eitaa logo
بِرکه 🍃
317 دنبال‌کننده
236 عکس
19 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
. از اقدامات صرفه‌جویانه‌ی بابای‌ خونه، علاوه بر خاموش کردن کولر، تعویض نکردن لامپ‌های لوستره! تو همین🤌 مثقال روشنایی پنج‌تایی درحال کار فرهنگی ورزشی و... هستیم. همین‌قدر به فکر این مملکتیم‌ ما. یه‌دونه باشی دخترپاییز 🚶🏻‍♀ @berrrke
. اسم مشاورم توی گوشی گلی ذخیره است. اگر می‌شد به مشاورم زنگ می‌زدم. مثل همیشه که مستاصل می‌شوم، گیر می‌کنم توی تله‌های تربیتی بچه‌ها یا هر دل‌مشغولی دیگری. هروقتِ روز باشد زنگ‌ش می‌زنم و بعداز کمی حرف زدن دلم آرام می‌گیرد. توی دلم گفتم کاش می‌شد برای این غصه‌ام هم زنگ بزنم به مشاورم و دلم آرام بگیرد. من چند ماه است بدجوری غصه‌ی بچه‌ها و مخصوصا نوزادهای غزه را می‌خورم. باید خودم را راه‌وبیراه کنم تا غمشان از پا درم نیاورد. درهای ورودی خبر غزه را ببندم. ولی امشب اخبار بد صحنه‌هایی نشان داد بد. از آن موقع تمام تنم می‌لرزد وقتی هادی را بغل می‌کنم. جگرم می‌سوزد.‌می‌گویم یا صاحب‌الزمان تو مگر امام ما نیستی؟ خوب قربانت بشوم ما به اندازه تو صبور نیستیم. یک فکری برای دلمان بردار. ما مادرها اشک‌ها و غصه‌هایمان به هم وصل است حتی اگر آن سر دنیا باشیم. هادی را توی گهواره‌ا‌ش خواباندم و گوشی را برداشتم که مثل هر شب برایش یس پخش کنم. صوتی. دستم را روی لیست سوره‌ها بی‌هوا چرخاندم یکی را زدم بعد هم یک آیه تصادفی. همین که به رنگ سبز نوشته شده توی عکس. من به گلی زنگ نزدم به خدای گلی زنگ زدم. الهی به حق علی‌اصغر نوزادهای غزه را نجات بده. @berrrke
. 🍃 لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ🍃 . @berrrke
. اسم پاییز بد در رفته! و گرنه این گرمای مرداده که برگا‌ رو زرد می‌کنه. @berrrke
هو بهترین دوست آدم می‌تواند یک "روز" باشد. روزی معمولی، پر از روزمرگی. روزی که آدم وسط دویدن‌های تکراری به فهم جدیدی می‌رسد. این روزها آدم را بلند می‌کنند، مثل رفیقی که دست رفیقش را می‌گیرد و لبخند می‌زند و چشمهایش را لحظه‌‌ای می‌بندد.
. طبق برنامه‌ی هرشب نی‌نی الان باید بیدار می‌بود تا حدود ۱ نیمه شب! ولی به طرز عجیب و ترسناکی از ساعت ۱۰.۳۰ خوابیده😳 نمی‌دونم قراره چه‌کار کنه امشب! حسم شبیه حس اسرائیله که قراره بهش حمله کنن ولی نگفتن کِی!😵‍💫 یه‌دونه باشی گیلاسِ پاییز🚶🏻‍♀ @berrrke
هدایت شده از کافـه کنجـــو 🌱
وقتی خاله ات نویسنده باشه 😂: کلا دیگه کتاب هایی که میخونی زیر میکروسکوپه 😅😂 پ.ن بچه ها به نشر هایی که گفته شده برای خرید کتاب دقت کنین 🌱 @cafeconjoo
. حسنا کسیه که وقتی کتاب به دست می‌بینمش دلم‌می‌خواد بغلش کنم بچلونمش، و عینکش رو بچسبونم به دماغش و بگم:" هی عشقم، بهت غبطه می‌خورم چون بیست سال بیشتر از من وقت کتاب‌خوندن داری"❤️ @berrrke
