🕸 #خانه_عنکبوت
📚#بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل
🔗 قسمت اول
✏️ به من بگو تو که هستی؟
▪️ بدون شیله پیله به سوال من جواب بده اسمت چیه؟
▫️-لیوی کوهن
▪️یعنی شما احمد العلایلی نیستی؟
▫️-علایلی دیگه کیه حضرت آقا؟
▪️ پس این پاسپورت مال کیه؟
▫️-(به انگلیسی) مال من است قربان
▪️یعنی شما <جونی برات> هستی؟
▫️-خب! صاحب این اسم در برابر شما است!
▪️عادل مرقص سید هم تو هستی؟
▫️-او در اسکندریه است
▪️رافت سلیمان الهجان چه؟
▫️-حضرت آقا من خدمتت عرض کردم که این اسم من است، حاضر نیستی قبول کنی؟
▪️یعنی شما مسلمان هستی؟
▫️-و خدای واحد را قبول دارم
▪️مسلمانی و نامت لیوی کوهن؟
▫️-دین برای برای خدا وطن برای همه
▪️مسخره بازی درمیاری پسر؟
▫️-مگر این شعار انقلاب نیست که بر دیوار نوشته شده؟
▪️این پاسپورت می گوید که تو آمریکایی هستی و این یکی می گوید فرانسوی... و این برگ می گوید مصر کشور حقیقی شماست!
▫️-زمین خدا وسیع است ( اشاره به یک آیه قرآن)
▪️صبر نماینده دادستان لبریز شده بود ولی چشم های کنجکاو محسن ممتاز داشت با دقت به واکنش ها و توانایی های این جوان نگاه می کرد. آیا ممکن بود که او؟...
خلاصه نویسی :عماد
📌 بیست سال جاسوسی در اسرائیل /صالح مرسی
♦ به جمع ما بپیوندید👇
نشر دهید رسانه شمایید 👉
🇮🇷 👉 @didebaan
🇮🇷 👉 @didebaan
بعثت
🕸 #خانه_عنکبوت 📚#بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل 🔗 قسمت اول ✏️ به من بگو تو که هستی؟ ▪️ بدون شیله پ
✅ #خانه_عنکبوت
🔸📚 #بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل
🔸🔗 قسمت دوم
🔸 در جستجوی افق هایی تازه
🔸 در سال 1954 تعداد کمی از افسران ساختمانی که به اداره طرح و بررسیها معروف بود جلسه ای برگزار کردند. بحث و گفتگو ساعت ها طول کشید. در این وضعیت که کشور های دیگه هم کمکی جز فرستادن چند دستگاه فرسوده نکرده بودند. افسران به خوبی درک کردند که باید روی پاهای خودشان بایستند. موانع زیادی بر سر راه آن ها وجود داشت و مصر نیاز داشت تا در قلب اسرائیل چشم و گوشی داشته باشد!
🔸-حسن و محسن ابتدا در مورد به خدمت گرفتن یک اسرائیلی بحث کردند لیکن آن ها دیده بودند که ستون پنجم معروف آلمان در تمام کشور های غربی چطور به صورت های گوناگون کشف می شد و یکی پس از دیگری سقوط می کرد.
🔸بعد به فکر شهروند عربی افتادند که به اسرائیل پناهنده شود ولی این هم عملی نبود زیرا اعراب در اسرائیل به شدت تحت مراقبت بودند و دسترسی هم به اطلاعات حساس نمی توانستند داشته باشند.
🔸هرچه حسن و محسن بیشتر بحث می کردند احساس می کردند که طنابی دو گردنشان پیچیده می شود و برای یک لحظه فکر کردند تمام راه ها رویشان بسته شده است. حتی به این فکر کردند که مامورشان را از میان اتباع کشور های دیگه انتخاب کنند ولی همانها هم نمی توانستند دائم در اسرائیل اقامت داشته باشند. ضمن آنکه به طمع پول بیشتر دست به چنین کاری می زدند و در هر صورت هم یک شهروند اسرائیلی نبودند و کار زیادی از دستشان برنمی آمد.
