eitaa logo
#به سوی نور(۷)
73 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
104 فایل
› اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مسائلِ روز🍃 ‌ •ارتباط با ادمین : @ZAHRASH93
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ همیشه کم رویی و خجالتی بودن کودک نشانه ادب و متانت او نیست. ✍🏽: کودک باید بتواند در مواقع لزوم از حق خود دفاع کند. جواب بدهد، مخالفت کند، مبارزه کند... 🔹اینکه کودک هميشه حرف گوش كند نشانه سلامتش نیست، اگر فرزند سالم ميخواهيد انتظار نداشته باشيد از شما حساب ببرد و هميشه حرف گوش كند. کودکی تربيت كنيد كه به خاطر عشق و اعتماد به شما با شما همكاری كند. @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام_امام_زمانم ❣ ✏️پاسخ یک ....از زبان تو؛ همه شهر را... به می رساند! راستی ؛ کی میشود روزی که ؛چشم در چشم تو .... ❣پاسخ سلاممان را بشنويم؟ سلام....تنها قلب سلیم زمین السلام‌علیڪ‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ‌‌‌‌‌‌‌༻‌💞༺‌‌‌🌺༻‌💞༺‌‌‌ ســـــــــلام وادب خدمت شما عزیزان🌺 صبحتون به نور خدا بخیر✨ و آدینه‌تــــــــــــون بڪـام دلـ مهربانتان☺️ @besooyenour
💟وقتى در خانه هستيد طوری با همسرتان رفتار کنید که بین بودن و نبودنتان در خانه بتوان فرق گذاشت. 💖بیشتر صحبت کنید و باهم باشید. روز جمعه، روز @besooyenour
✅بالاترین تنبیه ✍وقتی حضرت موسی (ع) خواست به کوه طور برود کسی به او گفت : به پروردگار بگو این همه من معصیت میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟ خداوند به حضرت موسی گفت، وقتی رفتی به او بگو: بالاترین تنبیهات این است که نماز میخوانی‌ و لذت نماز را نمی چشی... 📚آیت الله حق شناس(ره) @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ثابت‌قدمان پیش از ظهور 🔰 آیت‌الله قدس‌سره: 🌟 به افرادی که پیش از ، در دین و ایمان باقی می‌مانند و ثابت قدم هستند، عنایات و الطاف خاصّی می‌شود. 📙 در محضر بهجت، ج١، ص١٠٢ @besooyenour
خانمی اصفهانی با خانواده آمدن و گفت که من در خواب آقا محسن را دیدم، بمن گفت این جمله را برای من بنویس خانم هم پارچه و ملیله و سایر لوازم کار را خریده و جهت نوشتن خط به نزد استاد راستاد که متون اینگونه پرچمها را می نویسند مراجعه و قضیه را تعریف میکنن. آقای راستاد به خانم میگه زمانی که شهید حججی برای عزاداری امام حسین (ع) به هیئت... اصفهان میامد، یه بار آمد و بمن گفت یه پرچم هم برا من بنویس، گفتم باشه... و... الله اکبر... حالا شما اومدین تا من یه متنی رو این پارچه، به سفارش خودش براتون بنویسم. خلاصه، شوهر خانم بمن گفت: خانمم دو ماهه روز و شب نداره، همش وقت گذاشته تا این پرچم را ملیله دوزی کنه و بیاریم تحویل یادمان بدیم به مناسبت فرارسیدن ماه محرم دریادمان نصب شد. نقل قول یکی ازخادمان شهید حججی @besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۷ - خب دوستای عزیزم با اجازه‌ی شما دیگه لایو رو قطع می‌کنم؛ چون باید برم به کارهام برسم. و دستش را به طرف گوشی برد. آوا صورتش را جمع کرد: - مامان میشه