همسر شهیدسیدیحیۍسیدی :
همیشـه وقتـی از منطقـه بـه خانـه مـیآمد
و مـن در خـانه نبـودم، پشت در مـیایستاد و در را باز نمیڪرد.
مَـن مـیگفتم:
«شمـا ڪه ڪلید داری پـس چـرا داخـل نمـیروی؟»
میگفت:
«نـه #عیـال_جـان! دوسـت دارم شمـا در را برایـم باز ڪنی.
اگـر شـده ساعـت ها هـم پشـت در مـیایستم
تـا شمـا بیایـی و در را باز کنی.»
یـادم هسـت یڪبار مَـن مسجـد بـودم
و وقـتی بازگشـتم دیـدم کنـار در ایستـاده است.
من گفتم: «میرفتی داخل.»
گفت:
«نه؛ مگر مـیشود مـن همـسر داشـته باشـم و در را خـودم باز ڪنم.»
جنسهای ڪوپنیمـان را ڪه مـیگرفتیم، مـیآورد
و بیـن همـه همسایـهها تقسـیم میڪرد
و میگفت:
«آنها بچـه دارند، تعـداد نفراتشـان بیشتـر است و نیاز دارند.
اما ما ڪمتر مصـرف میکنیم.»
ماشین سـپاه دستـش بود وقتے مـن آمدم و گفتم:
«میخواهم بـروم سـر مـزار بـرادرم، مـرا با خـودت مـیبری؟»
گفت: «عیـال جـان! ناراحـت نشـوی امـا نمـیتوانـم شـما را بـرسانم.»
من هم با بچه سختـم بود.
گفتم: «چـرا؟ سـر راهـت است مـگر چـه میشود؟»
میگفت: «عـیال جـان! اگـر قـرار باشـد شـما را برسانم باید آن دنیا جواب بیت المال را بدهم، نمـیتوانم.»
بعد من مـیگفتم:
«دوستـانت وقتی ماشین دستشان است،
زن و بچهشان را میرسانند.»
به من گفت: «آنها مـیتوانـند جـواب بدهـند امـا مـن نمـیتوانم جـواب بدهم.»
#شهید_سید_یحیی_سیدی
یاد #شهدا با #صلوات
اللهـم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهـم