##داستان واقعی #و دردناک
غسالی گفت ،وقتی جوانی رو برای غسل کردن بردیم سربندی روی سرش بود وقتی آن را باز کردیم بسیار بوی بد و تهوع آوری داشت که تمام اتاق را فرا گرفت.بالاخره غسلش دادیم و کفن کردیم
.
پس از کفن کردن به خاطر بوی تعفنی که داشت مجبور شدیم نمازمیت را خارج از مسجد بخانیم
.
اما😳😳
وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد
من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد.
سبحان اللله 😳😳😳
.👈❤️ ادامه داستان 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
#داستان
میدونین چرا آیت الله مجتهدی دوبار غذا خوردن؟؟
یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که
یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست...
استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.
رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.
رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.
فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟
رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.
نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.
لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.
اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود،آنوقت هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه نشسته اند.
بزرگی برای خانمهای کدبانو چند توصیه داشتند:
✅برای آشپزی هر روز به نیت معصوم آن روز غذا طبخ کنید مثلا روز جمعه که متعلق به امام عصر (عج)میباشد تمام وعده ها را به نیت آن حضرت آشپزی کنید
✅-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید
✅-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید
✅-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید
✅-هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مرا از آتش دوزخت دور کن)
✅-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید واز اب حوض کوثر بنوشید
✅-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید)
✅-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سبحان الله والحمدالله را بگویید
✅-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای رابجا آورید
❤
✅واگر خسته شدید اعوذبالله گفته و بخدا پناه ببرید
که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم آشپزی می کنید وهم جهاد
✨🌸✨
#داستان
در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد(یعنی یک میلیون) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد. آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (ص) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات
#داستان آموزنده
✍در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری
#داستان
ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯ
ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺁﺏ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ...
ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ .. ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ !!...
ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮقع اس ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ.. ﯾﻌﻨﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ !!...
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ
ﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﻢ!
ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ
ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
مراقب آدم خوبای اطرافمون باشیم تا ازدستشون ندیم،بعدش دیگه فایده نداره...
#داستان
اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم.
در بین راه با پدر ومادر ایشان برخورد کردیم..
که من با صحنه ای جالب روبرو شدم.ایشان به محض اینکه پدر ومادرش را دید درنهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر ومادرش را بوسید.
این صحنه برای من بسیار دیدنی بود.سید مجتبی در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود درمقابل پدر ومادرش خاضع و فروتن بود واحترام آنان را در حدبالایی نگه