🔸-در این احول محسن فریاد زد: من باید بروم!
🔸 محسن از فدائی هایی بود که سال ها در کانال سوئز انگلیسی ها را گیج و سرگردان کرده بود بدون این که کسی از او اطلاع داشته باشد.
🔸-می توانی به من بگویی در چه فکری هستی؟
🔸حسن گفت : اون روز رو یادت میاد که یک انگلیسی بهت فحاشی کرد؟
🔸-ما کجا آن روز ها کجا! بله خب؟
🔸 (آن روز وقتی یک سرباز مست انگلیسی که از فرط مستی تلو تلو می خورد به محسن برخورد کرد بدون این که قصدی در این کار باشد محسن که اصلا حواسش به او نبود سریع عذر خواهی کرد ولی سرباز شروع به فحاشی و توهین به اعتقادات محسن کرد. ناگهان محسن صبرش را از دست داده و با مشت و لگد به جان سرباز افتاد و مجبور شد بلافاصله قبل این که دیگران به خود بیایند فرار رو بر قرار تریجیح بده و عملیاتی هم که قرار بود انجام بشه به تعویق افتاده بود)
🔸 در حالي که حسن ژاکت خود را می پوشید تا آماده رفتن شود گفت : فدایی مناسب نیست!
🔸-محسن خواست اعتراض کند.
🔸ولی حسن (که مافوق محسن هم بود) فریاد زد : تو را نمی گویم محسن! بلکه هر فدایی را مناسب این مسئولیت نمی دانم. یک فدایی که ناسزاهای یک فرد مست را نمی تواند تحمل کند چطور می تواند در کشور دشمن زندگی کند؟ ممکن است چیزهایی را درباره کشور یا مردمش بشنود و ببیند که او را از راه درست منحرف کند و زندگی خود را از دست بدهد.
🔸-محسن پشت فرمان نشست
🔸 حسن گفت دیگر اصلا نمی خواهم در باره کار کلمه ای هم گفته شود!
🔸-خیابان سلیمان درست در وسط قاهره قرار داشت پر از سینما ها و فروشگاه های بزرگ در حالي که روشناییهای چراغها و رنگها و حرکت مردم را تماشا می کردند به نزدیکترین سینمای آمریکاییها رسیدند.
🔸 حسن خم شد و درحالی که به تابلو سینما نگاه می کرد ناگهان گفت : محسن صبر کن!
🔸 بیست سال جاسوسی در اسرائیل /صالح مرسی
🔸خلاصه نویسی :عماد
🔸ادامه دارد
♦ به جمع ما بپیوندید👇
نشر دهید رسانه شمایید 👉
🇮🇷 👉 @didebaan
🇮🇷 👉 @didebaan
بعثت
✅ #خانه_عنکبوت 🔸📚 #بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل 🔸🔗 قسمت دوم 🔸 در جستجوی افق هایی تازه 🔸 در سال 1954
🕸 #خانه_عنکبوت
📚 #بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل
🔗 قسمت سوم
✏️ در جستجوی یک دزد
🔹حسن گفت : این فیلم ببینیم؟
🔸-محسن ناراحت و گرفته بود و بیشتر دوست داشته به رستوران برود تا غرغر شکمش را ساکت کند ولی حسن سعی می کرد که او را قانع کند تا برای فراموشی کار به دیدن فیلم جنگی بروند چون که هیچ کدامشان از آن فضا ها غریبه نبودند. (زیرا هردو از افسران سابق ارتش بودند که در جنگ فلسطین هم شرکت داشتند.)
🔹 فیلم یک داستان واقعی را درباره یکی از عملیات های مشهور دستگاه امنیت و اطلاعات بریتانیا در جنگ جهانی دوم را بیان می کرد.
