eitaa logo
مقاومت تا ظهور منجی
414 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
_امام_زمانم 🌸🍃 عید است و دلم خانه ویرانه، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام مهیمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا 🌺 را به ساحت مقدس امام زمان و همچنین بر شما عزیز تبریک میگوییم 🌺 اَلَّلھُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِّڪَ الْـفَـرَج 🍃🌸 . .: . .: @besamtaramesh
🌹🌹🌹🌹 🍃🍃🍃 🕊🕊 🌱 #سلام_مولای_مهربانم♥ پاسخ یک #سلام .... از زبان تو؛ همه شهر را... به #سلامتی می رساند! راستی ؛ کی میشود روزی که ؛ چشم در چشم تو .... پاسخ سلاممان را بشنويم؟ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @saferr ........... ............. .............
✨﷽✨ ✍خوابی که پس از شهادت دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: ، ‌ همین چند كلمه را بیشتر نگفت.... موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر رو كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: . نگاهی بهت‌زده به و زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» گفت: اینجا بهم دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ ، 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره ... کانال مقاومت تا ظهور منجی @besamtaramesh
✨﷽✨ ✍خوابی که پس از شهادت دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی .» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه چیزی بده تا به برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: ، ‌ همین چند كلمه را بیشتر نگفت.... موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر رو كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: . نگاهی بهت‌زده به و زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه نبودی!» گفت: اینجا بهم دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ ، 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره ... کانال مقاومت تا ظهور منجی @besamtaramesh