eitaa logo
بِرکه 🍃
302 دنبال‌کننده
268 عکس
24 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 داستان‌گو راهنمایی است که شما را از سطح و ظاهر به آنچه در واقع هست می‌برد. یک ضرب‌المثل هالیوودی می‌گوید:" اگر صحنه‌ای نوشتی که درست درباره‌ی چیزی هست که درباره آن است بدان که به هچل افتادی!" 😊 و این صحنه قابل اجرا نیست! به زبان خودمانی اگر شخصیت نشسته و ماست می‌خورد و واقعا هم فقط دارد ماستش را می‌خورد. باید یک فلفلی چیزی توی ماستش بریزی تا ازش صحنه در بیایید 😊 @berrrke
دیشب همه‌ی برنامه‌هایم را جمع‌ وجور کردم که امروز تمرکزم فقط روی داوری متن‌های پویش باشد. پویش وقتی بیدار شدم. این فایل را که باز کردم گیج و گنگ دنبال کلمات آشنا گشتم. نبود. اطلاعات شخصی را نگاه کردم شهر: لبنان! از صبح هی‌ بغض کردم هی اشکی شدم ولی با این تک کلمه دلم فروریخت. حاج قاسم مرز ندارد. حاج قاسم حد ندارد. تمام نمی‌شود. باید متن‌را بفرستم‌برای فاطمه تا ترجمه کند. دل توی دلم‌نیست که بفهمم چه نوشته. @berrrke
مثلا پیر بشیم به پای انقلاب😍 @berrrke
دهه نودی‌های سیدعلی😍 @berrrke
من دور تو بگردم؟ ❤️ @berrrke
این‌هم حسن ختام امروز ...! @berrrke
از میان صدها متن خاطره این جمله دارد می‌کشدم! "دخترم چکار کنم که گریه نکنی؟" چقدر می‌خواهم برگردم به همان روز‌هایی که جلوی خانه مادربزرگ دو‌سه تا سمند پارک می‌شد. از قبل ترش ننه‌بابا تلفنی خبرمان می‌کرد. امروز بیایین یه سری بزنین اینجا. هم‌رزمای بابات میان. همه بدو بدو زیرزیرکی بی‌سروصدا می‌خزیدیم خونه‌ی ننبابا. صدای حاج قاسم.... لحنش کاش بیشتر شنیده‌بودمت. من دلم نمی‌آید داوری کنم این متن ها را. نمی‌توانم انتخاب کنم. همه‌شان خوبند همه شان دارند می‌گویند: «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا» «خدایا! ما جز خیر و خوبی از ایشان ندیده‌ایم» @berrrke
ساعت ۱۱ بود گمانم. دهانشویه‌ را توی دهانم چرخ می‌دادم و چراغ‌های خانه را یکی‌یکی خاموش می‌کردم. می‌خواستم‌ بخوابم به نیت قربه الی‌الله. برایم توی ایتا پیام آمد. دهان‌شویه را خالی کردم. دهانم‌ انگار یخ بسته بود. توی تاریکی اتاق ایتا را باز کردم یکی از هنرجوها پیرنگ فرستاده‌بود. بهشان گفته بودم تا پیرنگ تایید نشده سراغ اجرای داستان نروید. راهم‌را کج کردم‌سمت اتاق کار. نشستم پشت میزم. خواندمش. می‌لنگید چند جایش باگ داشت. از آن‌ موقع تا حالا بیش از صدتا پیام رد و بدل کردیم. پیرنگ شکل گرفت با یک پایان بندی و دراماتیک درخشان! به هنرجو گفتم‌ من جورجورم می‌شود که اجرایش کنم! گفت مسابقه ولی الان نه خوابم‌میآید. اما من خواب از سرم پریده. هنرجو رفت که بخوابد. ولی من مطمئنم تا صبح خواب اجرای پیرنگ را می‌بینم! @berrrke
فاطمه! فاطمه فاطمه! وای یکی نیست به تو بگوید چرا؟ نشسته بودی توی خانه ماستت را می‌خوردی برداشتن پروژه دندان چه سَمی بود آخر سالی؟ آن هم داوطلبانه؟ آن حسی که توی مغزت چرخ می‌خورد کاملا درست است حس پسری که داوطلبانه خودش را معرفی کرده برای سربازی آن هم پادگان صفر پنج کرمان ! 🚶‍♀