eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. أول مرة تحب یا قلبی و أول یوم أتهنا...😭 اولین بارست که عاشق می‌شوی و اولین باری که شادی را احساس می‌کنم! یکی از رفقا گذاشته بود کانال‌ش. پلی کردم و داشتم توی نت گوشی یادداشتی برای یک کتاب می‌نوشتم. یک چشمم به پسرها بود که هم‌دیگر را دریبل می‌کردند. با هر تکلی که می‌رفتند فرش و مبل زیر پاییم تکان می‌خورد. هی فکر می‌کردم زلزله شده. یک بویی می‌آمد ولی مغزم نمی‌فهمید چیست. به حسین‌گفتم سیب زمینی ها را هم بزن. گفت طلایی شدن. گفتم خاموشش کن. چرا نگفتم آن‌یکی ماهی‌تابه را هم خاموش کن. کلمات هی آمدند و هی تایپ شدند. هی بو دماغم را می‌سوزاند باز یادم نمی‌آمد که فیله‌‌ی مرغ هم روی گاز است. خلاصه‌ی کتاب "پاگرد" شهسواری را نوشتم داشت تمام می‌شد. گفتم حسین مطمئنی خاموشش کردی؟ گفت آره و گل بعدی را به علی زد. صد کیلو پُرز رفت توی هوا. حسین گفت گل و من یکهو یادم آمد چه گلی به سرم زدم! فیله‌ی ملیله‌دوزی شده با ملیله‌ی سیاه😭 خواننده عرب هنوز می‌خواند. أول مرة أول مرة😭😭 یدونه باشی دختر پاییز @berrrke
. سوداد به پرتغالی: Saudade واژه عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دل تنگی و دل گرفتگی از نبودن فرد یا متعلقی است که دیگر احتمالاً هیچ گاه برنخواهد گشت. @berrrke
دولَخ دیشب توی هواشناسی گوشی ای‌موجی باران جَرجَر را برای کرمان زده بود. از همان‌ها که یک ابر سیاه است با خط‌های آبی بلند! دلم را صابون زدم و پنجره‌ی پشت سینک را شیشه‌پاک کن. نیت کرده بودم ظرف‌ها را خرواری توی ظرفشویی نریزم و آرام آرام همانطور که از قاب کوچک و شفاف پشت سینک جَرجَر باران را بر پشت بام کپل و گمبه‌ایی قالی‌باف‌خانه نگاه می‌کنم، بشورم. یک آبگوشت نخودآب هم بگذارم تنگ گاز که یک گوشم قل‌قل قابلمه را بشنود یک گوشم جَرجَر باران را. (چقدر بدم‌میآید از این جمله‌ها که اخرشان‌می‌شود را🙄 بگذریم.) آن‌یکی گوشم هم باشد به سرفه‌های طفل که کم‌می‌شود یا زیاد یا خلطدار‌می‌شود یا نه یا...؟! لکه‌های آب را از روی شیشه پاک کردم نشستم به انتظار قاب دلچسب. یک‌هو دیدم سرعت قطع و وصلی خورشید خیلی زیاد شد و باد بود که می‌پیچید توی کانال‌های کولر! گروپ گروپ در‌ پشت‌بام‌ را به هم‌می‌کوبید. و ابرها را با سرعت ۶۰ کیلو بر ساعت از آسمان می‌برد به ناکجا! هی به خودم امیدواری دادم و آیکون باران جرجری را توی ذهنم آوردم ولی! دیدم دارد ظهر‌ می‌شود و خبری نیست. آبگوشت را بیخیال شدم. همانطور اخمالود ظرف‌ها را گردانی ریختم توی ظرفشویی دکمه‌اش را که زدم، دولَخ شد. یعنی جای آب از ابرها شن و ماسه و پوست انواع خوراکی و آشغال‌های هفت محله آنطرف تر بود که ‌می‌بارید! کرمان دوجا دولخ می‌شود یک جا وقتی گردوخاک از آسمان می‌بارد یک جا هم وقتی جاری یا خواهرشوهری توی مهمانی‌اش هفت هشت نوع غذا و دسر درست می‌کند که فرو کند در چشم زن‌های فامیل و بقیه در توصیفش می‌گویند فلانی دولَخ کرده! بگذریم🙄 آخرش پرده‌ی کرکره را کشیدم که تکه‌های یونولیت که از ساختمان نیمه‌کاره بلند شده و داشت توی هوا چرخ می‌خورد‌ را نبینم. هواشناسی را دوباره نگاه کردم ای‌موجی باران‌جَرجَری شده بود ای‌موجی دولَخ! از آنها که چند خط افقی فِردار کنار هم است و خاکستری! با سرعت ۶۷ کلیومتر بر ساعت. ناهارمان هم شد گوجه پلو و آسمان حالا ستاره‌هایش هم دیده می‌شود. @berrrke
. یادتون نره!
. نینا سنکویچ یک‌جایی از کتابش می‌نویسید: "من هر چند وقت یک‌بار اجازه می‌دادم بچه‌ها کتابی را با خودشان سر میز غذا بیاورند که لذت بلعیدن غذای جسم و غذای روح را با هم تجربه کنند." فصل آخر کتاب را پشت میز آشپزخانه وقتی انگشتانم نوچ از پوست گرفتن خرما بود و لیوان شیر را یک‌وری با دو انگشت با‌قی مانده گرفته و هورت می‌کشیدم خواندم. دیشب دکترم گفته باید بیشتر وزن بگیری! تولستوی‌و‌مبل‌بنفش از آن‌کتاب‌هاست که دلم نمی‌آیید بگذارمش توی قفسه‌ی خواندم‌ها. انگار باید همین‌طوری جلوی چشم باشد. هرازگاهی هایلایت هایش را باید دوباره خواند. هرچند حس می‌کنم کلماتش هنوز در من جریان و کتاب در من ادامه دارد. @berrrke
. مارسل پروست "پس از مرگ آدم‌ها، پس از تباهیِ چیزها،تنها بو و مزه باقی می‌ماند که نازک‌تر اما چابک‌ترند، کمتر مادی‌اند،پایداری و وفاداری‌شان بیشتر است. دیرزمانی چون روح می‌مانند و به‌یاد می‌آورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همه‌ی چیزهای دیگر می‌مانند و بنای عظیم خاطره را بی‌خستگی روی ذره‌های کم‌و‌بیش لمس‌نکردنی‌شان حمل می‌کنند." از خاطرات‌کتابی احمد اخوت. برای همین‌است که دیگر نمی‌توانم دست به هیچ ادکلنی از خانواده‌ی لالیک‌ها بزنم! یا افترشیو نیوِا و حتی بوی چوب سوخته در غروب‌های پاییز و زمستان. یا بوی دستگاه هویه و سیم لحیم! یا حتی بوی ۲۰۶ نقره‌ایی با روکش صندلی چرم. چه‌می‌دانم! آدم با یک جمله تا کجاها که نمی‌رود. روحت قرین آرامش. @berrrke
من چرا میشینم پای فوتبال؟ چرا؟ چراااااا؟ یه دونه باشی دختر پاییز👩‍🦽
وای😐
فوتبال نیست کمدی و تراژدیه😳😳😳😳😳
و زندگی ادامه دارد... 👩‍🦽👩‍🦽👩‍🦽
🇮🇷🇮🇷🇮🇷