. می‌خوانم پس زنده‌ام؟ شایددرست‌ترش؛ می‌اندیشم پس زنده‌ام. من ولی می‌گوییم پشت جلد‌ها و عنوان‌ها را می‌بینم‌ پس زنده‌ام. این‌ کتاب‌ها را از حراجی دوهفته پیش یک کتاب‌فروشی خریدم. من عاشق آف کتابم به هر ضرب و زوری شده، خودم را می‌رسانم به قفسه‌های محبوبم و چنگ می‌اندازم تویشان. و انگار برد دنیا و آخرت را کرده باشم. حالا دوهفته از آخرین خرید من از حراجی‌می‌گذرد و این‌ها عاید من بوده از آن تخفیف. ریختمشان روی میز و هربار که رد می‌شوم، نگاهی به پشت جلدهایشان می‌اندازم به عنوان‌هایشان. به اسم نویسنده. حتی به ناشر. رد می‌شوم، می‌بینم و در حال راه رفتن و بدوبدو کردن به‌شان فکر می‌کنم. این که درشان هنوز به رویم باز نشده خودش یک‌ جذابیت است یک عطش ایجاد می‌کند. هر بار سعی می‌کنم بخشی از حرف‌نویسنده را از زبان پشت جلد بشنوم. از عکسی که انتخاب کرده. اسم‌هایشان را هربار توی سرم‌تکرار می‌کنم و برای خودم علت‌و معلولی برایشان از لای کتاب باز‌نشده بیرون می‌کشم. اگر چشمم به اسم نویسنده بخورد، بیوگرافی‌اش را از ته مغزم سرچ می‌کنم حین ظرف شستن یا خواب کردن نی‌نی یا چپاندن لباس‌های تمام نشدنی تابستان در ماشین لباسشویی. جدی چرا تابستان انقدر رخت‌چرک دارد؟ هرچه از نویسنده می‌دانم را می‌آورم جلو و تلاش می‌کنم که حدس بزنم کلمات این کتابش در چه موردی می‌تواند باشد. چه شروعی و پایانی دارد. یاد تیلار ماتسئو افتادم. توی کتابی که اخیرا ازش خواندم از انسداد ذهنی نویسنده می‌گفت من می‌خواهم بنویسم ولی دستم خواب می‌رود خودم خواب می‌روم. نی‌نی را گذاشتم روی پایم و دست از چرخیدن توی به‌خوان برداشتم و شروع کردم به نوشتن. آش ناپز ناجوری شده اما پستش می‌کنم که قلمم دچار مرگ‌مغزی نشود. این را همیشه به هنرجوهایم می‌گفتم هرجور شده سیم‌تان را وصل نگه دارید. هرروز اتصالش را چک کنید حتی شده با نگاه کردن به پشت جلد کتاب‌های‌ نخوانده‌تان. حتی با گردگیری میزتحریر. پس من زنده‌ام چون هم می‌خوانم هم می‌اندیشم هم مادرم. یه‌دونه هستی دختر پاییز🙆🏻‍♀ @berrrke
. متعال قشنگم، وَدود مهربانم! به من بیاموز همانطور که سزاوار تر از ایاک نعبد تو نیست، یاری‌ایی بالاتر از ایاک نستعین‌ت هم نیست. این را در مغزم فرو کن. خیلی محکم. سپاس‌گزار تو العبد، ضعیف‌الحقیر گیلاس شده‌ی پاییز. @berrrke
. وقت خوابته سنجاب شیطون. صدا از گوشی‌پخش می‌شود. اما نه سنجاب‌ها نیت خوابیدن دارند نه محمدهادی و نه مغز من. انگشت‌هایش را می‌کشد روی ورقه‌های کاهی کتاب "داستان کوتاه در ایران". تیغ‌ی پشت حسین پاینده توی رخت‌خوابش می‌لرزد و خواب از سرش می‌پرد. ناخن‌هایش کوتاهند ولی صدایشان...🥶 کتاب را از دستش دور می‌کنم هایلات را می‌دهم دستش. خواب ندارد با ولع ته مارکر را می‌مکد ولی قصد خواب ندارد. ماشین‌ش را رها کرده چون جا دست خوبی ندارد هی سر می‌خورد از لای انگشت‌هایش. می‌روم ورق بعدی صفحه‌ی حدود ۳۰۰ و ۶۰ یا۷۰ از جلد‌ سه. حسین پاینده توی گوشم می‌گوید نوشتن این کتاب انقدر طول نکشید که تو خواندنش را انقد طول دادی. صدای گوشی می‌گوید قورباغه ساکت خوابیده برکه. قورباغه ساکت می‌شود. صدای ملچ ملوچ هایلایتر تبدیل به غان