eitaa logo
#به سوی نور(۷)
73 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
100 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
به دوستم میگم " زرگر " با کدوم "ز" مینویسن؟🤔 میگه با "ز" یه نقطه!!!!! ز😦 ض😳 ظ😯 ذ😐 شما هم از این رفیقای خل و چل دارین؟ 😂 @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ امروز به نیابت شهید مدافع حرم موسی کاظمی @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود از جاده ڪرڪوڪ برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند ڪامیون را متوقف ڪرده و سر رانندگان را ڪنار جاده بریده‌اند. همین ڪیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای ڪه داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده ڪرڪوڪ را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفھمیدم چه احساس تلخی دارد ڪه حتی نمیتواند با من صحبت ڪند؛ احتمالا او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میڪرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود ڪه خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود ڪه بلاخره تماس گرفت. به گمانم حنجره‌اش را با تیغ غیرت بریده بودند ڪه نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت : _ڪجایی نرجس؟ با ڪف دستم اشڪم را از صورتم پاڪ ڪردم و زیرلب پاسخ دادم : _خونه. و طعم گرم اشڪم را از صدای سردم چشید که بغضش شڪست اما مردانه مقاومت میڪرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه ڪرد : _عباس میگه مردم میخوان مقاومت ڪنن. به لباس عروسم نگاه ڪردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی ڪه از شدت گریه میلرزید، ساڪت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد ڪه صدای پای اشڪش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی ڪه به سختی شنیده میشد، پرسید : _نمیترسی ڪه؟ مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس ڪرده بود ڪه آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد : _داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه! و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت ڪند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف ڪشیده و برای ڪشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد : _نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظه‌ای ڪه من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم﴿؏﴾داعش رو نابود میڪنیم! احساس ڪردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد : _آیت‌الله‌ سیستانی حڪم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام ڪرد! مردم همه دارن میان سمت مراڪز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام ڪنم. به خدازودتر از اونی ڪه فڪر ڪنی، محاصره شهر رو میشڪنیم! نمیتوانستم وعده‌هایش را باور ڪنم ڪه سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم ڪرده بود و او پی در پی رجز میخواند : ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او پی در پی رجز میخواند : _فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد ﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم! ڪلام آخرش حقیقتاً بود ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد : _فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس! و من قسم خورده بودم، نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتی‌مان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر ڪه گفتم خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم. همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم جز ﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد : _ما همیشه خطاب به امام حسین‌‌﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم! گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه می‌سرود : _جایی از اینجا به بهشت نزدیڪ‌تر نیست! از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم! شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد : _داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد عراق شد، با همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتل‌عام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده. اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام مهربانی🤚 سلام امام رضا جان❤️ ڪوبیده‌ام ڪلون درے را زِ ڪودڪے من‌دوست‌داشتم سفرےرا زِ ڪودڪے وقتےڪہ‌خوب دربہ‌در مشهدش‌شدم ازمن گرفت دربہ‌درے را زِ ڪودڪے 🤚 💐🌕💐🌕💐🌕💐🌕💐🌕💐 سلام رفقا جان🤚☺️ 🌞 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
