.
بگذار اغیار هرگز درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد. بگذار اغیار هرگز درنیابند.
چه روزگار شگفتی! تاریخ آیندۀ کرۀ ارض بارور حوادثی بس شگفت است؛ حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را درپی خواهد داشت؛ و اینهمه را تنها کسی در مییابد که منتظر است و بوی یار را از فاصلهای نهچندان دور میشنود و هر لحظه انتظار میکشد تا صدای "انا المهدی" ازجانب قبله بلند شود و او را بهسوی خویش فرا خواند.
راهیان کربلا را بنگر که چگونه بهمقتضای انتظار عمل کردهاند و به جبههها شتافتهاند.
آری، این مقتضای انتظار است.
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی
📚 روایت فتح، مجموعۀ اول، حضور الحاضر.
#یاد_شهیدان
#هفتۀ_دفاع_مقدس
#دفاع_همچنان_باقی_است
🎋
@beshetabim
👈با دوستانه تا ظهور
🌹 خوابی که حاج قاسم پس از شهادت
شهید زینالدین دید.
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
#زین_الدین
#حاج_قاسم
#مهدوی_ارفع
🆔 @mahdavi_arfae
🔴پیام تسلیت معاون اول رییس جمهور به مناسبت درگذشت نوجوان فداکار ایذه ای/تماس تلفنی دکتر مخبر و اعلام مراتب همدردی اعضای دولت با خانواده این نوجوان قهرمان
♦️متن پیام به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحيم
🔸خبر تلخ و ناگوار درگذشت شهادت گونه آقاي علي لندي نوجوان ١٥ ساله ايذه اي كه با وجود سن كم از جان خود گذشت و جان دو زن گرفتار در آتش را نجات داد و برگ زرين ديگري بر فداكاري هاي فرزندان و قهرمانان اين مرز بوم قهرمان پرور افزود، موجب تاثر و تالم فراوان گرديد.
🔸هر چند آسماني شدن اين نوجوان عزيز اندوهبار و غم انگيز است و مرگ او مردم ايران را متاثر نمود اما اقدام ايثارگرانه وي الگو و سرمشقي ماندگار براي همه نوع دوستان و كساني است كه در جهت گسترش و تعميق فرهنگ ايثار و از خودگذشتگي تلاش مي كنند.
مصيبت فقدان اين نوجوان غيور را به ملت ايران بخصوص مردم شريف شهرستان ايذه، دوستان، اقوام و بستگان به ويژه خانواده گرامي آن فقيد سعيد صميمانه تسليت مي گويم و از خداوند بزرگ براي ايشان رحمت و رضوان واسعه الهي و براي بازماندگان محترم صبر و اجر مسالت ميكنم.
@beshetabim
👈با دوستانه تا ظهور
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت و رفت و دیگه هم برنگشت ..!!!!!!!
اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن ﮔﺮفت ﻭ ﺭفت و دیگه هم برنگشت!!!!!!
الان هم میگن یکی دیگه 94 هزار میلیارد...!!!!!
و هیچکدومشون برنگشتن .....!!!!!!!!!!
اما...
سی ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ...
یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ رفت ﺑﺮﮔﺸﺖ !!!
همه فکر کردن ترسیده !!
ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ درآورد، ﺩﺍﺩ زد ﻭ ﮔﻔﺖ:
«ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ نو حیفه؛ مال بیت الماله» ﺑﻌﺪ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ اتفاقا اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ....!!!!!!!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@beshetabim
👈با دوستانه تا ظهور
*روزی که آیتالله جوادی آملی خاک بر سر ریخت !*
در زمان دفاع مقدس روزی آیتالله جوادی آملی به جبهه مشرف شده بود تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند
در میان رزمندگان ، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت...
.. پایین ارتفاع چشمهای بود و باران گلوله از سوی عراقیها میبارید؛
لذا فرمانده ها گفته بودند
برای وضو هم به آنجا نروید.
بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
آیتالله جوادی که وارد منطقه شده بود
آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه میرفت تا وضو بگیرد!
بچه ها، فریاد می زدند؛ نرو خطرناکه
ولی او گوش نمی کرد.
بچه ها آخرسر متوسل شدن به این عالم وارسته یعنی حضرت آیتالله جوادی آملی که آقا جان ؛ شما یه کاری بکنید
آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا میروی؟
گفت؛ میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم!
پایین خطرناک است.
فرمانده ها گفته اند
میتوانید تیمم کنید لذا
شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.
نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا
به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛
حاج آقا بگذارید #نماز_آخرم را با حال بخونم
رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند....
دقایقی بعد قرار بود عدهای از بسیجیا برند جلو و با عراقیا درگیر بشند.
اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود.
یکی دو ساعت بعد آیتالله جوادی را صدا کردند و گفتند
حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. آقا رفت پایین! جنازهای آوردند؛
آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با
همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته...
آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اون بسیجی و روی خاک نشستند،
#عمامه خود را از سر برداشتند و خاک بر سر #مبارکشان ریختند و گفتند:
جوادی ، #فلسفه_بخوان
جوادی ! #عرفان_بخوان.
امام به اینها #چی_یاد_داد که
به ما یاد نداد؟!
من به او می گویم نرو ولی
او می گوید بگذار نماز آخرم را
با حال بخونم !
تو از کجا می دانستی که این نماز ، نماز آخر توست؟!
🌺 هفته یابود هشت سال دفاع مقدس یاد و خاطره شهدا گرامی باید.🌹🌹
🌴🍂🌺🍂🌴
https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922
⭕️ توی دوره ای که یه مشت نَرِ بلاتکلیف، عکس دستهای لاک زده شون رو استوری میکنن، تربیت یافته های مکتب انقلاب، توی ۱۵سالگی مرد میشن و با جان نثاری، جان میبخشن!
#علی_لندی
👤 سید علی موسوی
@TWTenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع با قهرمان دهه هشتادی
🔹پیکر نوجوان ۱۵ ساله علی لندی عصر امروز بر دستان مردم اصفهان تشییع و برای خاکسپاری به زادگاهش شهرستان ایذه منتقل شد.
روحش شاد با ذکر صلوات 😔🖤
🖤🖤🖤
@dost_an
*عراقی .... عراقی*
(سیلی خانم پرستار، به گوش پاسدار فرمانده)
*سردار سرتیپ پاسدار عبدالله عراقی*
شب *عملیات بدر*، بعد از عبور از آبراه های هور، *فکر می کردم، سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها، از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند.*
ناگهان *از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم و زنده ماندند.*
به سمت راست سینه ام، *دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود ۲۰ متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها.*
دو نفری را که زنده بودند، *با اصرار، به آب انداختم تا برگردند، چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم.*
ساعت ۱۱/۵ شب بود. *فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم.*
صبح، *متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان و...*
از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد:
*«احیا...احیا...».*
همه آمدند و *شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. چندین رگبار بالای سرم زدند...*
یک کلاه را پر از آب کردند و ریختند روی من. *آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند.*
*شکنجه های سختی دادند و اطلاعات می خواستند، اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم.* (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). *دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند.*
ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند. خوابیده نماز خواندم.
*متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال* (پر از رنج و درد) *رها کردند.*
*با زحمت دست هایم را باز کردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان* (عج).
در حال اشک ریختن و توسل بودم که *ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها، مرا شناخت* و گفت:
*«عراقی... عراقی...».*
همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. *همان بنده خدا دوباره گفت:*
*«بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»!*
لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. *چند لحظه بعد، همان عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، اسیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... .*
از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهیددستغیب شیراز، به هوش آمدم. *بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود:*
*"عراقی"*
*خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت:*
*عراقی قاتل!*
*با بی رمقی گفتم:*
*من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... .*😩😩
😅😄😄
@dost_an
@beshetabim
👈با دوستانه تا ظهور
هدایت شده از برای امام زمانم چه کنم ؟
هدایت شده از تشرف محضر امام عصر عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تشرف خدمت #امام_زمان (عج) ، آقا ثابت كردند كه ما شیعیان آماده نیستیم
#امام_رضا علیهالسلام
#تشرفات
@tashaarrofat
هدایت شده از برای امام زمانم چه کنم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤برای امام زمانم چه کنم؟🖤
#استوری
#اربعین، شروعی برای پایان ...⭐️
instagram.com/ostad.shojae1
https://www.instagram.com/emamamm2
هدایت شده از برای امام زمانم چه کنم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤برای امام زمانم چه کنم؟🖤
چرا باید نسبت به #امام_زمان علاقه داشته باشیم؟
👈🏻این کلیپ رو کسایی تماشا کنند که عاشق امام زمان (عج)نیستن!
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
@emamamm
هدایت شده از برای امام زمانم چه کنم ؟
💫برای امام زمانم چه کنم؟💫
چند #پروفایل امام زمانی برای عاشقان #امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
@emamamm