eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. ادبیات به دیده من پدیده‌ای بداهه، یکپارچه و هماهنگ است. چیزی واجد شوری طبیعی و راستین. نوشتن رمان برای من شبیه بالا رفتن از کوهی با شیب تند است، با کوشش و تقلا از صخره بالا‌کشیدن و پس از آزمونی سخت و طولانی، به قله رسیدن. یا بر محدودیت‌های خود غلبه می‌کنید یا نمی‌کنید. یا این یا آن. این تصویر را حین نوشتن مدام پیش چشم دارم. از کتاب "از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم" @berrrke
. "دلم تنگه" دو‌سه روز بود که مدام توی ذهنم چرخ می‌خورد دلم تنگه، دلم تنگه. ولی نمی‌فهمیدم تنگ چی؟ تنگ کجا؟ یا کی؟ خیلی حس عجیب غریبی که آدم دلش بهانه بگیرد، دلتنگ باشد ولی نفهمد این حس از کجا آب‌ می‌خورد. صدتا پیشنهاد به خودم دادم ولی فایده نداشت. بعد افطار پیام دادم به خواهرم‌:" بیا منو وردار ببر بیرون، یه آفوگاتو برام بخر تا خفه نشدم!" رفتیم به جای آفوگاتو یک لیوان یخ‌دربهشت که تهش مزه‌ی قهوه فوری‌های دوزاری می‌داد بهمان انداختند ما هم هی خوردیم و هی تو ماشین غر زدیم ولی حالمان نگذاشت برویم اعتراض کنیم. که این چه کوفتی بود؟ مزه شیرخشک با تعم بله تعم با ت دونقطه قهوه هم نمی‌داد. همین‌جور داشتیم به غر زدن ادامه‌ می‌دادیم و هی فکر می‌کردیم که من مثلا می‌توانم توی این ته سالی این دو سه روز مانده به همه چیز، دل تنگ چی شده باشم، کلاچ در رفت و ماشین خاموش کرد. کجا؟ سر چهارراه عباسپور. ۲۰۰ متر مانده به گمنام شهدا. تا خواهرم داشت دوباره کلاچ می‌گرفت و استرات می‌زد و برف‌پاکن ها را که با ضرب دستش روشن شده بود را خاموش می‌کرد.(نفسم برید از این جمله طولانی) وقتی ماشین‌ها داشتند بوق و چراغ می‌دادند و خواهرم نمی‌توانست خنده‌اش را جمع کند چه برسد به ماشین! یکهو چشمم افتاد به توده‌ی چراغ‌های سبز گمنام شهدا! بعد یهو دل‌تنگی‌ام از ته حلقم به شکل جیغ بیرون جهید:" نپیچ مستقیم برو گمنام‌شهدا " و بعدش که پا گذاشتم توی محوطه فهمیدم دلم تنگ کی بود. خودش بود ، پسر بزرگم. @berrrke
. جانا دلم ربوده‌ایی فریبانه به انتظار تو غریبانه نشسته‌ام ببینم آن دو چشم مست و دلبرانه...! @berrrke
. یکی از شکرهای ثابتم فرصت درک منبر شیخ حسین در شب‌های احیاست.... آن‌جایی که برای آن‌هایی دعا می‌کند که این مجالس را که هیچ، خود خدا را هم قبول ندارند... آن‌جایی که برای بیماران پروانه‌ای دعا می‌کند.... آن‌جایی که برای دختران و زنانی دعا می‌کند که روزگاری عزیز پدر و مادر بودند و حالا گرفتار فساد شدند و حالا خسته و داغون در خانه‌ها خوابند... دست‌هایش را بالا می‌آورد و می‌گوید : خدایا دریابشون و با احیای این مردم شریکشون کن... آن‌جایی که برای معتادها و کارتن‌خواب‌ها دودستش را بالا می‌برد و خدا را صدا می‌زند که این‌ها گول رفیق خوردند یا خودشان، خودشان را نگه نداشتند.... آ‌ن‌جایی که برای مرده‌های بی‌وارث و کسانی که نرسیدند توبه کنند؛ دعای جانانه می‌کند... آن‌جایی که می‌گوید: اگه مسوولی خطا کرد به پای دین و اسلام نیست... دین؛ قرآن و اهل بیت است، نه خطای مسوول... آهای مردم! آشیخ حسین انصاریان عمرت دراز و دعاهایت مستجاب.... ✍ امیراسماعیلی
. عیدتون مبارک🌸 @berrrke
یا‌ارحم‌الراحمین یا فتاح یا فتاح یا فتاح...
