.
کلاه سویشرتش را روی سر کشیده بود و ماسک پزشکی آنهم رنگ مشکی جلوی دهان و بینیاش را گرفته بود. چند متری آنطرفتر از خانهی ما داشت توی صندوق موتورش پی چیزی میگشت. با خواهرم رسیدیم دم در. دوتایی نگاه مشکوکمان روی موتوری قفلی زد.
حتی یکیمان دیالوگکرد چه مشکوک و ترسناکه.
از کتونیهایش معلوم بود جوان است. نحیف بود و ریز نقش.
داشتم وسایل را از ماشین پیاده میکردم و دورادور میپاییدمش که در صندوق را بست، از توی پلاستیک یک پارچه در آورد. پهن کرد کنار دیوار و مهر گذاشت. کفشهایش را جفت کرد بغل پایش. دستهایش را که برای تکبیر بالا برد آب یخ ریخت روی کلهی من و خواهرم. توی پناه دیوار نمازش را با حوصله خواند. و همچنان مُصر بود که رویش را کسی نبیند.
#وایبرغرزنندهگان
@berrrke