمع کند چه برسد به ماشین! یکهو چشمم افتاد به تودهی چراغهای سبز گمنام شهدا!
بعد یهو دلتنگیام از ته حلقم به شکل جیغ بیرون جهید:" نپیچ مستقیم برو گمنامشهدا "
و بعدش که پا گذاشتم توی محوطه فهمیدم دلم تنگ کی بود.
خودش بود #آقا_سید_حسن ، پسر بزرگم.
#آقا_سید_حسن
@berrrke
.
یکی از شکرهای ثابتم فرصت درک منبر شیخ حسین در شبهای احیاست....
آنجایی که برای آنهایی دعا میکند که این مجالس را که هیچ، خود خدا را هم قبول ندارند...
آنجایی که برای بیماران پروانهای دعا میکند....
آنجایی که برای دختران و زنانی دعا میکند که روزگاری عزیز پدر و مادر بودند و حالا گرفتار فساد شدند و حالا خسته و داغون در خانهها خوابند... دستهایش را بالا میآورد و میگوید : خدایا دریابشون و با احیای این مردم شریکشون کن...
آنجایی که برای معتادها و کارتنخوابها دودستش را بالا میبرد و خدا را صدا میزند که اینها گول رفیق خوردند یا خودشان، خودشان را نگه نداشتند....
آنجایی که برای مردههای بیوارث و کسانی که نرسیدند توبه کنند؛ دعای جانانه میکند...
آنجایی که میگوید: اگه مسوولی خطا کرد به پای دین و اسلام نیست... دین؛ قرآن و اهل بیت است، نه خطای مسوول... آهای مردم!
آشیخ حسین انصاریان عمرت دراز و دعاهایت مستجاب....
✍ امیراسماعیلی
.
من داشتم پا به این دنیا میگذاشتم. فرشتهها دور و برم چرخ میزدند و آخرین نوازشها و بوسههاشان را روپیشانیام مهر میکردند.
صدای مادرم کمکم نزدیک و نزدیکتر میشد. اول نگفت بچههایم، نگفت پدرومادرم، داد زد خدایا نوزادهای غزه. بچههای غزه. آن بالا که بودم شنیدم که وقت رفتنم به دنیا، مادرم دعاهایش حتما شنیده میشود.
از یک ماه پیشش لیستدعاهای مادرم را میدانستم.هرکسی مامان را میدید، دعایی به لیستش اضافه میکرد. ولی چیزی که من اول شنیدم نوزادهای غزه بود.
از همان روزی که اخبار یک عالمه نینی تازه به دنیا آمده را نشان داد که به خاطر قطع برق نهتنها توی تختهای نرم انایسییو نبودند؛ بلکه دسته جمعی روی یک پارچه سبز دست و پا میزدند. بدون هوای تمیز بدون دستی گرم، بدون شیر و بدون مادر. همانجا بود که مادرم حالش بد شد دعاهایش عوض شد و همهاش اشک شد. من فهمیدم یک اتفاقی افتاده هرچه بود مال آن دنیایی بود که هنوز پا تویش نگذاشتم. فرشتهها نگذاشتند بترسم. وقتی آمدم هنوز آبششهایم داشت تازه شش میشد پرستار چسباندم به مادرم. او هم سرش را آورد توی گوشم و گفت یا صاحبالزمان. گمانم همهی رازهای جهان به دست این اسم باشد وگرنه که مادرم برای اولین کلمه، اینکلمه را توی گوشم نمیگفت آنهم در آن گیرواگیر درد و بیحالی!
بعدترش که خواستم شیر بخورم باز شنیدمکه مادر تا بسمالله را میگفت چشمانش نم برمیداشت و زیرلبش میگفت نوزادهای غزه!
هنوز هم وقتهایی که شیر میخورم ته توی چشمهای مادرم آن تخت پر از نوزاد دیده میشود.
دیشب ولی مادرم یک جور دیگری بود قوی، شاد و آرام. مدام همان اسم را صدا میزد و من فهمیدم که دعاهای مادرها و نینیها دارد جواب میدهد. حالا مادرم شاد است. غزه خوشحال است. نینیهایش کمتر گریه میکنند. من فکرمیکنم هرچه بود به خاطر آن کلمه اول بود آن اسم، "صاحبالزمان" و سربازهاش،همان که مادرم هروعده دعا میکند من و داداشیها، هم سربازش بشویم.
من میگویم باشه ولی من میخواهم فرمانده بشوم. از آنها که اسمشان هم برای آدمهای بدجنس ترسناک است.
میشود هم فرمانده بود هم سرباز، میشود؛ دیدهام که میگوییم.
@berrrke
متعالم، پروردگار قشنگم!
یک کاری کن هیچوقت آیه ایاکنعبد و ایاکنستعین را فراموش نکنم!
یعنی همانطوری که انشاالله زبانم را به خودم وانمیگذاری فراموش نکردن این آیه را هم متقبل شو.
الساعه العجل مستجاب بفرما.
باتشکر از طرف بندهی ناچیز شما گیلاس.
#صدایبرکهیمتوسل
@berrrke
متخصص!
هشدار: این پست کمی رگههای فمنیستی دارد.
کمی جدی تر گفتم: "بله من مطمئنم که مشکل از پکیج هست نه شیرآب."
صدای هِ ایی که از گوشه دهان تعمیرکار بیرون پرید را از پشت تلفن حس کردم. گفت:" خانم ببین درسته شما متوجه این چیزای تخصصی نمیشی ولی من توضیح میدم مشکل از پکیج نیست..."
نگذاشتم ادامهبدهد. گفتم:" فشار شوفاژ مدام کم میشه آب گرم به حمام نمیرسه بحثی نداریم که بیاین چک کنید به جاییتون بر نمیخوره که!"
پوف کشداری توی گوشی کرد و گفت:"بازم میگم مشکل دوش حمامتونه با این حال آدرس رو بفرستید."
چند ساعت بعد وقتی دلو جگر پکیج دیواری را کف آشپزخانه پهن کرده بود و انگشت به دهان واسرنگیده بود گفت:"این چرا اینطوری شد! خیلی بعید بود! ای بابا.."
پر چادرم را محکم تر به دندان گرفتم و گفتم:" گفتم که یه چیزیش میشه بد نیست نگاهش کنید.."
پیچی را بست کمی با وسایلش ور رفت. زیرلبی اعتراف کرد:"حق با شما بود خانم" و نمیتوانست خندهی مسخرهاش را از روی صورتش پاک کند.
توی دلم گفتم تو هم اگر بیست بار حین شستن نوزادت آب یخ میکرد و هی فشارش بالا پایین میشد و آخر سرهم سرماخوردگیاش برایت میماند، توی تشخیص ایرادات فنی خانه که هیچ؛ توی تمام علوم عالم متخصص میشدی! آقای متخصص!
@berrrke