دیگه نخورم حالم داره بهم می‌خوره! الهام از جا برخاست و دخترک را با دو دست بلند کرد و روی میز نشاند و نفس عمیقی کشید: - آوا پاهات رو بذار روی میز و زانوهات رو با دست بگیر؛ می‌خوام از بوت‌هات عکس بگیرم. آوا با نفرت به موهایش چنگ زد و گل‌سر نقره‌ایش را محکم کشید و بر زمین پرت کرد و با گریه جواب داد: - نمی‌خوام، نمی‌تونم، خسته شدم مامانی! الهام نگاه تیزش را به چشمان نالان کودک دوخت: - مگه دل‌بخواهیه؟! سپس خم شد و گل‌سر را از روی زمین برداشت و در حالی که دوباره آن را به موهای دخترک می‌زد گفت: - زود باش هر کاری میگم بکن وگرنه یادت نره حرف گوش ندی عصر از پارک خبری نیست ها! گریه هم نکن بینیت قرمز میشه زشت میشی تو عکس. آوا ناامیدانه ژستی را که مادر گفته بود گرفت و از همه طرف آماج عکس‌های دوربین شد. وقتی کار عکاسی تمام شد الهام سعی کرد کفش‌هایی را که به پای آوا تنگ بودند با زور بیرون بکشد که همزمان شد با صدای جیغ و گریه‌ی دخترک و چکیدن قطرات خون از پشت پاشنه‌ی پاهایش. - نترس هیچی نشده مامان. الهام با گفتن این جمله به طرف کابینت‌ها رفت و از کابینت بالای سرش سبد کوچک پلاستیکی را که پر از قرص و دارو بود بیرون کشید. به سمت میز آمد، سبد را روی میز گذاشت و چند عدد چسب زخم را از درون آن برداشت و به پاهای کودک چسباند. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام_امام_زمانم ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣هر طلوع؛ با سلام بر شما... طعم دیگری دارد.... 👌 راستش را بخواهید ، ما صبح مان را با طعم نگاه شما؛ 💓شیرین می کنیم. ؛ سلاطین آسمان و زمین. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ‌‌‌‌‌‌‌༻‌💞༺‌‌‌🌺༻‌💞༺‌‌‌ سلامـ واحتــــرام محضر مبارک شما رفقای والامقامـ 🌺 صبح اول هفته‌تــون قـــریـن آرامـــش و شـــادی☺️ @besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۸ …سپس شتابان به اتاق خواب کودک رفت. آوای کوچک که حسرت یک خواب شیرین و آرام در چشم‌های قرمزش موج می‌زد، آرام سرش را روی میز گذاشت و پلک‌های متورمش را بست. زن در حالی که برای بیرون رفتن آماده شده بود؛ با بلوز و شلوار اسپرت بچه‌گانه‌ای به آشپزخانه برگشت: - پاشو ببینم، الآن چه وقت خوابه؟ کلاس زبانت دیر میشه. هر چند آموزش زبان برای دخترک سه ساله زود بود ولی الهام به شوق اینکه کودکش مثل بلبل برای فالوورها انگلیسی صحبت کند، برای آموختن او عجله داشت. در حالی که چشمان آوا هنوز بسته بود لباس‌هایش را عوض کرد و در آغوشـش گرفت و به سمت پارکینگ خانه حرکت کرد. از در آپارتمانش که خارج شد، همان‌طور که هنوز بچه در آغوشش بود، دکمه آسانسور را زد و واردش شد. داخل که شد،چشمش به مرضیه خانم، پیرزن همسایه که منزلش دو طبقه بالاتر بود افتاد و سلامی آهسته کرد. مرضیه خانم تبسمی کرد: - سلام مادر خوبی؟ آخی طفل معصوم رو کاش می‌ذاشتیش بخوابه. گوشه چشمی نازک کرد و جوابی نداد. به یاد روزی افتاد که به دنبال درد دل کردن با کسی اینستاگرام را نگاه می‌کرد و چشمش به عنوان پیجی خورده بود: "درد و دل کن". روی صفحه کلیک کرده بود و توضیحاتش را خوانده بود: سلام دوست خوبم، بیا و سؤال‌ها و درد ودل‌هات رو اینجا بنویس و از بقیه مخاطب‌ها کمک بگیر تا بهترین روش رو پیدا کنی. دایرکت را باز کرده بود و پرسیده بود: چطوری از شر فضولی و دخالت بزرگ‌ترها توی تربیت بچه و زندگیمون خلاص بشیم؟ و چند روز بعد وقتی که ادمین سوألش را در پست مخصوصی گذاشته بود، به امید راهنمایی مشاوران و کارشناسان همیشه در صحنه برق خوش‌حالی از چشمانش پریده بود: - یه جوری جوابشون رو بده که دهنشون بسته بشه عزیزم. -ببین می‌خواد مامانت باشه، هر کی که می‌خواد باشه بهش بگو فضولی نکن حد خودت رو بدون. - احترام به همچین بزرگترهایی معنی نداره. -به هر حال بزرگترته ناراحتش نکن خانمی مدارا کن. - یعنی چی که بزرگترشه؛ چون بزرگتره هر چی دلش خواست بگه؟! - رابطه‌ت رو کم کن. - قطع رابطه کامل، والا اعصابت رو که از سر راه نیاوردی. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 🍃💚💚🍃💚💚🍃💚💚🍃 سلام گلهای زندگی 🌺 صبحتون بخیر و نیکی باش 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
💐 راهکار ساده اما مهم برای شیفته کردن بانو 👌🏽 آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای تعریف کردن از او باشید: 🌸 از ظاهرش 🌸 از جملاتش 🌸 از نگاهش 🌸 از دست پختش 🌸 از رفتارش 🌸 از هنرش و ... 💠 از لحاظ روانی، تعریف و تمجید از زن به او آرامش داده و او را برای مهربانی کردن و عشق‌ورزی با همسر انرژی خواهد داد. میگین نه ..‌. امتحانش کنید😊 @besooyenour
*🌿تربیت فرزند🌿* بچه_دوم👶 📌وقتی بچه‌ی دوم به دنيا میاد، بچه‌ی اول بزرگتر به نظر می‌رسد.❌ 🔺بايد كارهايش را خودش انجام دهد، تا مادر بچه‌ی دوم را بغل كند.❌ 🔹بايد مراقب رفتار خودش باشد چون دومی خواب است و مادر خسته است.❌ 🔺دومی كه راه افتاد حالا بايد بخشنده شود، موهايش كشيده شود، گاز گرفته شود!❌ *❗️لطفا مراقب باشيد!* با بدنيا آمدن بچه‌ی دوم قرار نيست بچه‌ی اول ناگهان بزرگ شود. 🥰گاهی بايد با هر دو مثل هم برخورد كنيد. 🥰به هر دو كمك كنيد لباس بپوشند در حاليكه لباس دومی رو می‌پوشانيد، سر اولی داد نزنيد كه: زود باش دير شد! ‼️مواظب باشيد بزرگ شدن را مرحله ای دردناك از زندگيش نكنيد!❌ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ✨و تو... همان اکسیر زمینی🌍 که سالهاست، آنرا بر مدارش، آرام نگه داشته ای! میدانی؛ زمین شیفته نگاه توست😍 که هر و شام، دور سرت💫 می گردد! ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌🌸༻‌♥️༺‌‌‌ ☺️✋سلااام رفقای جان و همسفره‌های دل🌺 صبح تون زیبا و لحظه هایتان مملو از عشق و محبتی خدایی ☺️❣ @besooyenour
🌀شرطی ساختن نفس واسه شرطی کردن نفس، باید از عقل کمک گرفت...چطوری⁉️ اینکه نفست رو به یه سری کارهای بی هدف عادت بدی که کلا غلطه..❌ اصلا مومن نباید به هیچ چیزی عادت کنه حتی به ذکرهای مستحب🚫 تو باید به کمک👈 عقلت نفس رو ببری توی یه مسیر مثبت و هدفمند 👌 از کارهای کوچیک شروع کنی به تربیت نفست در اون مسیر هدف...