🔸- نازی ها به هنگام اشغال فرانسه در کاخی از کاخ های فرانسه که در دهکده ای واقع شده بود به عنوان مرکز اطلاعات استفاده می کردند که می شد آن را مرکز اصلی اطلاعات و امنیت آلمان نازی در اروپا دانست زیرا تمام مدارک ستون پنجم آلمان که در کشورهای های اروپایی بودند به آنجا ختم می شد.
🔹 نیرو های اطلاعاتی انگلیس تصمیم گرفته بودند تا با نفوذ به این مرکز اطلاعات ستون پنجم ارتش نازی ها رو بدست بیارند بدون آن که آلمانی ها از این نفوذ با خبر بشوند! آن هم در شرایطی که این مرکز توسط صدها نگهبان و سگ شکاری شبانه روزی محافظت می شد. آن ها باید از میان سیم خاردار هایی که به برق فشار قوی متصل بود هم عبور می کردند تا به کاخ برسند و بدون این که کسی متوجه شود به اتاقی که گاوصندوق در آن بود بروند و از لیست ها عکس یا کپی بگیرند و دوباره همه چیز را مرتب کنند و همین راه رو برگردند.
🔸- این کار به عهده یکی از افسران گذاشته شد ولی بنظر کاملا غیر ممکن می رسید. روش های مختلف بررسی شد ولی هیچ کدام حتی ذره هم شانسی برای موفقیت نداشت ولی انگلیسی ها مجبور بودند تا برای پیروزی در جنگ بتوانند ستون پنجم آلمان را در اروپا شناسایی کنند.
🔹افسر اطلاعاتی برای باز کردن گاوصندوق سراق اسکاتلند یارد رفت و گفت : به افسری خبره برای بازکردن خزانه ها نیازمندم. این کار به ظاهر زیاد مشکل نبود چون همیشه تعدادی کارگاه برای این کار وجود داشتند ولی بعد از مدتی صحبت کردن درباره نوع ماموریت رئیس پلیس خندید و گفت: دوست من شما به کارگاه احتیاج نداری شما به یک دزد احتیاج داری!
🔸-منطق پلیس ساده بود در چنین مواقعی فقط دزد ها می توانستند بدون شناسایی شدن این کار را به راحتی انجام دهند در حالي که از یک کارگاه این کار بعید بود.
🔹 در نهایت دزد وطن پرستی که انتخاب شده بود توانست عملیات خود را به شکل معجزه آسایی انجام دهد و بعد از آن تمام جاسوسان آلمان نازی در اروپا به دام افتادند.
🔸- ساعت داشت به 3 بعد از نیمه شب می رسید و هنوز ماشین در خیابان سلیمان پاشا در مقابل سینما توقف کرده بود و حسن و محسن با الهام گرفتن از داستان فیلم داشتند درباره نحوه پیدا کردن یک دزد برای جاسوسی در قلب اسرائیل بحث می کردند!
خلاصه نویسی :عماد
📌 بیست سال جاسوسی در اسرائیل /صالح مرسی
♦ به جمع ما بپیوندید👇
نشر دهید رسانه شمایید 👉
🇮🇷 👉 @didebaan
🇮🇷 👉 @didebaan
بعثت
🕸 #خانه_عنکبوت 📚 #بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل 🔗 قسمت سوم ✏️ در جستجوی یک دزد 🔹حسن گفت : این فیل
🕸 #خانه_عنکبوت
📚 #بیست_سال_جاسوسی_در_اسرائیل
🔗 قسمت چهارم
✏️ هدیه الهی!
