#مهربانی_تزئین_لحظهها
#تحویلدار بانکی تعریف میکرد روزی ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ یک ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه . ﮔﻔﺘﻢ : ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ
ﮔﻔﺖ میدﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کی ام؟ ﺑﺎﺑﺎم رو هم ﺑﯿﺎﺭمم همین و ﻣﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ فرقی نمی کنـد ﺳﺎیت رو ﺑﺴﺘﯿـﻢ #ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ رفت و ﺑﺎﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎسهای کهنه ﻭ ﭼﻬـﺮﻩ ﺭنج دیدﻩ ای داشت ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷـﺪﻡ ﻭ با ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮلـش رو ﮔـﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻢ ﺗﻪ قبض رو ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ و ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ داخل ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ #ﺻﺒﺢ ثبت ﮐﻨﻢ. ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾـﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘـﻮﻧﯽ ﺑﻬﺶ بگی نه! ﺑﻌﺪﺵ هم ﺧﻨﺪﯾﺪ و رفت ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮک ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ الان ﻣﯿﺎﻡ. ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ بخاطر ﺍین که ﺟﻠﻮﯼ بچهام ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ . چقدر راحت میشه #دنیا رو به جای بهتر برای دیگران تبدیل کرد