🎯 #تشیع_انگلیسی 7
#منبر_طلا
#قصرالزهرا
🍀آخر شب بود.
زیارت کردیم و با خانواده اومدیم بیرون.
دیگه از پیدا کردن جا توی #کاظمین ناامید شدیم.
اومدیم سمت ماشینهای نجف.
🍀در حال پرسیدن قیمت کرایه و انتخاب ماشین بودیم که چند تا جوون به همراه یک فرد مسن؛ جلو اومدن و با لهجهی شیرین اصفهانی گفتند: حاج آقا این وقتِ شب با چند تا بچهی کوچیک کجا میرید؟
گفتم دیگه جا برای خواب پیدا نکردیم. توی ماشین تا #نجف استراحت میکنیم و اونجا هم خدا کریمه ...
🍀اصرار کردند که حاج آقا ما همه برادریم و اون آقا هم پدرمونه. یه جای خوب سراغ داریم با تمام امکانات. استراحت و غذا و شستن لباس و خشک میکنید و...
بعدشم سریع یه تاکسی برامون گرفتند و رسوندن به یه #حسینهی بزرگ که یه پرچم زردنگ هم، توی ورودی نصب شده بود.
🍀داخل حسینیه شدیم، بزرگ ولی تاریک بود. بی صدا و آروم و با زحمت زیاد یه جایی برامون جور کردن تا بخوابیم.
اون تهِ حسینیهی تاریک، یه عکس نامعلومی که به زور فهمیدم عکس یه سیّد است.
سریع ذهنم رفت به اون پرچم زرد دمِ در.
🍀با خودم گفتم: حتما اون پرچم زرده، پرچم حزب الله بود، اینم عکس سید حسن نصرالله؛ اینجا رو هم بچههای حزبالله ساختن.
فقط یه کمی ته دلم دلخور بودم چرا اینقدر لوازم #لوکس به کار بردند، از #شیرآلات گرفته تا در و پنجره و... همه #طلایی بودند. اسم حسینیه رو هم گذاشته بودند: «قصرالزهراء»
🍀صبح زود بیدار شدیم که بچه ها رو ببریم حمام و لباسها رو بشوییم و خشک کنیم و ...
رفتم بیرون یه چای خوردم و برگشتم، دیدم عکس روی دیوار، #صادق_شیرازی بود. سریع رفتم پرچمو نگاه کردم، دیدم برای یه کاروانی از رَشت بود برای هماهنگی بین زائرا توی شلوغی #اربعین.
🍀دیدم اون چند تا جوان اصفهانی دارن میخندند. گفتم چی شده؟ یکی گفت: حاج آقا من میخواستم بهتون بگم اینجا عکس شیرازیه، ولی داداشم گفت فعلا نگو. اگه بهش بگی، همون شبانه میذاره میره و این بچهها رو زابهراه میکنه.
🍀گفتم خب شما چرا موندید اینجا؟
گفت: حاج آقا ما خودمونم #انقلابی هستیم. ولی تو عراق که مسایل #سیاسی اینطوری مطرح نیست. اینم فقط عکسش اینجاست.
🍀گفتم: ببین اینا کارشون همینه. جایی پول خرج نمیکنند که عکس و اندیشهشون رو نتونن پیاده کنند.
🍀گفتند حاج آقا لااقل یه ذره استراحت کنید و غذا و لباسشویی و خشک و ... بعد راه بیفتید.
گفتم: منم اگر بخوام بمونم خانواده قبول نمیکنند.
با خانواده مطرح کردم، گفتند یه #لحظه هم توقف نکنیم.
🍀از اونجا اومدیم بیرون، یه ماشین سواری خوب، جلومون ترمز کرد.
گفت:کجا میرید؟
گفتم: نجف.
گفت: قبوله ولی به یه شرط
گفتم:چی؟
گفت:به شرط اینکه اول بیاید خونهی ما، حمام برید، استراحت کنید، ناهار، لباسشویی و خشک کردن و... بعد بریم نجف!
🍀اگر یه کمی هم شک داشتم که کاش بخاطر بچهها میموندیم، با این دعوت، یقین کردم کارمون درست بوده!
خصوصا اینکه بعدش هم برد نزدیکترین خیابان به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام پیاده مون کرد!
خصوصا اینکه همین چند روز پیش #منبر_طلا رو با هزینه دهها و شاید صدها هزار دلاری همونجا رونمایی کردن! با شیپور و سنج و طبل و ... داخل حسینیه!
#اربعین
#قصرالزهراء
#منبر_طلا
#شیرازی
#تشیع_انگلیسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🆔 eitaa.com/mahdimotahari