#جلوگیری_از_خیانت
❣اسلام نگاه آلوده و دست دادن با زن نامحرم را حرام دانسته است،زیرا می تواند زمینه ای را برای اتفاقات خطرناک فراهم کند.
☘در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است:
«هر که چشم خود را از حرام پر کند،خداوند در روز رستاخیز چشم او را از آتش پر می نماید؛ مگر آنکه توبه کند و باز گردد.»
☘همچنین در روایتی دیگر می فرمایند:
«هر که با زنی دست دهد که محرم او نیست،به خشم الهی گرفتار آید و هر که همراه زن نامحرم گردد، از طریق حرام،با شیطان در زنجیری از آتش کشیده شود و هر دو به آتش افکنده شوند.»
#خیانت
#سبک_زندگی
@besooyenour
✅حق الناس در منزل
استاد فاطمے نیا :
👌علت خیلے از مشڪلاتے ڪه ما تو خونه هامون داریم، درگیرے ها، بداخلاقے ها، عصبانیت ها، بے حوصلگے ها، غرغرها، دل شڪستن ها و ...
اینه ڪه فرشته ها تو خونه مون نیستن.
تو خونه مون پر نمیزنن...
ذکر نمیگن.
خونه اے ڪه توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت.
پر از لطف و صفا و شادے و یاد خدا.
حالا چیڪار ڪنیم ڪه فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟
چه ڪارایے نڪنیم ڪه فرشته ها رو پر ندیم؟
1. حدیث ڪسا زیاد بخونیم.
2. سعے ڪنیم نمازها تا جاے ممڪن اول وقت باشه.
3. نماز قضا داشتن خیییلے اثر بدے داره.
4. چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جاے خونه مون همیشه پاک پاک باشه.
5. توے خونه داد نزنیم.
حتے با صداے بلند هم حرف نزنیم.
فرشته ها از خونه اے ڪه توش با صداے بلند صحبت بشه میرن.
6. حرف زشت و غیبت و دروغ و مسخره ڪردن و اینا هم ڪه مشخصه.
7. سعے ڪنیم طهارت چشم و گوش و زبان و شڪممون رو تا جاے ممڪن تو خونه حفظ ڪنیم.
8.وقتی وارد خونه میشیم با صداے واضح سلام ڪنیم. حتے اگه هیچ ڪس نیست.
چهارتا ذڪر قرآنے آرامش بخش ڪه توے زندگیت معجزه ها میڪنه:
1-حسبنا الله و نعم الوڪیل (برای وقتایے ڪه ترس و اضطراب داری)
2-لا اله الا انت سبحانک انے ڪنت من الظالمین (وقتی خیلے ناراحتے و دلت گرفته)
3-افوض امرے الے الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایے ڪه میخواے خدا مڪر و حیله دیگران رو در حق تو خنثے ڪنه)
4-ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایے ڪه طالب زیبایے در دنیا هستی)
@besooyenour
❤️# عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
متوجه نشم اشک میریخت...
پشتمو بهش کردم که راحت باشه
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک های روی قبرشو فوت کردم از کارم خندم
گرفت مثل بچه ها شده بودم . بین خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم رو نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنه
کمکم کرد و علی رو انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشه
_ بگم علی که بره قلبمو هم با خودش میبره، کمکش کن خوب ازش
نگهداری کنه
با صدای علی به خودم اومدم
اسماء بسته دیگه پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکی شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و من
با لبخند تلخی بهش نگاه میکردم
چند قدم که برداشتم سرم گیج رفت، اگه علی نگرفته بودم با صورت
میخوردم زمین
علی کمکم کردتا سوار ماشین بشیم.
عصبانی شد و با صدایی که عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
بیا ، خوبم خوبمت این بود
چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم
_ روبروی یه رستوران وایساد
- دیگه از عصبانیت خبری نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چی
میخوری
اوووووووم، فلافل
- فلافل ؟؟
آره دیگه علی فلافل میخوام
- آخه فلافل که
حرفشو قطع کردم. إ مگه ازمن نپرسیدی هوس کردم دیگه
- خیله خب باشه عزیزم
فلافل رو خوردیم و رفتیم سمت خونه ی علی اینا وارد خونه که شدیم
مامان علی زد تو صورتشو گفت:خاک به سرم اینجا چیکار میکنیداسماء
جان، حالت خوبه دخترم؟
پشت سر اون بابا رضا اومدو با خنده گفت: سلام، منظور خانم این بود که
خدارو شکر که مرخص شدی و حالت خوبه
خوش اومدی دخترم
بعد هم رو به علی کرد و با اشاره پرسید: قضیه چیه
_ علی شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش
کردم
لبخندی زدم و گفتم:حالم خوبه نگران نباشید
راستی فاطمه کجاست
مامان علی دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خسته بود خوابید
تو هم برو تو اتاق علی استراحت کن
چشمی گفتم و همراه علی از پله ها رفتم بالا
در اتاقو برام باز کرد
وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم
اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و
آویزون کرد. لباسام بوی بیمارستان میداد و حالمو بد میکرد
لباسامو عوض کردم یه نفس راحت کشیدم
دستی به موهام کشیدم. موهام بهم ریخته بود، دستام جون نداشت اما
نمیخواستم علی بفهمه
شونرو برداشتم و کشیدم به موهام
علی شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونه کرد!!!...
