eitaa logo
بِرکه 🍃
301 دنبال‌کننده
263 عکس
22 ویدیو
1 فایل
خانم ف.میم روایت های ساده از زندگی یک مامان، معمار، داستان نویس.🍂 اینجا می‌توانیم گپ بزنیم https://eitaa.com/Fmazhari
مشاهده در ایتا
دانلود
چه می‌شود کرد؛ به هرحال آدمی همان است که می‌خوابد! یا همان است که می‌خواند؟ یا همان است که گم می‌شود در گرگ‌ومیش راه؟ کورسرخی می‌گیرد و شره‌های خون را نمی‌بیند. آدمی همان‌است که ثریا را می‌فرستد فرانسه از پس جنگ و ثریا در فرانسه به اغما می‌رود. آدمی همان است که توی پاتوق‌‌ها می‌خوابد. به اغما می‌رود. و نمی‌داند در کدام سرزمین می‌میرد یا حتی کسی سنگی بر گورش می‌گذارد یا نه! @berrrke
. بلغورات مغز خواب‌آلود پریشب را یادتان هست؟! چند روز بود که می‌خواستم برای هرکدام از کتاب‌هایی که توی متن ازشان اسم بردم معرفی‌های کوتاهی بنویسم که نمی‌شد. پریشب از آن‌شب‌ها بود که کلمه شتک می‌زد همه‌جای مغزم. ولی سلول‌های خواب زورشان بیشتر بود پس نتیجه شد آنچه‌ شد. فردایش به این نتیجه رسیدم که مال پاییز است؛ که‌هم صبح‌ها خوابم می‌آید هم شب‌ها و هم عصرها😵‍💫 چندتایی از رفقا هم به درد من دچار بودند و دسته جمعی این را فهمیدیم که مال پاییز است. و شاید هم کمبود ویتامین ب چند؟ و چون عدد ویتامین را نمی‌دانستیم بر آن شدیم که نفری بک بکمپلکس بزنیم بلکه خوابمان تنظیم شود. البته! من خوابم بیایید مهم نیست مهم طفل است که بگذارد بخوابم یا نه! بگذریم! تقریبا می‌شود گفت آمار چالش چند از چند از دستم در رفته فکر می‌کنم در نمیه‌ی سال به نصف کتاب‌هایی که می‌خواستم بخوانم رسیده‌ام یعنی نصف سی‌وسه می‌شود چیزی حدود ۱۶.نیم کتاب🙄 سرتان رادرد نیاورم. خلاصه که انشاالله می‌آییم و یکی‌یکی شان را باهم به تیغ نقد می‌کشیم به زودی. @berrrke
. ننجونم اگه الان بود می‌گفت:" دِگه می‌با دسته جوغِنَم وَر بکشی ننه..." . پ.ن می‌با: باید، می‌بایست پ.ن دسته‌ جوغن: دسته‌ی هاون سنگی و سنگین پ.ن ورکشیدن: آویختن آویزان کردن یه دونه باشی گیلاس پاییز🚶🏻‍♀ @berrrke
. امروز محمد‌هادی سو‌وشون‌م را خورد.🚶🏻‍♀ @berrrke
. من تا حالا استاد بطتحایی؛ که هیچ‌وقت یادنمی‌گیرم به کدام ت می‌نویسندش را بدون عمامه ندیده‌بودم. تا امشب که توی یک پست دیدمشان که عمامه نداشت، که سرشان برق می‌زد زیر نور لامپ و داشت هی یک جمله را تکرار می‌کرد؛ شلوار همه‌ی ما خاکی است. باز از اول شلوار همه ما خاکی است. زدم روی پست ببینم با شلوار خاکی و بی عمامه چه می‌کند توی اینستا این استاد خردمند و نقاد تند‌وتیز که فقط یک خاطره دارم ازش. آن‌ هم نقد شلاقی و ویلپشن‌طوری روی داستان اروتیکم! زدم روی پست و ریلز کامل شد. فرمود ما همه شلوار خاکی هستیم و باید از شلوار خاکی‌مان بنویسیم. نباید روکش کت‌شلوار به متن‌هایمان بپوشانیم و خودمان را پشت کلمات باکلاس و خوش‌دیزاین پنهان کنیم. همین که هستیم را باید بنویسم در جستار و مموارهای ساده. داشت داد از ساده نویسی می‌کشید و از هنرجوها می‌خواست که در خود‌افشایی راحت باشند. و چقدر خوب که ملبس نیامده بود جلوی دوربین و به قول من نگو نشان بده حرفش در رفتارش بود، این استاد کاردرست! خلاصه که بنویسید از شلوار خاکی‌تان. بنویسید از ظرف‌های نشسته توی سینک. حتی از شاخه پتوسی که کرده‌اید توی جاروبرقی. بنویسید؛ به زودی تمام می‌شود و می‌رود این شب و این روز و همین ساعت‌ها آنچه می‌ماند توصیف ما از پیچ پتوس است که پیچیده به پای میز‌ تحریرهامان. بی وقفه می‌رود بدون اینکه لحظه‌ایی فکر پاییز را بکند. فکر نداشتن آب نداشتن نور و هیج چیز دیگر. همان که تا یک جایش را جاروبرقی قورت می‌دهد و زخم می‌شود از بغلش باز برگ‌ تِرِنگ می‌زند بیرون. پ.ن ترنگ: نو، تازه. @berrrke
. .Wild robot. فوق‌العاده جذاب با مفهوم خانواده و عشق‌ پیشنهاد می‌کنم آخرهفته با بچه‌ها ببینیدش. @berrrke
. همیشه به هنرجوهایم گفته‌ام توی انتخاب اسم وسواس داشته باشید.‌اولین اسمی که به ذهنتان آمد را زارت ننویسد بالای برگه و تمام. وقتی کتاب اسماعيل فصیح را شروع کردم به این انتخاب اسم لو دهنده و تابلو‌ی کوچک معرف کتاب نقد داشتم. ثریا در اغما قشنگ لو می‌دهد یک ثریایی تصادف کرده و رفته توی کما! اما! نه این ثریا آن ثریا روی تخت‌بیمارستان است و نه این اغما کمایی است که به آن مبتلاست. ثریا ایران است. اغما هم فضای غبارآلود بین زندگی و مردگی است که هنرمندان مهاجر زمان جنگ در آن گرفتارند. اسم کاملا مفهومی بود و زیرکانه انتخاب شده بود. اغمای ثریا بهانه‌ایی‌ست برای راوی به جهت بیان کشف و شهود و روایت وضعیت هنرمندان،متفکران و نویسندگانی که در کشاکش جنگ ایران و عراق از ایران گريخته ‌بودند. و اغما حالت واقعی این ادم‌ها بود. این کتاب حرف زیاد دارد قشنگ‌می‌شود یک جلسه‌ی آنلاین راه‌انداخت و دو ساعت درموردش حرف زد. علی‌الحساب بگذارید در اولویت مطالعه‌تان. خصوصا که حالا جنگ و مسائل مربوط به آن پررنگ است. سیزده از سی‌وسه @berrrke
. یک‌ ساعت است دارم به جلد این کتاب نگاه می‌کنم و با هر کدام‌ از این خنزرپنزرها یک خاطره‌ایی یادم‌می‌آید. تا اینجا که عکس‌جلدش از توی جلدش تاثیر‌گذارتر بوده. شدیدا من را یاد قوطی کنار چرخ‌خیاطی ننبابا می‌اندازد. @berrrke
. مدام تو کتاب‌فروشی کرمان😍 وقتی دیدمش چنان جیغی کشیدم واااااای مدام اینجااست؟ فروشنده بنده خدا هنگ کرده بود😅 گفت بله بله تازه آوردیم. خیلی مجله خوبی به نظر میاد خیلی تروتمیز کار کردن. ستاره از چشمام می‌ریخت همین‌طوری 🤩 حس کردم مبنایی‌ها اومدن کرمان🥲 گفتم بله که درجه‌یکه مال خودمونه😎 ما مبنایی‌ها منِ از دور خوشحال @berrrke @modaam_magazine
حکایت حال کتاب دوم باز مجموعه داستانی بود به نام دریا هنوز آرام است. این را گوتنبرگ چاپ کرد خیلی هم چاپ کرد. آن روزگار، یعنی سال سی و نه، سه هزار نسخه خیلی بود و روی دستش ماند! بعدها مهری درست کرد به نام مهر جایزه کتاب را کشمنی می فروخت - کیلویی هر کس یک کیلو کتاب میخرید مهر را میزد روی کتاب دریا هنوز آرام است و به عنوان جایزه آن را می داد به خریدار! یعنی بابت هر کیلو کتاب یک دریا هنوز آرام است جایزه سومین کتابم بیهودگی بود یکی از دوستانم که در اهواز صاحب چاپخانه بود آن را در پانصد نسخه چاپ کرد؛ و یکی از کتابفروشی های اهواز یکجا خریدش نه که خریدش فروختیمش با سفته یکساله به هشتصد تومان تعدادی هم فروخت. بیست تایی هم برای امیر کبیر فرستاد. اما کتابها با یادداشتی برگشت که دیگر برای ما کتابهای متفرقه نفرستید. این سرنوشت سه کتاب اول که از میدان بیرونم نکرد. به نوشتن علاقمند بودم یا شاید میشود گفت عاشق بودم. "حکایت‌حال" گفت‌وگوی لیلی‌گلستان با احمد محمود. @beerrke