eitaa logo
مقاومت تا ظهور منجی
414 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پیرمـردی بود که از راه کفاشی گـذر عمر میکرد. او همیشه شادمـان آواز میخواند و کفش وصله میزد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خـویـش باز می گشت. در نـزدیکی بساط ،حجره تاجری ثـروتمـنـد و عُنُقـی بـود ؛ تـاجــر از آوازه خـوانی های کـفاش خـسته و کلافـه شـد یک روز از کفاش پرسید درآمـد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم! تاجر یک کیسه زر به سـمت کفاش انـداخت و گـفت بیـا ایـن از درآمـد همـه ی عمـر کار کردنت هم بیشتراست! برو خانه وراحت زنـدگی کـن . خـواندنت مـرا کلافه کرده... کـفاش کیسه را برداشت و نزد همسـرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پـول چـه کنند . از تـرس دزد شـب ها خواب نداشتند ، از فـکر این که مبـادا آن پول را از دست بدهند نداشتند خلاصـه تمام فکـر و ذکـرشـان شـده بـود مواظبت از آن کیسه زر... پس از مدتی کفاش کیسه زر را برداشت و به نزد تاجـر رفت. کیسه زر را به تاجر داد و گـفـت : بیا! سکه هایت را بگـیـر و آرامشم را پس بده. 🍃🌸 . .: http://eitaa.com/joinchat/771096594C6a96f14d24