🧒👦 *فرزندان بهشتی* معمولا ۱۰ تا ۱۸ ماهگي زمان شكل‌ گيري ارتباطات مغزي در كودكان است، بنابراين تشويق شما با تاثيري كه در كودك مي‌ گذارد به آزاد‌ شدن موادي در مغز و تقويت اين چرخه منجر مي‌ شود. درست در طرف مقابل اين برخورد هر بي‌ تفاوتي شما باعث تقويت نشدن ارتباطات مغزي كودك مي‌ شود و او را نسبت به انجام كارهاي جديد دل سرد مي‌ كند. شما به عنوان پدر‌ و مادر براي تقويت رشد هيجاني كودكتان بايد نسبت به كوچك‌ ترين فعاليت‌ هاي او عكس‌ العمل نشان دهيد. وقتي كودك شما براي نخستين‌ بار روي پاي خودش مي‌ ايستد، شما بي‌ اختيار از خوشحالي فرياد مي‌ زنيد. شايد اين يك عمل غير ارادي و كاملا پيش‌ بيني نشده در شما باشد اما همين حركت نه تنها كودك را خوشحال مي‌ كند بلكه ارتباطات قشر جلويي و بخش دروني مغز او را كه جايگاه احساسات است، تقويت مي‌ كند. @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ امروز به نیابت شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان @besooyenour
در زندگی مردم سَرَک نکش... وَلَا تَجَسَّسُوا سوره حجرات آیه 12🦋 🔸ما هیچکدام دوست نداریم کسی وارد حریم خصوصی زندگیمان شود و به نوعی در زندگیمان سرک بکشد حال آن فرد هر دلیلی که می خواهد داشته باشد؛ تجسس یکی از مهمترین موضوعات اخلاقی است که متأسفانه گریبان بسیاری را گرفته است. 🔸انسانی که سالم است نگاه مثبتی به زندگی و اطرافیانش دارد؛ پس کسی که دنبال عیبجویی دیگران است قطعا فردی است که از نظر شخصیتی مشکلی دارد چنانچه این رفتار بر طبق آیات قرآن و روایات، مذموم دانسته شده و جایز نیست. زیرا در روایات آمده است اگر کسی به آبروی دیگری بی‌احترامی کند و حرمت او را از بین ببرد مثل این است که به خانه کعبه بی‌احترامی کرده است. @besooyenour
بسم الله چهل و یکمین جلسه از سلسله جلسات هفتگی تحلیل صوتی هادیان سیاسی فعال 🎙🌏سخنران جلسه : استاد گرامی جناب آقای مهدی خورسند پژوهشگر اقتصادسیاسی کارشناس مسائل چین و اوراسیا 🖋موضوع جلسه: تحرکات ترکیه از شمال سوریه تا قلب تل‌آویو؛ ریشه‌ها و پیامدها 🕣تاریخ: چهارشنبه هجدهم خرداد ساعت ۲۱:۳۰ 🔶جلسه در کانال تحلیل صوتی روبیکا: https://rubika.ir/tahlil_samen ♦️معاونت سیاسی سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان♦️
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت او همچنان میگفت : _یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم! و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات من‌الذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود ڪه از چشمه چشم‌ها میجوشید و عهد نانوشته‌ای ڪه با مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت کنند. شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند : _ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی. و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد : _من تفنگ شڪاری دارم، میارم! و جوانی صدا بلند کرد : _من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه. مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد : _تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم. صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود ڪه با شماره‌ای دیگر تھدیدم ڪرده و این‌بار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود : -خبر دارم امشب عروسی‌ات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی! شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظه‌ای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را ڪه باز ڪردم، آتش تیراندازی در تاریڪی شب چشمم را ڪور ڪرد. تنها چیزی ڪه میدیدم ورود وحشیانه داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس ڪه تنها با یڪ میله آهنی میخواست از ما دفاع ڪند. زن عمو و دخترعموها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و ڪار دیگری از دستشان برنمی‌آمد ڪه فقط جیغ میڪشیدند. از شدت وحشت احساس میڪردم جانم به گلویم رسیده ڪه حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی ڪه به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره ڪرده و یڪی با اسلحه به سرعمو میڪوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند ڪه عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به ڪمرش او را با صورت به زمین ڪوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود ڪه حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان ڪنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چاره‌ای جز مردن نداشت ڪه با چشمان وحشت‌زده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیڪ گلوله‌ای به سرش ساڪت ڪردند و دیگر مانعی بین آنھا و ما زن‌ها نبود. زن عمو تلاش میڪرد زینب و زهرا را در آغوشش پنھان ڪند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود ڪه یڪی دست زهرا، را گرفت و دیگری بازوی زینب را، با همه قدرت میڪشید تا از آغوش زن عمو جدایشان ڪند. زن عمو دخترها را رها نمیڪرد و