هدایت شده از فاش
به امید اینکه فردا تلویزیون این ترانه رو پخش کنه: قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته... @faaash
. إنّـا قـادِمـون.... @berrrke
. من داشتم پا به این دنیا می‌گذاشتم. فرشته‌ها دور و برم چرخ می‌زدند و آخرین نوازش‌ها و بوسه‌هاشان را روپیشانی‌ام مهر می‌کردند. صدای مادرم کم‌کم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. اول نگفت بچه‌هایم، نگفت پدر‌ومادرم، داد زد خدایا نوزادهای غزه. بچه‌های غزه. آن بالا که بودم شنیدم که وقت رفتنم به دنیا، مادرم دعاهایش حتما شنیده می‌شود. از یک ماه پیشش لیست‌دعاهای مادرم را می‌دانستم.هرکسی مامان را می‌دید، دعایی به لیستش اضافه می‌کرد. ولی چیزی که من اول شنیدم نوزادهای غزه بود. از همان روزی که اخبار یک عالمه نی‌نی تازه به دنیا آمده را نشان داد که به خاطر قطع برق نه‌تنها توی تخت‌های نرم ان‌ای‌سی‌یو نبودند؛ بلکه دسته جمعی روی یک پارچه سبز دست و پا می‌زدند. بدون هوای تمیز بدون دستی گرم، بدون شیر و بدون مادر. همانجا بود که مادرم حالش بد شد دعاهایش عوض شد و همه‌اش اشک شد. من فهمیدم یک اتفاقی افتاده هرچه بود مال آن دنیایی بود که هنوز پا تویش نگذاشتم. فرشته‌ها نگذاشتند بترسم. وقتی آمدم هنوز آبشش‌هایم داشت تازه شش می‌شد پرستار چسباندم به مادرم. او هم سرش را آورد توی گوشم و گفت یا صاحب‌الزمان. گمانم همه‌ی رازهای جهان به دست این اسم باشد وگرنه که مادرم برای اولین کلمه‌، این‌کلمه را توی گوشم نمی‌گفت آنهم در آن گیرواگیر درد و بی‌حالی! بعدترش که خواستم شیر بخورم باز شنیدمکه مادر تا بسم‌الله را می‌گفت چشمانش نم برمی‌داشت و زیرلبش می‌گفت نوزادهای غزه! هنوز هم وقت‌هایی که شیر می‌خورم ته توی چشم‌های مادرم آن تخت پر از نوزاد دیده می‌شود. دیشب ولی مادرم یک جور دیگری بود قوی، شاد و آرام. مدام همان اسم را صدا می‌زد و من فهمیدم که دعاهای مادرها و نی‌نی‌ها دارد جواب می‌دهد. حالا مادرم شاد است. غزه خوشحال است. نی‌نی‌هایش کمتر گریه می‌کنند. من فکر‌می‌کنم هرچه بود به خاطر آن کلمه اول بود آن اسم، "صاحب‌الزمان" و سربازهاش،همان که مادرم هروعده دعا می‌کند من و داداشی‌ها، هم سربازش بشویم. من می‌گویم باشه ولی من می‌خواهم فرمانده بشوم. از آنها که اسم‌شان هم برای آدم‌های بدجنس ترسناک است. می‌شود هم فرمانده بود هم سرباز، می‌شود؛ دیده‌ام که می‌گوییم. @berrrke
👦🏻 مامان! می‌گم دیگه وقتشه که نویسندگی رو بذاری کنار و خواننده بشی! جانم؟!😳 خوب آخه بس‌که صب تا شب لالایی می‌خونی‌. کتابم که نمیخونی جدیدا! من😐😶 یدونه باشی دختر پاییز👩‍🦯 @berrrke
متعالم، پروردگار قشنگم! یک کاری کن هیچ‌وقت آیه ایاک‌نعبد و ایاک‌نستعین را فراموش نکنم! یعنی همانطوری که ان‌شاالله زبانم را به خودم وانمی‌گذاری فراموش نکردن این آیه را هم متقبل شو. الساعه العجل مستجاب بفرما. باتشکر از طرف بنده‌ی ناچیز شما گیلاس. @berrrke