🔹 ابتدا در مقابل محسن این سوال قرار گرفت که دنبال چه نوع افرادی باید بگردند؟
🔸- شرط اول آن ها این بود که باید مصری باشد و دوستی و وفاداری اش به اثبات رسیده شود شرط دوم این بود که بهتر است یهودی باشد زیرا یهودی ها اخلاق و ویژگی های خاصی داشتند. مثلا یهودی ها غیر از زبان عربی حتما یک زبان خارجی دیگر مثل فرانسوی را می دانستند. همانطور که در فیلم افسر انگلیسی به اسکاتلند یارد پناه برد محسن هم سراغ گروهی از دوستان خود در شهربانی رفت.
🔹 محسن به این کار اکتفا نکرد بلکه در کوچه ها و خیابان ها به میان مردم می رفت یا در باشگاه ها و کافه ها و اماکن ورزشی تردد می کرد بین مردم عادی یا کارگران، راننده ها، کارمندان، بازیگران و... جسجتو می کرد ولی با این که افراد باهوش مختلفی را ملاقات می کرد هیچ کدام شرایط کافی را برای این ماموریت نداشتند.
🔸- ولی بازهم این امداد های غیبی بود که به کمک محسن یا مصر آمد!
🔹 بعد از یک روز طاقت فرسا وقتی که محسن آماده می شد تا استراحت کند تلفن زنگ زد. یکی از دوستان کارگاهش بود
🔸- هدیه عجیبی دارم! می خواهم او را ببینی.
🔹 چه شکلی است؟
🔸-نمی دانم!
🔹 محسن با عصبانیت پرسید:نمی دانی قیافه اش چه شکلیه؟
🔸-بیا خودت قیافه اش را ببین!
🔹 خوب اسمش چیه؟
🔸-نمی دانم!
🔹 اهل کجاست؟
🔸-نمی دانم!
🔹 محسن با عصبانیت فریاد زد:نگاه کن رشیدی وقتی می گویم که...
🔸-مرد از آن طرف حرفش را قطع کرد. در حقیقت کسی نمی داند که او حتی مسلمان است یا مسیحی یا یهودی!
🔹 اتهامش چیست؟
🔸- نمی دانم!
🔹پس چرا دستگیرش کرده اند؟
🔸-نمی دانیم! برای او چند اتهام وجود دارد مثل کلاهبرداری، دزدی،جعل ولی این اتهامات مربوط به چند نفر است و ما نمی دانیم او کدام است!
🔹 دارم می آیم.
🔸-محسن به صحبت ها گوش داد خیلی عجیب بود مرد را انگلیسی ها به اتهام اینکه او از یهودیان فراری مصر به نام لیوی کوهن است بازداشت کرده بودند ولی هنگامی که در قاهره از او انگشت نگاری شد گزارش شد که نام او رافت الهجان است و یک مسلمان مصری است.
🔹 همچنین گزارش های موثقی بود که هویت او دانیل مارتان است وقتی هم به خودش پاسپورت دانیل را نشان دادند با لهجه یک شهروند فرانسوی گفت :اسم حقیقی من همین است!
🔸- سپس از اسکندریه گزارش رسید که نتایج انگشت نگاری ثابت می کند او دارای پرونده ای به نام عادل مرقص است. وقتی نتیجه استعلام از اینترپل آمد معلوم شد این شخص در انگلیس، فرانسه، آمریکا و آلمان به اتهام های متعددی تحت تعقیب است!
🔹 محسن به تمام صحبت ها گوش کرد و در نهایت درخواست داد تا یک جلسه عادی دادرسی تشکیل شود تا او بتواند این شخص را خودش از نزدیک ببیند.
🔸-جلسه دادرسی تشکیل شد بازپرس رو بروی متهم قرار گرفت و گفت:
▪️ بدون شیله پیله به سوال من جواب بده اسمت چیه؟
▫️-لیوی کوهن...
📃 (باز جویی در قسمت اول داستان آمده است)
خلاصه نویسی :عماد
📌 بیست سال جاسوسی در اسرائیل /صالح مرسی
♦ به جمع ما بپیوندید👇
نشر دهید رسانه شمایید 👉
🇮🇷 👉 @didebaan
🇮🇷 👉 @didebaan