Γ💫🌿🖇•°
سال دیگه این موقع ها
یه عدای رومیشناسن به اسم #شهید
حالا
مدافع وطن
مدافع حرم
مدافع مردم
مدافع چادر
امشب #شب_اخرش امشب دیگه #امضا رومیزنن
پرونده رومیبندن ویه عدای رو #میخرن و
یه عدی بازمیمونن
امشب الکی #ازدست_ندیم
🌷گــفت: مادر, هر چے تو بـخواے به تو مےدهــم, بــیا دستـت را ببوسم, برای #رضاےخدا فقط یک امضا کن...😔
گفت :بابا, اگــه پســرت رو دوست داری💓, امضــا کن...
بالاخره #امــضا را گرفــت, چند هفــته کازرون امــوزش دید, بعــد هم رفت برای عملیات رمضان...
یه ســر و گــردن از بقیــه ڪوتاه تر بود, حال و هواے خوشے داشــت, دایم در حال ذکــر بود, شــب ها در گوشه ای به نماز می ایستاد و ذکر می گفت.🤲
زمان حمــله مثــل #مرد می جنگید. چهره اش #نورانے شده بود. می گفت به پدرم بگویید :پسـرت یک مرد بود و مثل مرد جنگید...
تیرے سـرش را شکافت.
گفـت: یا حسـین, یا حسـین, یا مهدی... بعد #شهیـد شد!🌷
#شهید حسن پژمان
#شهدای_فارس
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
#baghdad0120
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
#baghdad0120
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
#baghdad0120
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✨
#حاج_قاســـم
- برگشت گفت: من آماده ام بروم
گفتم: حاجی موقعیت شما طوری نیست گه این حرف را بگویید! منطقه متاثر از #مسئولیت های شماست! خواهش میکنم این حرف ها را نگویید و نفوس بد نزنید .
گفت: ما کاره ای نیستیم، کاگردان اوست، همه اینها کار خداست...
این تعبیرش بود.
دوباره #تسبیح در دست گرفت و ذکر میگفت، اینبار بجای شوخی ها و صحبت های وسط ذکر گفتن، فقط #ذکر میگفت.
چند دقیقه که گذشت و نزدیک به دقایق برگشتن به #عراق متوجه شدیم که دارد تلفنی با #خانواده مغنیه صحبت میکند. نزدیک شدم. ناگهان جمله ای شنیدم که نفسم را نگه داشت. حاجی در جواب به سوال #خواهر مغنیه که پرسیده بود الان به کجا میروید گفت : "به مقتلم میروم..."
دیگر نتوانستم صبر کنم، به سمت ماشین هدایتش کردم تا سریع تر به پرواز برسد. رفتنی با عکس های #قاب شده #شهدا به دیوار چیز هایی میگفت
و رفت...
حوالی #ساعت یک و بیست دقیقه بود، داشتم اتاقش را مرتب میکردم. در حین تمیز کردن دست نوشته ای را با تاریخ امروز پیدا کردم که رنگ از رخسارم کشید. دست خط سردار بود و #امضا و خودکارش روی کاغذ. روی آن نوشته بود : "دارم می آیم. #خداوندا ! مرا پاک بپذیر..."
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#hero
─┅═༅𖣔💛𖣔༅═┅─
#baghdad0120
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin