#سیاستهای_همسرداری
یه مرد وقتی احساس قدرت کنه ، دوست نداره در مورد یه موضوع باهاش کل کل کنن، پس اگه سر یه موضوع با اون زاویه پیدا کردید خیلی کوتاه نظرتون رو بگید.
اگه دیدید قانع نمیشه !
جمله "باشه هر چی تو بگی" رو به قلبش شلیک کنید !
مطمئن باشید روی نظر شما فکر می کنه و اگه به درستی اون پی ببره حتما از نظر خودش بر می گرده و به نظر شما عمل می کنه ،
ولی اگه باهاش بگو مگو کنید کاری به درست یا غلط بودن نظر شما نداره.
👈 اون فقط می خواد از قله ی قدرت پایین نیاد وقتی شما بهش قدرت بدید ابایی نداره که از نظر خودش برگرده.
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 روند تحقق انقلاب، از فرار شاه تا آری به جمهوری اسلامی
⚠️ پیام مهم امام خمینی(ره) به مردم از فرانسه
۱۲ فروردین روز با عزت آری جمهوری اسلامی مبارک🌷
@besooyenour
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
ولادت 1334/1/12🌷🍃
شهادت۱۳۶۲/۱۲/۱۷🌷🍃
نحوه شهادت اصابت ترکش🌷🍃
.
س ردار ش⭐ هـ⭐ یـ ⭐د محمدابراهیم همت در شهرضا متولد شد. تحصیلات خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت. در همان سال وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و در سال ۱۳۵۴ مدرک فوق دیپلم خود را اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. وی پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا و روستاهای اطراف به تدریس تاریخ پرداخت
⭐🍃⭐🍃⭐
فعالیتهای ضد رژیم وی باعث شد تا چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به او اخطار شود. گوشه و کنار، حرفهای نیشدار او به گوش حکومت رسید و اخطار ساواک در پرونده او ثبت گردید. بخاطر فعالیتهای سیاسی اش ساواک وی را تعقیب کرده و او مدتی فراری بود. نخست به شهر فیروزآباد و بعد از چندی به یاسوج رفت. زمانی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دو گنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آن جا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب ۱۳۵۷ به شهرضا بازگشت و سازماندهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیماییها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کردهاند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب در مخفیگاهها نگه داشت
⭐🍃⭐🍃⭐
حاج همت پس از پیروزی انقلاب در ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان شهرضا نقش داشت. او از جمله کسانی بود که س پ اه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن دیگر از دوستانش تشکیل داد
⭐🍃⭐🍃⭐
با آغاز جنگ، او و حاج احمد متوسلیان، به دستور آقای محسن رضایی؛ فرمانده وقت سپاه پ اس داران، مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله را تشکیل دهند. نخستین بار در عملیات فتح المبین، مسئولیت قسمتی از عملیات به عهده همت گذاشته شد. وی در موفقیت عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» نقش مهمی داشت. ش⭐ه⭐ی⭐د همت در عملیات بیت المقدس در سمت معاونت تیپ ۲۷ محمدرسولالله فعالیت و تلاش قابل توجهی را در شکستن محاصره جاده شلمچه به خرمشهر انجام داد و یگان تحت امر او سهم بسزایی را در فتح خرمشهر برعهده داشتند
⭐🍃⭐🍃⭐
در جریان عملیات خیبر، همچنان که نیروهای ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت میکردند هنگامی که حاج همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلولهٔ توپ در نزدیکیاش همراه با سید حمید میرافضلی، در غروب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در محل تقاطع جادههای
جزایر مجنون شمالی و جنوبی بر اثر اصابت گلوله توپ به لقاءالله پیوستند
⭐🍃⭐🍃⭐
کتابهایی همچون «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل»، «به روایت همت»، «ماه بالای سر بچه هاست» و «نیمه پنهان ماه» از جمله کتابهایی هستند که در خصوص زندگی فردی و نظامی ش⭐ه🌙ی⭐دمحمدابراهیم همت منتشر گردیدهاست
⭐🍃⭐🍃⭐
.
شهدا ـ را ـ یاد ـ کنید ـ با ـ صلوات
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 6⃣2⃣
به من گفتند : " مادرش نگران دست ابراهیم بوده، همان که توی والفجر چهار ناخنش پریده بود."
من هم آن ناخن را یادم بود ،نگاهش نکردم. یعنی جرات نکردم. یعنی نمی خواستم ببینمش تا مطمئن شوم خود ابراهیم ست.
می خواستم خودم را گول بزنم که جنازه سر ندارد و می تواند ابراهیم نباشد و می توانم باز منتظرش باشم، اما نمی شد، خودش بود.
آن روزها زده بود به سرم.
هر کسی من را می دید می فهمید حال عادی ندارم.
خودم هم فکر نمی کردم زنده بمانم، یقین داشتم تا چهلمش زنده نمی مانم.
قسمش می دادم، التماسش می کردم، به سر خود می زدم که مرا هم با خودش ببرد.
و وقتی می دیدم هنوز زنده ام،
می گفتم : " من هم برات آبرو نمی گذارم که بی من رفتی، بی معرفت. "
دو سه بار غش کردم، آن هم من، که هرگز فکرش را نمی کردم توی سیستم بدنم غش کردن معنا داشته باشد.
...........
بارها به من می گفتند :" این چه فرمانده لشکری ست که هیچ وقت زخمی نمی شود؟
برای خودم هم سوال بود. یکبار رک و راست بهش گفتم.
یا می خندید، یا می رفت سر به سر بچهها می گذاشت، یا حرف تو حرف می آورد، یا خودش را سرگرم کاری می کرد،تا من یادم برود یا اصلا بگذرم.
تا آن شب که مصطفی بدنیا آمد و رازش را بهم گفت.
گفت :" پیش خدا، کنار خانه اش، ازش چند چیز خواستم.
اول تورا.
دوم دوتا پسر از تو تا خونم باقی بماند.
بعد هم اینکه، زخمی و اسیر نشوم، اگر قرار است، بروم. اخرش هم اینکه نباشم تو مملکتی که امامش توش نفس نکشد."
همین هم شد.
بارها کنار گوش بچههای شیرخوارش زمزمه می کرد که از این بابا فقط یک اسم برای شما می ماند. تمام زحمت های شما برای مادرتان ست.
به من می گفت : " من نگران بچهها نیستم. چون آنها را می سپارم به دست تو. نگران پدر مادرم هم نیستم، چون بعد از عمری با افتخار رفتن من زندگی می کنند."
می گفتم :" چه حرف هایی می زنی تو؟رفتنی هم اگر باشد هر دومان با هم."
می گفت : " تعارف نمی کنم به خدا. مطمئنم تو می نشینی بچههام را بزرگ می کنی. مطمئنم نمی گذاری هیچ خلاءیی توی زندگی شان پیدا بشود.
مطمئنم از همه نظر، حتی عاطفی، تامین شان می کنی، ژیلا. "
می گفت :" آن هم در جامعه یی که توی هزار نفرشان یک مرد پیدا نمی شود و اگر هم هست انگشت شمار ست. "
او امروز مرا میدید. به خوابم هم که آمد، با برادرش، جلو نیامد باهام حرف بزند.
به برادرش گفتم : " چرا ابراهیم نمی آید جلو؟ "
گفت :" از شما خجالت می کشد، روی جلو آمدن ندارد."
خودش می دانست، هنوز هم می داند، که طعم زندگی با او اصلاً از جنس این دنیا نمی دانستم. بهشتی بود.شاید به خاطر همین بود که همیشه
می گفت : " من از خدا خواستم که تو جفت دنیا و آخرت من باشی. "
گفتم :" اگر بهتر از من، بساز تر از من گیر آوردی چی؟ "
می گفت :" قول می دهم، مطمئن باش، که فقط منتظر تو می مانم. خدا وعده بهشتی داده که به شما جفت نیکو می دهم. "
و من هم یقین دارم ابراهیم جفت نیکوی من است. بعدها هم کمتر گریه کردم وقتی این چیزها یادم آمد یا می آید.
ادامه دارد...
@besooyenour
🤚#سلام_امام_زمانم💐
بالاو پرم به درد پریدن نمیخورد
بالا نمیبرند مرا با این بال ها
با احتمال امدنت گریه میکنم
یعقوب کرده اند مرا این احتمال ها
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🤚سلام رفقای گلم ☺️
#صبح_اولین_روز___هفته_تون_بخیر
#رورتون_متبرک___به_نگاه_حضرت_ﷴﷺ🌸
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
دعای عهد.mp3
21.59M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد
🎤سید حجت بحرالعلومی
روز دهم»
🗓شروع چله: 1401/1/4
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
#احکام
💠 حکم_روزه_زنان_باردار_و_شیرده
❓روزهگرفتن به خانم باردار
و شیرده واجبه؟🤔
❓برای روزهنگرفتن، حتماً یقین و اطمینان لازمه؟🧐
❓مادری که بچه شیر میده، میشه همه ماه رمضان رو روزه نگیره؟😎
⭕️نکته مهم:
👈این مسئله جزئیات زیادی داره. حتماً یه سری به رساله یا سایت مرجعتون بزنین.
⭕️ نکته مهم:
📚 همه مراجع: زن باردار لازم نیست مطمئن باشه که روزه براش ضرر داره. حتی اگه میترسه که روزه برای بچه ضرر داشته باشه و این ترس عاقلانه است و از سر احساسات و... نیست، نبايد روزه بگیره.
@besooyenour
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 7⃣2⃣
گاهی حتی با دوست هام شوخی می کنم،
می گویم : " من ابراهیم را سه طلاقه اش کرده ام."
دیگر مثل قبل نمی سوزم، شاید به همین دلیل بود که با چند تا از زن های شهید تصمیم گرفتیم برویم قم زندگی کنیم. درس می دادم آنجا، شیمی،الان هم شیمی درس می دهم. اصفهان البته، و اصلا ناراحت نیستم که زمانی قم بودم و خانه مان شده بود ماءمن دوست های ابراهیم و خانواده شان.
سختی هارا تحمل می کردم، گاهی هم کم می آوردم. مثل آن بار یکی از پسر ها نیمه شب داشت توی تب می سوخت.
کسی نبود.
نمی دانستم چی کار کنم. آن شب نه بچه خوابید نه من.
دم دمای صبح، نزدیك اذان، گریه ام گرفت.
به ابراهیم گفتم : " بی معرفت! دست کم دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار ساکتش کن! "
خوابم نبرد، مطمئنم، ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم ابراهیم آمد بچه را ازم گرفت، دو سه بار دست کشید به سرش و.... من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده.
به خودم گفتم : "این حالت حتماً از نشانههای قبل از مرگ بچه است. "
خیلی ترسیدم. آفتاب که زد، بی قرار و گریان، بلند شدم رفتم دکتر.
دکتر گفت : " این بچه که چیزیش نیست. "
حضورش را گاهی این طور حس می کردیم.او همه جا با ماست، یقین دارم. بخصوص وقتی می روم سراغ آخرین یادداشتی که برای من نوشت، در آن روزها که ما خانه نبودیم.
نوشته بود :
🌷سلام به همسر مومن و مهربان و خوبم.
گرچه بی تو ماندن در این خانه برایم بسیار سخت بود، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم.مدام تورا در اینجا می دیدم. خداوند نگهداری تو باشد و نگهدار مهدی،که بعد از خدا و امام همه چیز من هستید. ان شاءالله که سالم می رسید. کمی میوه گرفتم. نوش جان کنید. تورا به خدا به خودتان برسید، خصوصاً آن کوچولوی خوابیده در شکم که مدام گرسنه است. از همه شما التماس دعا دارم. ان شاءالله به زودی به خانه امیدم می آیم. 🌷
حاج همت
1362/7/12
این نامه را وقتی نوشت که من اصفهان بودم و اصرار داشتم بروم پیشش.
می گفت :
"تو الان مشکل داری. نمی توانی بیایی با آن وضعیت و با آن مهدی شیطان بلا. "
می گفتم : " دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم، من می آیم. "
وقتی رسیدم، خانه مثل دسته گل بود.
عکس خودش را هم گذاشته بود کنار یک دسته گل و همین یادداشتی که برایتان خواندم.
او از خیلی چیزها خبر داشت.
در یکی از آخرین دیدار هایمان گفت :
" من بزودی می روم، بدون اینکه کسی بفهمد همت کی بود. "
یا می گفت : "ما راهی جز رفتن نداریم."
این روزها زیاد به این چیزها فکر نمی کنم، که کسی بداند یا بفهمد یا نخواهد بداند و بفهمد ابراهیم چه کسی بود، چه کار کرده، کجا بوده،به کجا رسیده یا نرسیده.
مهم فقط شیرینی تحمل سختی هایی ست که من کنار او کشیدم و می کشم.
همین فقط مهم است. و این برای من یک سوختن شیرین است.
پایان.
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚سلام_امام_زمانم🌸
چشم انتظار روز ظهورت، دو عالم است
ای آرزوی قلبی زهرا بیا...
سلاااااااام☺️
#صبحتون_بخیر_رفقا_جان💐
#روزتون_متبرک_به_نگاه_خدا
#حلول_ماه_رمضان_مبارک_باد
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
دعای عهد.mp3
21.59M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد
🎤سید حجت بحرالعلومی
روز یازدهم»
🗓شروع چله: 1401/1/4
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
▫️برگزاری جلسات تفسیر سوره #تغابن در ماه مبارک رمضان با محوریت کتاب تفسیر سوره تغابن، اثر رهبر انقلاب اسلامی
توسط استاد: حجةالاسلاموالمسلمین فخریان
شروع از #سهشنبه سوم ماه رمضان(۱۶ فروردین)، ساعت ۱۶
این جلسات بصورت مجازی و در فضای اسکایروم برگزار میگردد.
لینک ورود به جلسه🔻
https://www.skyroom.online/ch/tmfr/tafsir
🔸با گزینهی #میهمان وارد شوید.
🔹حضور برای عموم آزاد است.
@t_manzome_f_r
▫️مجموعهی تبیین منظومه فکری رهبری
#دانستنیها
⭕️توصیههای تغذیه ای در ایام روزهداری در دوران شیوع کرونا
🔹مصرف گروه سـبزی و میـوههـا بـه خصـوص ویتـامینها برای مقابله با بیماری کووید ١٩ مفید است.
🔹کـم آبشدن بدن و خشکی گلو می تواند زمینه را برای ابـتلا بـه کوویـد ١٩ فـراهم کند؛ باید ســبزیهــایی کــه آب بیشـتری دارنـد و از تشــنگی جلـوگیری مـی کننـد، مصرف شـوند.
@besooyenour
سلام
دوستان عزیز ، خواهشی که دارم این است : هر وقت به بیابان و یا هر منطقه ای از طبیعت رفتید بذرهایی که نام میبرم را نیز با خود همراه ببرید و بکارید! نه تنها زیاد وقتگیر نیست ، بلکه احساسی عالی و بی نظیر را هم به شما منتقل میکند! منظورم بذر ، زیره سبز ، زیره سیاه ، زنیان ، هنداونه ابوجهل، بادام کوهی ، بنه که براحتی از عطاری یا مکانهای بخصوص میتوانید با مبلغی ناچیز تهیه کنید ، مخصوصا بذر بادام کوهی را اصلا از دست ندهید چون از فرسایش خاک نیز جلوگیری میکند.
با کمک یک بیلچه یا میله یا قاشق و یا هر وسیله دیگری ، یک شیار با ارتفاع مناسب در زمین ایجاد کنید و بذر را با فاصله معین بکارید و روی آن را با خاک بپوشانید. اینکار را از هر زمان که خواستید ، شروع کنید و تا آخر فروردین ماه سال دیگر ادامه بدهید. نگران آبیاری کاشته های خود هم نباشید ، باران های فصلی کار آبیاری را انجام خواهند داد ، چون طبیعت بسیار مهربان و بخشنده است
با خود عهد کنید هر بار به هر مکانی میروید در زمین آن منطقه بذرهایی بکارید. سعی کنید هر چه بیشتر اینکار را انجام بدهید و دوستان و آشنایان را نیز به انجام اینکار تشویق کنید. بدانید که این گیاهان از پیشروی بیابان جلوگیری میکنند چون زمین های ایران بشدت در حال فرسایش و از بین رفتن هستند ، اما با بذر افشانی و کاشت گیاهانی که مقاوم به کم ابی هستند ، ما میتوانیم بخشی از خاک را حفظ کنیم ، پس در کنار وسایل ضروری که همراه دارید بذرهایتان را هم همراه داشته باشید. مطمئن باشید که یادگاری سبز و پر برکت را بر خاک پاک مان از خود بر جای میگذارید و نسل های آینده قدر دان شما خواهد بود . . .
امیدوار هستم که با جمله : "این وظیفه دولت است" مواجه نشوم که گوینده سخت در اشتباه است! همگی ما در قبال این کره خاکی مسئول هستیم ، "مسئول" . . . و بیان این جملات فقط و فقط شانه خالی کردن از تعهد و مسئولیت است و بس! البته بنا بر "قانون کارما" مطمئن باشید کار شما بدون اجر باقی نخواهد ماند.
" با زمین مهربان باشیم "
#خاكمان_راكيمياكنيم
@besooyenour
به نام خدا
.
❤قسمت اول❤ .
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد
نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا
تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز#ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن
اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!
چطوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای .وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها
هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. .
#ادامه_دارد
#داستان_واقعی
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
❤قسمت دوم❤ .
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه #خاستگار ک می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداداین مرد من نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد
صورت قشنگی داشت
یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،ولی چهار ستون بدنش سالم بود
وارد شد
کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم
و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد
_خانم غیاثوند ،حرف های امام برای من خیلی سند است +برای من هم
_اگر امام همین حالا فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم +اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز رسیدگی نکند،حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر #زندگی کنیم +میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر پای انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و اعداممان کنند...!
.
.
#ادامه_دارد
.🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
#حجابعفاف
⇦اگر حجاب را از جامعہ اسلامے بگیرند...
🖌آیت اللہ مڪاࢪم شیرازے
@besooyenour
ﺟﺎﯼ " ﺷﻬید ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ...🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...؟
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ..
ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "...
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ..
ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ.🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺻﻐﺮﯼ ﺧﻮﺍﻩ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ🌹
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.🌹
💝جای "شهید حاج حمید تقوی" خالی که با توجه به درجه و مقامش در سپاه پاسدارن ، با کمال تواضع در نوشته های خود مینویسد:
(هیچ اگر هیچ است من سایه ی هیچم)🌹
شادی روح پاک شهیدان صلوات🌹
@besooyenour