وغون می‌شود. دیگر هایلاتر جذاب نیست. دوباره یورش می‌برد سمت کتاب یک برگه‌اش را می‌گیرد و می‌کشد. افاضات حسین پاینده با هزارتا نظریه‌‌ی پسامدرنیسم هوار می‌شوند کف اتاق مطالعه. چنگ می‌اندازد توی موهای کوتاه شده‌ام حواس صددرصدی را می‌خواهد. گوشی همچنان می‌خواند جنگل لا‌لا‌لا برکه لا‌لا‌لا. یدونه باشی دختر پاییز @berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. گفتم من غسل زیارت کردم. زیارت‌نامه و امین‌الله هم خوندم تو فقط برو به جای من تو صحن نفس بکش. یه دوری بزن. گوشه‌ی گوهرشاد فقط بشین. همین. 🏴 @berrrke
. امرنس! شخصیت جاندار جذاب و مرموز کتاب که حتی تا آخر کتاب‌هم حس می‌کنی هنوز رازهایی از او لای ورقه‌های کتاب جا مانده و تو نمی‌دانی‌شان! در؛ ماجرای یک زن نویسنده و خدمتکارش، امرنس است. ماجرای زندگی خدمتکار در دل روایت زندگی نویسنده؛ قاب در قابِ جالب و خواندنی‌ای ترتیب داده است. من رمان‌ها و فیلم‌هایی که شخصیت‌اصلی یا راوی‌شان نویسنده‌است را یک جور دیگری دوست دارم. در، را خیلی دوست داشتم حتما از نشر بیدگل بخوانید خیلی توفیر دارد. نه از سی‌و‌سه @berrrrke
ربیع مبارک🍃 @berrrke
. شنیده‌بودم محمد‌طلوعی یکی از برجسته‌‌های جستار ایران است. بعد از خواندن "زندگی‌های من" (درود خدا بر او باد) خواستم جستار ایرانی خوانده باشم پس، رفتم سراغ جستارهای محمدطلوعی. در "ویرانه‌های من" محمد طلوعی قرار است از روان‌رنجور آدم‌ها حرف بزند. البته چنان از یک کفشدوزک برایتان آسمان ریسمان‌ می‌بافد که خودتان نمی‌فهمید از‌ کجابه‌کجا رسیدید. خیلی زیاد حرف می‌زند تا اینکه بخواهد روایت کند. آدم دلش‌می‌خواهد خودش فکر نویسنده را از دل روایت بکشد بیرون نه اینکه نویسنده خودش فکرش را بپی‌چاند و آب‌وتاب دهد با یک کفشدوزک قاطی‌اش کند و ... طبیعی است آدم بعد از خواندن زندگی‌های من دیگر هیچ جستاری برایش جذاب نیست. خصوصا اگر منتقد باشد نمک نقدش را زیاد می‌کند. الی ای حال جستار "دستورالعمل نصب اجاق" نمره بهتری نسبت به بقیه، گرفت در نظرم. ده از سی‌وسه @berrrke
. سزای کسی که محمدطلوعی را نقد کند همان که لیوان شربت نعناع را بی‌هوا بردارد، ببرد سمت دهان و هرچه‌ در تند ترین زاویه‌ها خمش کند قطره‌ای در دهانش فرو نریزد. یه‌دونه باشی دختر پاییز😒 @berrrke
یک تصمیم مهم گرفته‌ام. از این به بعد همیشه ساعت ۱۲ شب ماشین لباسشویی را روشن می‌کنم. زیرا هم مصرف برق کمتر است هم اینکه از عذاب وجدان بو گرفتن لباس‌ها خواب نمی‌روم؛ لذا خود را به زور بیدار نگه داشته تا لباس‌ها را پهن‌ نکردم نمی‌خوابم. بدین‌ترتیب هم لباس‌ها شسته و پهن می‌شوند. هم بخش خیلی زیادی از کتاب‌ روی دست‌مانده‌ پیش می‌رود. نمی‌دانم چه بلایی سر زبان‌ داستانی‌و روایی‌ام آمده. شاید هم بدانم لابد زیر سر حسین‌پاینده‌ است به عمرم انقدر تئوری‌جات یک جا نخوانده‌بودم. حتی توی دانشگاه. بگذریم ماشین‌لباسشویی رفته روی دور تند دارد خشکشان می‌کند. و دلینگ دلینگ پایان. خدایا زبانم را هرچه زودتر شفا بده آمین. @berrrke
. یه ربعی می‌شه که نی‌نی خوابیده👀 پروردگارا خودمو به خودت سپردم. چی بخونم‌حالا؟! یا ابلفضل مستدام باشه خوابش.😮‍💨 باز حسین پاینده بخونم؟ نه‌‌نه داستانای پوشکین بهتره. یا جستار جدیدم؟🥴 @Berrrke
. پاهایم را هی تندتند تکان می‌دهم عین سانتریفیوژ. آهنگ بیکلام پیانو را پلی می‌کنم با نق‌و‌نوق‌ نی‌نی قاطی که می‌شود سمفونی خنده‌داری ازشان در‌می‌آید. بلاخره بعد از نیم‌ساعت تکان دادن و تبدیل به شِیک شدن؛ تسلیم خواب می‌شود.‌ چشم‌ می‌چرخاندم دوربر تخت ببینم چه کتابی نزدیک پیدا می‌شود. "انتخاب مترجم" روی پاتختی افتاده و قطره‌ی کولیک چپه شده رویش.‌ همین خوب است. چشمانم برق‌می‌افتد. تازه خریدم و سی صفحه‌ بیشتر ازش پیش نرفته‌ام همان توی کتاب‌فروشی. رفیق کتاب‌فروشم گرفت جلوی رویم و گفت بیا کتاب تازه از عشق جانت آوردیم. تازه نشر گمان هم دارد یک کتاب جدید ازش می‌دهد بیرون. کتاب را پشت‌‌ و رو می‌کنم به پیرمرد سیبیل سفید عینکی می‌گوییم جان خودت هیچوقت نمیر. تو فقط بنویس هیچکار دیگر نکن. اخوت؛ تنها کسی است که توی جهان ادبیات دلم می‌خواهد هی زنده بماند و هی بنویسد! @berrrke
. به روزهایی که بدون کتاب خواندن می‌گذرند؛ می‌گویم روزهای بی‌کلمه. الان دقیقا دو روز است که بی‌کلمه‌ام. من اعتیاد به خواندن ندارم من معتقدم به خواندن. پس روزهای بی‌کلمه، عصبی کلافه و خسته از اینکه کلمه‌ بهم نرسیده نیستم. من حتی ویار به کتاب را هم تجربه کردم. روزهای بی‌کلمه را هم دوست دارم‌چون می‌دانم از پسش خیلی زود کلمه‌ها خودشان دنبالم می‌آیند. پیدایم‌می‌کنند. و ورقه‌ها خودشان را برای چشمانم عرضه می‌کنند. من معتقدم که آدمی برای دوام باید بخواند. دوام هم در آهستگی و پیوستگی‌ست. حتی با حل یک جدول شرح در متن هم می‌توان مداوم با کلمه بود. @berrrke
. چیزی به آخرش نمانده. همین‌روزهاست که نصف‌شبی ؛سانس‌ پاسی‌از‌شبی؛ توی گروه‌ بنویسم فصل ۱۰ تمام و ایموجی هلاک شدم را هم بزنم تنگش.🥵 اول هر سه جلدش نوشتم هدیه تولد محمد‌هادی به خودم، فروردین ۴۰۳ و خواندنش از اردیبهشت ماه شروع شد با چندتا از رفقا. ۲۸ مرداد جلد سه یعنی پسامدرنیسم استارت خورده و باید تا ته شهریور تمام شود. کل تابستان و نصف بهار آخرشب‌ها لای ورق‌هایش دویدم خسته شدم خندیدم تعجب کردم و یادهاااا گرفتم. ولی انصافا پساندرنیسم‌ها یک جوری بعضا جفنگیات هستند که گاهی نیمه شب‌ها مغزم برای خواندنشان ارور ۴۰۴ می‌داد و همچنان می‌دهد. معده‌ام هی می‌نالید که انقدر سرشب‌ها چایی به ما میبندی که بنشینی پای این؟ ولی خوب به قول مامان بزرگم دوستی آن‌است که بلبل با رخ گل می‌کند صد جفا از خار می‌بیند تحمل می‌کند. حالا نمی‌دانم این الان به کجایش ربط داشت. یا شایدم با دوستان مروت با دشمنان مدارا. خلاصه که بینامتنیت توی پسامدرنیسم خیلی زیاد است ربط و بی‌ربط، عین جایگاه اشعار مادربزرگم در این کپشن. درکل حرف‌ها دارم برایتان از این سه‌جلدی معرکه! بگذارید تمام شود. @berrrke