دنبالشان روی زمین ڪشیده میشد ڪه ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری ڪه به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند ڪه زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور ڪه نقش زمین بودم خودم را عقب میڪشیدم و با نفس‌ھای بریده‌ام جان میڪَندم ڪه هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریڪی اتاق تنھا سایه وحشتناڪی را میدیدم ڪه به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری ڪه گرمای نفسھای جهنمی‌اش را حس ڪردم و میخواست بازویم را بگیرد ڪه فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد : _گمشو ڪنار! داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض ڪرد : _این سهم منه! چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حڪم ڪرد : _از اون دوتایی ڪه تو حیاط هستن هر ڪدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه! و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را ڪور ڪند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را ڪشید ڪه ناله‌ام بلند شد. با ڪشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد : _بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی! صدای نحس عدنان بود.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁦⁦🍃🌴🍃⁩ ﷽ 🍃🌴🍃 🌸 🤚 🤚 🌼 روزگارم باشما بسیار زیبا می شود 🍃 خادم ڪویٺ یقین محبوب زهرا می شود 🌼 آبرو و اعتبارم ز الطاف شماسٺ 🍃 در پناه تو یقین یڪ قطره دریا می شود 🌸💐🌷🌸💐🌷🌸💐🌷🌸💐🌷 سلام عزیزان 🤚 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
؟ 😳 در کل جهان 300 ماهواره تلویزیونی فعال است که تعداد 116 ماهواره، فضای ایران را پوشش می‌دهند.!! 😳 و شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان (که فقط برای ایرانی‌ها برنامه پخش می‌کنند) به رقم حیرت‌آور 260 کانال می‌رسد. و عجیب‌تر این‌که تماماً توسط دولت‌های آمریکا و انگلیس و اسرائیل و آلمان‌ و جدیداً سعودی و ترکیه با هزینه‌های گزاف تولید و سپس به‌طور رایگان برای ملت ایران پخش می‌شود! این دولت های یاد شده برای تماشای تلویزیون و فیلم های خود ، از هموطنان خودشان پول می گیرند و در صورت عدم پرداخت، حق اشتراک آنان را باطل می‌کنند، ولی با سخاوتمندی تمام، تولیدات خود را مجانی در اختیار ما می‌گذارند! 👈یادمان نرود که: پنیر مفت فقط تو تله موش پیدا میشه.🤔 @besooyenour
🔻 خبر: بعد از پایان جنگ جهانی دوم، برای نخستین بار، جنگ اوکراین برای بسیاری از شرکت‌های آمریکایی که در زمینه تولید و صادرات سلاح فعال هستند، یک «فرصت مغتنم و بی‌نظیر» است! 🍃🌹🍃 🔸گزاره‌های خبری: 1⃣ اندیشکده آمریکایی کوئینسی با انتشار گزارشی می‌نویسد: «تحولات اخیر در چهارچوب جنگ اوکراین، جدای از اینکه رنج و آسیب‌های فراوانی را برای مردم و افراد غیرنظامی ایجاد کرده، موجب افزایش قابل‌توجه هزینه‌کردهای نظامی آمریکا و اتحادیه اروپا نیز شده است. 2⃣ اندیشکده کوئینسی در بخش دیگری از گزارش خود آورده است: «جنگ اوکراین برای شرکت‌های آمریکایی یک موهبت تمام‌عیار است. در این راستا، شرکت ریتون می‌تواند حجم قابل‌توجهی از موشک‌اندازهای ضد هوایی "استینگر" خود را به اوکراین ارسال کند و درعین‌حال، این شرکت در کنار لاکهید مارتین می‌توانند موشک‌های ضدتانک "جاولین" را در بحث صادرات به اوکراین افزایش داده و منافع مادی بیشتری را کسب کنند». 🔺گزاره تحلیلی: کارخانه‌های اسلحه‌سازی آمریکا که نقش مؤثری در تعیین خطوط کلی و تصمیم‌سازی‌های کلان این کشور در حوزه سیاست خارجی دارند، از روند طولانی جنگ در اوکراین استقبال می‌کنند. سود واقعیِ این جنگ برای شرکت‌های مذکور، نه صرفاً در قالب فروش مستقیم تسلیحات به اوکراین، بلکه در افزایش قابل‌توجه بودجه نظامی کشورهای اروپایی، ناتو و ایالات‌متحده آمریکا و در منطقه غرب آسیا، بر افزایش خرید تسلیحات نظامی توسط کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس نهفته است که این امر به‌خودی‌خود موجب ناامنی در جهان می‌شود. این‌همه درنهایت می‌تواند قراردادهای پُر‌سودی برای مجتمع‌های صنعتی- نظامی و شرکت‌های تسلیحاتی آمریکایی به همراه داشته باشد؛ شرکت‌هایی که نه‌تنها از راه جنگ ده‌ها میلیارد دلار سود می‌کنند، بلکه در کمال شگفتی خود را مدافعان دموکراسی، آزادی و حقوق بشر هم جا می‌زنند. درحالی‌که چیزی کم از زرادخانه خودکامگی ندارند! ✍حمید خوش‌آیند @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ امروز به نیابت شهید محمود جمشیدیان @besooyenour
-به-معروف 📣 ‌لازم است مردم خود را از «نظام نظارتی» جدا ندانند و تخلفات مشاهده شده در محل کار یا دیگر اداره‌های دولتی و خصوصی را به نهادهای مرتبط گزارش دهند و نتیجه را پیگیری کنند. این همان اعلام تخلف و رسوا کردن متخلف است که در دنیا به آن سوت‌زنی می‌گویند. 🔶 اگر مردم برای کشف فساد به میدان بیایند چه می‌شود؟ 🔸 افزایش احتمال کشف فساد 🔸 افزایش سرعت کشف فساد 🔸 تقویت سرمایه‌های اجتماعی 🔸 هزینه‌های اجرایی نزدیک به صفر 🔸 کاهش بار مالی و اجرایی دستگاه‌های نظارتی 🔸 کاهش امنیت برای مفسدین 🔸 کاهش پرونده‌های قضایی 🌎 تجربه‌های جهانی تاکنون تخلف‌های گسترده‌ای در جهان به‌وسیله گزارش‌های مردمی آشکار شده است و برخی آمارها می‌گوید در کشورهایی که فرهنگ سوت‌زنی رایج است، نزدیک به 40 درصد مفاسد از این راه کشف می‌شود و برای نمونه فقط در سال 2015 از طریق‌ گزارش‌های مردمی، مبلغ سه میلیارد دلار از دارایی‌های دولت آمریکا به خزانه این کشور بازگشت. @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم ڪه باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شده‌ام. لحظاتی خیره تماشایم ڪرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود ڪه مرا هم از جا ڪَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند ڪرد و من احساس ڪردم سرم آتش گرفته ڪه از اعماق جانم جیغ ڪشیدم. همانطور مرا دنبال خودش میڪشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظه‌ای ڪه روی پله‌های ایوان باصورت زمین خوردم. اینبار یقه پیراهنم را ڪشید تا بلندم ڪند و من دیگر دردی حس نمیڪردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را ڪجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس ڪشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود ڪه دیدم در کوچه کربلا شده است. بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را ڪنار دیوار جمع ڪرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست ڪه جسم تقریباً بی‌جانم را تا ڪنار اتومبیلش ڪشید و همین ڪه یقه‌ام را رها ڪرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاڪ گرم ڪوچه بود و از همان روی زمین به پیڪرهای بی‌سر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میڪردم ڪه دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم ڪرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم ڪه از شدت درد، چشمانم در هم ڪشیده شد و او بر سرم فریاد زد : _چشماتو وا ڪن! ببین! بھت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم! پلڪھایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالیڪه رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود ڪه تمام تنم رعشه گرفت. عدنان با یک دست موهای مرا میڪشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید. در لحظاتی ڪه روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز ڪند ڪه بلاخره از چشمه خشڪ چشمم قطره اشڪی چڪید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا ڪردم : _گفتی مگه مرده باشی ڪه دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه! و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشت‌زده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن﴿؏﴾فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش میشود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میڪردم و به خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا ڪه از در و دیوار شهر میشنیدم. در تاریڪی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید ڪه چلچراغ اشڪم در هم شڪست و همین ڪه موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به التماس میڪردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شڪست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تڪانم میداد تا مرا از ڪابوس وحشتناڪم بیرون بڪشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم. چشمانم نیمه باز بود و همین ڪه فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میڪردم ڪه چشمانم را با ترس و تردید باز ڪردم. عباس بود ڪه بیدارم ڪرده و حلیه ڪنار اتاق مضطر ایستاده بود و من همین ڪه دیدم سرعباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند ڪه هر دو با غصه نگاهم میڪردند و عباس رو به حلیه خواهش ڪرد : _یه لیوان آب براش میاری؟ و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنڪ ڪند ڪه دوباره در بستر افتادم و به خنڪای بالشت خیس از اشڪم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید ڪه تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت ڪنم ڪه از ڪنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم : _سلام! جای پای گریه در صدایم مانده بود ڪه آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساڪت شد، سپس نفس بلندی ڪشید و زمزمه کرد : _پس درست حس ڪردم! منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد : _از صدای اذان ڪه بیدار شدم حس ڪردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم. دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم ڪه همه غم‌هایم را پشت یڪ عاشقانه پنھان کردم : _حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده! به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد ڪه به تلخی خندید و پاسخ داد : _دل من ڪه دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته! اشڪی ڪه تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاڪ ڪردم و با همین چانه‌ای ڪه هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم : _حیدر ڪِی میای؟ آهی ڪشید ڪه از حرارتش سوختم و ڪلماتی ڪه آتشم زد : _اگه به من باشه، همین الان! از دیروز ڪه اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم ڪِی شروع میشه. و من میترسیدم تا آغاز عملیات ڪابوسم تعبیر شود ڪه صحنه سربریده حیدر از مقابل چشمانم ڪنار نمیرفت. در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های داعش نبود ڪه هر از گاهی اطراف شهر را میڪوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیڪ به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله های داعش را.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 🌹 امام رضا علیه السلام فرمودند: 🍃 حضرت علیه السلام داناترین، حکیم ترین، پرهیزکارترین، بردبارترین، بخشنده ترین و عابد ترین مردمان است، دیدگانش در خواب فرو میرود ولی دلش همیشه بیدار است و فرشتگان با او سخن می گویند دعایش همواره به اجابت میرسد ...۱ 🍃 ارواحناله فداه دو نشانه بارز دارد که با آنها شناخته میشود. یکی دانشِ بیکران و دیگری استجابت دعا ۲ 📚۱- الزام الناصب صفحه ۹ 📚۲- عیون اخبارالرضا ج۱ ص۱۷۰ 🌺🌺 🌿 برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تعجیل در فرج آن عزیز، دل های عاشق 5 صلوات مهدوی: 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 @besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا به نیت؛ ✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف) ✅ برآورده شدن حاجات ✅رفع گرفتاریها به مدت چهل روز هر روز به نیابت از یک شهید❤ امروز به نیابت شهید اکبر پورسعیدی @besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت رگبار گلوله‌های داعش را به‌ وضوح میشنیدیم. دیگر حیدر هم ڪمتر تماس میگرفت ڪه درگیر آموزشھای نظامی برای مبارزه بود و من تنھا با رؤیای شڪستن محاصره و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. تا اولین افطار ماه رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم ڪنم دیدم دیگر آب‌ زیادی در دبه ڪنار آشپزخانه نمانده‌است. تأسیسات آب آمرلی در سلیمان‌بیڪ بود و از روزی ڪه داعش این منطقه را اشغال ڪرد، درلوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یڪ لیوان آب باقی مانده بود ڪه دلم نیامد برای چای استفاده ڪنم. شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را ڪم ڪرده و برای سیر ڪردن یوسف مجبور بود شیرخشڪ درست ڪند. باید برای افطار به نان و شیره توت میڪردیم و را برای طفل شیرخواره خانه نگه میداشتم ڪه‌ ڪتری را سر جایش گذاشتم و ساڪت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساڪت ڪنیم و از فردا ڪه دیگر شیر حلیه خشڪ میشد، باید چه میڪردیم؟ زن عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند ڪه ساڪت سر به زیر انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود ڪه امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشڪ از چشمانش روی صفحه قرآن چڪید. در گرمای۴۰ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز ڪشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد ڪه چند روزی میشد با انفجار دڪلھای برق، از ڪولر و پنڪه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر میماندم. یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش ڪند ڪه خودش هم به گریه افتاد.خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی‌ها میجنگید و احتمالا دلشوره عباس طاقتش را تمام ڪرده بود. زن عمو اشاره ڪرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش ڪند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید ڪه حلیه سر جایش ڪوبیده شد. زن عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید ڪه فریاد عمو میخڪوبش ڪرد : _نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن! ڪلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین ڪوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شڪست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید ڪه خرده‌های‌شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود. زن عمو سر جایش خشڪش زده بود و حلیه را دیدم ڪه روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میڪرد نمیتوانست از پنجره دورشان ڪند. حلیه از ترس میلرزید، یوسف یڪ نفس جیغ میڪشید و تا خواستم به ڪمڪشان بروم.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @besooyenour