💯 💢یعنی تو یه هدف مثبت انتخاب میکنی 💢در راستای اون به نفست امر ونهی می‌کنی اینطوری نفست کم‌کم ضعیف میشه👌 و می‌فهمه که ⤵️ نباید به چیزی اصرار داشته باشه😒 چون اگر اصرار کنه👈 تو تحریمش می‌کنی و میزنی توی سرش⚔👊 و چون هوای نفس دوست نداره که اذیت بشه و سختی بکشه😏 کوتاه میاد و مقابل عقل ایستادگی نمی‌کنه در واقع تو با کمک عقل، نفس رو رام می‌کنی و تحت اختیار خودت قرارش میدی...😎💪 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مواظب خوبیات باش ادامه....... 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @besooyenour
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۹ آن روز بیشتر مخاطب‌ها او را به واکنش محکم و قاطع و یا حتی بعضی به ناسزا دعوت کرده بودند و اگر این میان تک و توکی خواسته بودند که احترام بزرگترش را حفظ کند با جبهه‌گیری ده‌ها کامنت مواجه می‌شدند. الهام بعد از خواندن کامنت‌ها از اینکه تا به حال در مقابل حرف بزرگ‌ترها و دخالت‌های‌شان سکوت می‌کرد و واکنش تندی نشان نمی‌داد خودش را بسیار شماتت کرده بود و احساس حقارت می‌کرد: «راست میگن دیگه!من یه احمق‌م. به بهانه بزرگتر بودن همه چی بهم میگن و هر دخالتی می‌کنن بعد من لال می‌ایستم نگاه‌شون می‌کنم.اگه یک بار چند تا درشت بارشون کنم دیگه دهن‌شون بسته میشه!» بعد یاد روزی افتاد که خان‌دایی به خاطر گذاشتن عکس‌های جور واجور آوا در پیج‌ش به او اعتراض کرده بود: - دایی جان،آخه این‌طور که نمیشه، به‌خدا من بزرگترتم یه چیزی می‌دونم که میگم، نمی‌شه که هی دم به دقیقه عکس این طفل معصوم رو به نمایش بذاری و عمومیش کنی! این بچه از وقتی به دنیا اومده شده سوژه‌ی مردم، آی مردم بیاید ببینید حالا سینه‌خیز رفت، حالا دندون درآورد، حالا راه رف... پدر جان محض رضای خدا کمی فکر کن؛ می‌دونی این کار چه خطراتی داره؟ اصلاً به چشم‌زخم فکر کردی؟! آن روز تمام قدرتش را جمع کرده بود که به حرف مشاورهای اینستاگرامی‌اش عمل کند و جواب سنگینی به خان‌دایی بدهد، تا دیگر افکار پوسیده و خرافاتی خود را به او تحمیل نکند؛ ولی سرش را که بلند کرده بود و چشمانش به موهای سفید دایی افتاده بود، شرم وجودش را گرفته بود و تنها راه را قطع رابطه با کل خانواده و فامیل مذهبی و خرافاتی خود دیده بود. چشم در چشم مرضیه خانم دوخت ولی این‌بار هم زبانش نچرخید تا چند درشت بارش کند که دیگر فضولی کردن در کار دیگران یادش برود. با خود اندیشید: «هر کاری کنیم دنیای مجازی با اینجا فرق داره،نمیشه طوری که اون کاربرها گفتن رفتار کنیم» با صدای آسانسور به خود آمد: طبقه‌ی همکف. مرضیه خانم خداحافظی کرد و بیرون رفت. دوباره دکمه‌ی آسانسور را به مقصد پارکینگ فشار داد. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سینه‌ام‌زآتش‌دلْ‌درغمِ‌جانانہ‌بسوخت آتشےبوددرین‌خانہ‌کہ‌کاشانہ‌بسوخت تَنَم‌ازواسطہ‌ی‌دوریِ‌دلبربِگُداخت جانم‌ازآتشِ‌مِهْرِرُخِ‌جانانہ‌بسوخت حافظ‌شیرازے 🏝 ، مهدی جان شکر خدا که در زلال روشن محبت شما ، سپیده‌دمان دیگری آغاز شد شکر خدا که امروز هم زبانمان با سلام بر آستان پرکبوترتان گشوده شد شکر خدا که قلبمان پر از عطر یاد زهرایی و معطر شماست شکر خدا که با شما زنده‌ایم💚 🤲 🌸 🍃💚💚🍃🍃💚💚🍃🍃💚💚🍃 سلام رفقا 🤚 صبحتون بخیر ☺️ روزتون پرازشادی وموفقیت امیدوارم حال دلتون خوووووب باشه . 🏴 @besooyenour