#ادامه_دارد..
@besooyenour
مۍنـــویــسم زتـوڪہ
دار و نـدارم شـده اۍ
بـیقرارتـــ شدم و
صبـرو قــرارم شده اۍ
مـن ڪہ بیتاب توأم
اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشۍ
لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
@besooyenour
💕#عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
احساس خوبی داشتم اما یه غمی تو دلم بود
چشمامو بستم و گفتم: علی جان وسایلاتو آماده کردی؟
جوابمو نداد
شونه کردن موهام که تموم شد شروع کرد به بافتنشون
برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردی
پوفی کردو سرشو انداخت پایین
- جمع نکردم
_ إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم
باشه واسه فردا الان هم من خستم هم تو
حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم
میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم
اصلا کاش صبح نمیشد...
دلم راضی به رفتنش نبود، اما زبونم چیز دیگه ای رو به علی میگفت
نشست بالا سرم و گفت: بخواب
- تو نمیخوابی مگه
چرا ولی باید اول مطمئن بشم که تو خوابیدی بعد خودم بخوابم
_ إ علی
دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچی نگو بخواب خانوم جان
پلکامو به نشونه ی تایید بازو بسته کردم و لبخند زدم
دستی به سرم کشید و گفت: مرسی عزیز جان
خسته بود، چشماشو بازور باز نگه داشته بود
خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودمو زدم به خواب
چند دقیقه بعد برای این که مطمئن بشه که خوابم صدام کرد
میشنیدم اما جواب ندادم
آهی کشیدو زیر لب آروم گفت: خدایا به خودت توکل
انقدر خسته بود که تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد
پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم
برگشتم سمتش
چه آروم خوابیده بود
گوشه ی چشمش یه قطره اشک بود
موهاش بهم ریخته بود و ریشهاش یکم بلند شده بود
خستگی رو تو چهرش میشد دید
بغضم گرفت ، ناخداگاه اشکام جاری شد
دلم میخواست بیدار شه و باهام حرف بزنه، تو چشمام زل بزنه و مثل
همیشه بگه اسماء
من هم بگم جانم علی
لبخند بزنه و بگه چشمات تموم دنیامه هاااا
منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین...
خدایا من چطوری میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده
من تازه داشتم زندگی میکردم
_ حاضر بودم برگردم به اون زمانی که علی نیومده بود خواستگاری
همون
موقعی که فکر میکردم یه بچه حزب الهی خشک و بد اخلاقه و ازمن هم
بدش میاد
اخم کردناش هم دوست داشتنی بود برام
علی اونقدر خوب بود که مطمئن بودم شهید میشه...
وااای خدایا کمکم کن
از جام بلند شدم
رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم، نسیم خنکی به صورتم خورد و اشکامو
رو صورتم به حرکت درآورد
درد شدیدی تو سرم احساس کردم
پنجره رو بستم و به دیوار تکیه دادم که تو همون حالت خوابم برد
باصدای اذان صبح بیدار شدم یه نفر روم پتو کشیده بود
_ به اطرافم نگاه کردم
علی رو تخت نشسته بود و سرشو بین دوتا دستش گذاشته بود
سرشو آورد بالا، چشماش هنوز قرمز بود
اسماء چرا نخوابیده بودی؟ منو میخواستی گول بزنی؟اونجا چرا ؟میخوای
دوباره حالت بد بشه؟من که گفتم تا دلت راضی نباشه نمیرم؟ چرا میشینی
فکرو خیال الکی میکنی؟
_ الکی خندیدم و گفتم:اوووووو چه خبرته علی این همه سوال اونم این
وقت صبح
پاشو بریم وضو بگیریم
نمازمون رو اول وقت بخونیم
نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود این حالت هام
بدون توجه به علی از اتاق رفتم بیرون
رفتم سمت دستشویی. تو آیینه خودمو نگاه کردم چشمام پف کرده بود
آهی کشیدم و
صورتمو شستم
_ وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علی و خودم و پهن کردم
چادر نمازمو سر کردم و منتظر علی نشستم
علی نماز رو شروع کرد
الله اکبر
با اولین الله اکبری که گفت: اشک از چشمام جاری شد...
#ادامه_دارد...
@besooyenour
#سلام_امام_زمانم🤚✋🌺💖
مهر شما همان
کیمیایی است که
روزگار مرا قیمتی میکند...
ما به اعتبار محبت شما
نفس می کشیم
ای قرار دل بی قرارم...
🤲اللهم_عجل_لولیـک_الفـرج🌸
سلام رفقا🤚✋
#صبحتون_بخیر🌿🍃🌿
#روزازنو🌞
@besooyenour