🔰بی‌انصافی در خرید و فروش مال ✍️استاد رفیعی: اگر کسی روز قبل یک جنسی را پانصد تومان خریده، باید ده درصد به روی آن اضافه کرده و بفروشد. نباید نگاه کند که فردا قیمت آن ششصد تومان خواهد شد. فردی می‌گفت که گرفتن پول از دست مردم راحت است اما خوردن آن سخت است. یک نفر نزد آیت الله احمد خوانساری که از علمای بازار تهران بودند آمد و گفت: من یک جنسی را به قیمت صد تومان می‌خرم. ولی چون بازار کشش دارد آن را دویست تومان می‌فروشم. آیا این کار اشکال دارد؟ ایشان فرمودند که این مال متعلق به تو است و می‌توانی هر قیمتی که می‌خواهی بفروشی ولی این کار بی‌انصافی است. آن فرد گفت: حرام نباشد، بی‌انصافی اشکالی ندارد. آقای خوانساری ایشان را صدا کردند و گفتند: بی‌انصافی یعنی آن کاری که شمر با امام حسین (ع) کرد. در حدیث داریم که سه کار خیلی مشکل است: 1- ذکر خدا در همه حال 2- رسیدگی به مشکلات مردم 3- انصاف با خود. @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 رمان اختصاصیِ 📖 قسمت ۱٠ در پارکینگ ماشین تیبای سفید‌رنگش انتظار او را می‌کشید. درون جیبش دست کرد و پس از درآوردن ریموت، آن را مقابل ماشین گرفت و فشار داد. پس از باز شدن در، با عجله دخترک را روی صندلی پشت خواباند و ماشین را روشن کرد و گاز داد... . بین راه چند بار صدا زد: - آوا بیدار شو؛ الآن می‌رسیم. و وقتی جوابی نشنید، ماشین را گوشه‌ای نگه داشت و از بطری آب معدنی که کنارش بود، مشت آبی به صورت دختر زد. آوا که دید چاره‌ای ندارد، مانند عروسکی بی حرکت بدون اینکه پلک بزند سر جای خود نشست و به رو به رو خیره ماند. جلوی درب آموزشگاه مادر کوله‌ی کوچک‌اش را روی دوشش صاف کرد: - آوا دخترم، درست رو خوب یاد بگیری ها! بفهمم سر کلاس چرت زدی ناراحت میشم. و کودکش را راهی آموزشگاه کرد و با همان عجله ‌ای که آمده بود گاز داد و حرکت کرد. امروز خیلی کار داشت و باید به تمامشان رسیدگی می‌کرد؛ هنوز تبلیغ کفش و لباس‌هایشان را در استوری قرار نداده بود، باید از یک فروشگاه لوازم خانگی لایو می‌گذاشت و با شبنم برای وقت آرایشگاه تماس می‌گرفت. ظرف‌های صبحانه هم روی میز مانده بود. زیر چشمی به بسته‌ی کنارش که درون آن چند عطر و ادکلن بود نگاه کرد و با خود گفت: - خدا کنه بتونم سفارش مشتری رو زود ارسال کنم! ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها #⃣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ •💙🌱🕊•. ••اَلسَّلامُ‌عَلَیڪَ‌یاحُجَّة‌اللهِ‌فے‌اَرضِہ اولین ســـلام‌صبــحگاهے تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امکان حضـــرت صـاحـب الــزمان【 عج】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان و سلام بر سالارِ شهیدان الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ‌‌‌‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌🌸༻‌♥️༺‌‌‌ ☺️✋سلااام رفقای دوست داشتنی ما🌺 صبح تون بخیر ونیکی ☺️❣ @besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا