💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهاردهم
اما طوری ڪه ما زنھا نشنویم
و همین نجواهای پنھان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :
_نرجس! حیدر با تو ڪار داره.
شنیدن نام حیدر نفسم را برگرداند
ڪه پیڪرم را از روی زمین جمع ڪردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان ڪردن این ھمه وحشت پیش ڪسی ڪه احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنڪه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :
_چرا گوشیت خاموشه؟
همه توانم را جمع ڪردم تا فقط بتوانم یڪ ڪلمه بگویم :
_نمیدونم...
و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :
_فقط تا فردا صبر ڪن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.
اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم ڪه زیر لب تمنا ڪردم :
_فقط زودتر بیا!
و او وحشتم را به خوبی حس ڪرده و دستش به صورتم نمیرسید ڪه با نرمی لحنش نوازشم ڪرد :
_امشب رو تحمل ڪن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!
خاطرش به قدری عزیز بود
ڪه از وحشت حمله داعش و تھدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم.
گوشی را ڪه روشن ڪردم،
پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست #مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند ڪابوس تھدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلڪه خبری شود
و حیدر خبر خوبی نداشت
ڪه با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت ڪند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شھر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلا میمانَد تا فاطمه را پیدا ڪند و با خودش به آمرلی بیاورد.
ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینڪه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیڪه داعش هرلحظه به تلعفر نزدیڪتر میشد و حیدر ازدستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود ڪه سرش فریاد زد :
_نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شھر رفتن!
ولی حیدر مثل اینڪه جزئی از جانش را
در تلعفر گم ڪرده باشد، مقاومت میڪرد و از پاسخهای عمو میفھمیدم خیال برگشتن ندارد.
تماسش ڪه تمام شد از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش ڪند ڪه همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :
_میترسم دیگه نتونه برگرده!
وقتی قلب عمو اینطور میترسید،
دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزندڪه گوشی را برداشتم و دور از چشمهمه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریڪی حیاط ڪه تنها نور چراغ ایوان روشنش میڪرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :
_جانم؟
و من نگران همین جانش بودم ڪه بغضم شڪست :
_حیدر ڪجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟
نفس بلندی ڪشید و مأیوسانه پاسخ داد :
_شرمندم عزیزم! بدقولی ڪردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.
و من صدای پای داعش را....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جان💐
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
#صبحم_بنام_شما🌸
#سلام_اربابم❤️
﷽
📎السلام علیک یا اباعبدالله
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»
🍃🌕🍃🌕🍃🌕🍃🌕🍃🌕🍃🌕🍃
سلام عزیزان🤚
#صبحتون_بخیروشادی
#روزازنو🌞
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لشگر سایبری خواهر مریم/اوضاع گروهک منافقین از زبان بی بی سی
⚠️ مراقبت کنیم خود و اطرافیانمان پخش کننده مطالب و شبهاتی که مرکز تولیدشان تیراناست و هدفشان نابودی من و شما نباشیم...
اگر مواظب نباشیم ، همین جماعت همانطور که در دهه شصت فرزندان این آب و خاک را زنده زنده می سوزاندند ، پوست سرشان را میکندند ، سرسفره افطار آنها را به رگبار می بستند ،
امروز ما را به رگبار شایعه ، یأس ، خودتحقیری ، تحریف حقایق ، تحریف امام ، تحریف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام میبندند و از ما افرادی کدخداپرست ، وطنفروش ، مرتجع ، جیره خوار آل سعود ، بی شرف ، بی ناموس ، بی هویت ، ... خواهند ساخت
@besooyenour
بسم الله
چهل و یکمین جلسه از سلسله جلسات هفتگی تحلیل صوتی هادیان سیاسی فعال
🎙🌏سخنران جلسه : استاد گرامی جناب آقای مهدی خورسند
پژوهشگر اقتصادسیاسی
کارشناس مسائل چین و اوراسیا
🖋موضوع جلسه:
تحرکات ترکیه از شمال سوریه تا قلب تلآویو؛ ریشهها و پیامدها
🕣تاریخ: چهارشنبه هجدهم خرداد ساعت ۲۱:۳۰
🔶جلسه در کانال تحلیل صوتی روبیکا:
https://rubika.ir/tahlil_samen
♦️معاونت سیاسی سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان♦️
@besooyenour
#اطلاعیه
▫️رهبر انقلاب اسلامی: تلاش برای افزایش نسل، و جوان شدن نیروی انسانی کشور و حمایت از خانواده، یکی از ضروریترین فرائض مسئولان و آحاد مردم است.
🔻سلسله جلسات «تبیین مباحث جمعیتی»
#جلسۀ_دوم
🔸با موضوع: هستیشناسیِ جنین و چالشهای سقط و قتل آن
🔹توسط استاد: حجةالاسلاموالمسلمین مزروعی
زمان: دوشنبه ۱۶خردادماه، ساعت ۱۷
📌این جلسات بهصورت زنده و در اسکایروم برگزار میگردد و شرکت برای عموم آزاد است.
▫️لینک ورود🔻
https://www.skyroom.online/ch/tmfr/tahlil
با گزینۀ #میهمان وارد شوید🔺
#نشر_حداکثری
@t_manzome_f_r
[مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری]
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #پانزدهم
من صدای پای داعش را درنزدیڪی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم ڪه با گریه التماسش ڪردم :
_حیدر تو رو خدا برگرد!
فشار پیدا نڪردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام ڪرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت ڪه با خشمی عاشقانه تشر زد:
_گریه نڪن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه ڪوچیڪ ڪجا آواره شدن، چجوری برگردم؟
و همین نھیب عاشقانه،
شیشه شڪیباییام را شڪست ڪه با بیقراری شڪایت ڪردم :
_داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!
از سڪوت سنگینش نفھمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشھای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب ڪردم :
_اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میڪشم حیدر!
به نظرم جان به لبش رسیده بود،
ڪه حرفی نمیزد و تنھا نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :
_حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!
قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم ڪه غرش وحشتناڪی گوشم را ڪر ڪرد.
در تاریڪی و تنھایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور ڪنم
این صدای انفجار بوده ڪه وحشتزده حیدر را صدا میڪردم، اما ارتباط قطع
شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد.
عباس و عمو با هم،
از پلههای ایوان پایین دویدند و زن عمو روی ایوان خشڪش زده بود. زبانم به لڪنت افتاده و فقط نام حیدر را تڪرار میڪردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت
تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم ڪه دیگر تلفن را جواب نداد.
جریان خون به سختی در بدنم حرڪت میڪرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود ڪه نقش زمین شدم. درست همان جایی ڪه دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
بین هوش و بیهوشی بودم،
و از سر و صدای اطرافیانم تنھا هیاهویی مبھم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلڪهایم تابید و بیدارم ڪرد. میان اتاق روی تشڪ خوابیده بودم و پنڪه سقفی با ریتم تڪراریاش بادم میزد.
برای لحظاتی گیج گذشته بودم،
و یادم نمیآمد دیشب ڪِی خوابیدم ڪه صدای انفجار نیمه شب مثل پتڪ در ذهنم ڪوبیده شد. سراسیمه روی تشڪ نیم خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلڪه حیدر را ببینم.
درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه ڪشید ڪه با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مھربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سڪوت مظلومانه آخرین لحظاتش،لحظاتی ڪه بیرحمانه به زخمهایش نمڪ پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم. قلبم به قدری با بیقراری میتپید ڪه دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به جای اشڪ خون میبارید!
از حیاط همھمهای به گوشم میرسید ....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #شانزدهم
از حیاط همھمهای به گوشم میرسید،
و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود.
به سختی پیڪرم را از زمین ڪندم و با قدمهایی ڪه دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی ڪه در حیاط دیدم، میخڪوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
ڪنار حیاط ڪیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی ڪه اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط جنگی آذوقه انبار میڪنند. سردستهشان هم عباس بود،
با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود. دستم را به چھارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبھوت معرڪهای بودم ڪه عباس به پا ڪرده و اصلا به فڪر حیدر نبود ڪه صدای مهربان زن عمو در گوشم نشست
_بھتری دخترم؟
به پشت سر چرخیدم
و دیدم زن عمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشڪ شستهام، به سمتم آمد و مژده
داد :
_دیشب بعد از اینڪه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.
و همین یڪ جمله ڪافی بود،
تا جان ز تن رفتهام برگردد ڪه ناباورانه خندیدم و به خدا هنوز اشڪ از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشڪ شوق!دیگر ڪلمات زن عمو را یڪی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم ڪه خودش تماس گرفت.
حالم تماشایی بود،
ڪه بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم ڪه با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :
_واقعاً فڪر ڪردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس فردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!
و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم ڪه ڪودڪانه پرسیدم :
_پس اون صدای چی بود؟
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم ڪه پاسخ داد :
_جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممڪنه بیاد!
از آرامش ڪلامش پیدا بود فاطمه را پیدا ڪرده و پیش از آنڪه چیزی بپرسم، خبر داد :
_بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.
اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود ڪه حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چڪید :
_نرجس! بهم قول بده مقاوم باشی تا برگردم!
انگار اخبار آمرلی به گوشش رسیده
بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنھان ڪند ڪه لحنش لرزید :
_نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محڪم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر ڪنی!
با هر ڪلمهای ڪه میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :
_به خدا دیشب وقتی گفتی خودتو میڪُشی، به مرگ خودم راضی شدم!
و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت ڪه صدایش سینه سپر ڪرد :
_مگه من مرده باشم ڪه تو اسیر دست داعش بشی!
گوشم به عاشقانههای حیدر بود،
و چشمم بیصدا میبارید ڪه عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :
_به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت تڪریت برگرده، داعش تڪریت رو گرفته!
و صدای عباس به قدری بلند بود
ڪه حیدر شنید و ساڪت شد. احساس
میڪردم فڪرش به هم ریخته و دیگر نمیداند چه ڪند ڪه برای چند لحظه
فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.انگار سقوط یڪ روزه موصل و تڪریت و جادههایی ڪه یڪی پس از دیگری بسته میشد، حساب ڪار را دستش داده بود ڪه به جای پاسخ به هشدار عباس، قلب ڪلماتش برای من تپید :
_نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!
و من از همین جمله،
فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده ڪه نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نڪنم ڪه با همه احساسم خیالش را راحت کردم :
_منتظرت میمونم تا بیای!
و هیچڪس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید؛ این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و درحیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
لباس عروسم در ڪمد مانده و حیدر دهها ڪیلومتر آن طرفتر ڪه آخرین راه دسترسی از ڪرڪوڪ هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
﷽
🤚سلام مولاے ما ، مهدے جان💐
#سلام_فرمانده
عمرے است که در حسرت دیدارت آه میکشیم و در انتظار قدومت لحظه شمارے میکنیم ...
عمرے است که رو به آسمان ، بهار ظهورت را آرزو کرده ایم ...
عمرے است که شنیدن صوت زیباے داودےات حسرت روز و شبمان بوده است ...
اگر این عمر قد ندهد ...
اگر این چشم ها به جمال احمدےات روشن نشود ...
اگر این گوش ها طنین حیدرےات را نشنود ...
فرزندانمان چراغ انتظار تو را روشن خواهند داشت
و سرانجام تو بازخواهے آمد ...
#سلامبرتواےیوسفزهرا
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡رامےبینم.
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️
@besooyenour
🔴#فرزند_صالح؛ #عمل_صالح💐
✍دکتر محمد بهزاد
◾️ "آن کَس است اهل بِشارت که اِشارَت داند...
نکته ها هست ولی مَحرم اَسرار کجاست؟!(حافظ)
◾️امروز هم مثل همه سالها، سخنان راهبَر، امید بخش بود و راهگشا...آیاتش "محکم" داشت و نیز "متشابه"...هفت توصیه فرمود به سبکِ قرآنی که خوانده و فهم کرده و آن را دلیلِ راه قرار داده و به وعده هایش یقین آورده...
◾️در توصیه پنجم به اشارت و ظرافتی مسئله جمعیت و آینده هولناک آن را در کشور بیان کرد که " در خانه اگر کس است...یک حرف بس است"
◾️فرمود؛"سرمایه ی ایمان مردم برای تولید عمل صالح استفاده کنید..."🙏جمله کوتاه بود و پر از معناهای مستتر!
متشابهی بود که با برگشت به محکمات صحبتهایش، حجت را تمام می کرد.
◾️خداوند متعال در جواب درخواست حضرت نوح برای نجات فرزندش فرمود؛ " اِنّه لَیسَ مِن اَهلِک اِنّه عَمل غیر صالِح"(هود؛۴۶ ) فرزند نوح که از کشتی نجات دوری کرده بود،عمل غیر صالح نامیده شده است. پس "فرزند صالح، مصداق عمل صالح" است. او نتیجه سرمایه ایمانی و در نهایت گلی از گلهای بهشت و ذخیره دنیا و آخرت پدر و مادر است...(...الذین آمنوا و عملوا الصالحات...)
◾️شاید ملاحظه حضور مهمانان خارجیِ حاضر در مراسم و یا وجود خناسان و تحریف گران فضای مجازی و استهزاء گران رسانه های عنکبوتی، می طلبید تا خطیب و ادیب چیره دستی چون ایشان با هنرمندی علمی، فرمان به اشارت بدهد...
◾️ سرفصل جدید جهاد تبیین برای اهل آن، این شد که برای ازدیاد نسل صالح که ان شاءالله نسل ظهور خواهند بود، ورای همه تشویق های تدبیر شده، تمرکز بر "به میدان کشیدن سرمایه ایمانی مردم برای "فرزندآوری" باشد"...
◾️ همین سرمایه، روغن چراغ انقلاب بوده و در مقاطع مختلف شعله کشیده و گره ها را باز کرده است. اکنون نیز مثل دفاع مقدس و دفاع از حرم و دفاع اقتصادی و... شور و انگیزه دینی و ایمانی، بهترین پیشران موتور تولید نسل و تربیت فرزند صالح است به فضل الهی...
@besooyenour
#یادداشت| مقام معظم رهبری در مراسم سیوسومین سالگرد ارتحال امام خمینی(ره)، با بیان توصیههایی مهم، مردم و فعالان انقلابی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را به جلوگیری از هویتزدایی از انقلاب و تحریف امام، افشای دروغ و جنگ روانی دشمن، جلوگیری از نفوذ رگههای ارتجاع و سبک زندگی غربی و قدرشناسی از مسئولان انقلابی سفارش کردند.
🍃🌹🍃
🔸نکات قابل تامل:
1⃣ رهبر معظم انقلاب امسال نیز همچون سالهای اخیر به ضرورت توجه به «درسها و گفتار و رفتار امام» در سالگرد ارتحال ایشان تأکید کردند، اما پرداختن بیشتر معظمله به مسائل جاری کشور بهویژه در بعد روانی- رسانهای و نقاط هدف و ترفندهای دشمنان در این حوزه نشان میدهد که ایشان با درک عمیق نقطه تمرکز دشمن، تلاش میکنند تا به بسیج همگانی با محوریت جهاد تبیین در برابر جنگ شناختی دشمن، شکل و انسجام دهند.
2⃣ تأکید ایشان بر محورهای تهاجم شناختی دشمن و ضرورت مقابله با آن نشان میدهد که در ارزیابی ایشان، ایران اسلامی در مواجهه با جبهه دشمنان، بیش از هر حوزهای، از ضعف در حوزه رسانه و اقدامات تبیینی رنج میبرد. به همین دلیل است که دشمن میتواند نقاط قوت و پیروزیها را بهعنوان نقطهضعف و شکست برای افکار عمومی جلوه دهد. پیامد این ضعف، ایجاد شکاف ادراکی میان واقعیتهای کشور و تصویر ذهنی افکار عمومی از آن واقعیتها است.
3⃣ با توجه به وابستگی تحریم و تحریف، ایشان حتی راهحل مسائلی چون تحریم را در خلع سلاح جریان تحریف میداند؛ یعنی عدم خنثیسازی تحریمها در داخل را ناشی از یکسری محاسبات غلط و ذهنیتهای نادرست میدانند که در صورت جهاد تبیین و زدودن آن محاسبات و ذهنیتها، بهراحتی میتوان بر تحریمها هم غلبه پیدا کرد؛ زیرا باوجود محاسبات غلط، انگیزه و عزم لازم برای مقابله با تحریم شکل نمیگیرد.
4⃣ درنهایت اینکه معظم له با درک عمیق نقشه دشمن و گوشزد راههای مواجهه با آن، ضمن افشاگری در قبال جریان تحریف، جهادگران عرصه تبیین را به حفظ و ارتقاء روحیه و انگیزه برای شکستن محاصره تبلیغاتی دشمن و ضرورت امیدآفرینی در برابر سمپاشیهای روانی جریان تحریف متوجه کردند.
✍ مصطفی قربانی
@besooyenour
به دوستم میگم " زرگر " با کدوم "ز" مینویسن؟🤔
میگه با "ز" یه نقطه!!!!!
ز😦
ض😳
ظ😯
ذ😐
شما هم از این رفیقای خل و چل دارین؟ 😂
@besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا
به نیت؛
✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف)
✅ برآورده شدن حاجات
✅رفع گرفتاریها
به مدت چهل روز
هر روز به نیابت از یک شهید❤
امروز به نیابت شهید مدافع حرم موسی کاظمی
@besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هفدهم
آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود از جاده ڪرڪوڪ برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند ڪامیون را
متوقف ڪرده و سر رانندگان را ڪنار جاده بریدهاند.
همین ڪیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته شدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای ڪه داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت.
از وقتی خبر بسته شدن جاده ڪرڪوڪ را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفھمیدم چه احساس تلخی دارد ڪه حتی نمیتواند با من صحبت ڪند؛ احتمالا او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میڪرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من!
شاید هم حالش بدتر از من بود
ڪه خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود ڪه بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند ڪه نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :
_ڪجایی نرجس؟
با ڪف دستم اشڪم را از صورتم پاڪ ڪردم و زیرلب پاسخ دادم :
_خونه.
و طعم گرم اشڪم را از صدای سردم چشید که بغضش شڪست اما مردانه مقاومت میڪرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه ڪرد :
_عباس میگه مردم میخوان مقاومت ڪنن.
به لباس عروسم نگاه ڪردم،
ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی ڪه از شدت گریه میلرزید، ساڪت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد ڪه صدای پای اشڪش را شنیدم.
شاید اولین بار بود
گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی ڪه به سختی شنیده میشد، پرسید :
_نمیترسی ڪه؟
مگر میشد نترسم وقتی
در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس ڪرده بود ڪه آغوش لحن گرمش
را برایم باز کرد :
_داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!
و حیدر دیگر چطور میتوانست
از من حمایت ڪند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف ڪشیده و برای ڪشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :
_نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظهای ڪه من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم﴿؏﴾داعش رو نابود میڪنیم!
احساس ڪردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :
_آیتالله سیستانی حڪم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام ڪرد! مردم همه دارن میان سمت مراڪز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام ڪنم. به خدازودتر از اونی ڪه فڪر ڪنی، محاصره شهر رو میشڪنیم!
نمیتوانستم وعدههایش را باور ڪنم ڪه سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم ڪرده بود و او پی در پی رجز میخواند :
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هجدهم
او پی در پی رجز میخواند :
_فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد #امیرالمؤمنین﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم!
ڪلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود
ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد :
_فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!
و من قسم خورده بودم،
نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر ڪه گفتم
خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم.
همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت
دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم #صاحبی جز #صاحبالزمان﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامهای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد :
_ما همیشه خطاب به امام حسین﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما
امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی
ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم!
گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و
او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :
_جایی از اینجا به بهشت نزدیڪتر نیست! #دفاع از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم!
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :
_داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با #خیانت همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتلعام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده.
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
سلام امام مهربانی🤚
سلام امام رضا جان❤️
ڪوبیدهام ڪلون درے را زِ ڪودڪے
مندوستداشتم سفرےرا زِ ڪودڪے
وقتےڪہخوب دربہدر مشهدششدم
ازمن گرفت دربہدرے را زِ ڪودڪے
#السلامعلیڪیاشمسالشموس🤚
💐🌕💐🌕💐🌕💐🌕💐🌕💐
سلام رفقا جان🤚☺️
#صبحتون_بخیر
#روزاز_نو🌞
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@besooyenour
#تربیت_فرزند
🧒👦 *فرزندان بهشتی*
معمولا ۱۰ تا ۱۸ ماهگي زمان شكل گيري ارتباطات مغزي در كودكان است، بنابراين تشويق شما با تاثيري كه در كودك مي گذارد به آزاد شدن موادي در مغز و تقويت اين چرخه منجر مي شود. درست در طرف مقابل اين برخورد هر بي تفاوتي شما باعث تقويت نشدن ارتباطات مغزي كودك مي شود و او را نسبت به انجام كارهاي جديد دل سرد مي كند.
شما به عنوان پدر و مادر براي تقويت رشد هيجاني كودكتان بايد نسبت به كوچك ترين فعاليت هاي او عكس العمل نشان دهيد. وقتي كودك شما براي نخستين بار روي پاي خودش مي ايستد، شما بي اختيار از خوشحالي فرياد مي زنيد. شايد اين يك عمل غير ارادي و كاملا پيش بيني نشده در شما باشد اما همين حركت نه تنها كودك را خوشحال مي كند بلكه ارتباطات قشر جلويي و بخش دروني مغز او را كه جايگاه احساسات است، تقويت مي كند.
@besooyenour
دانلود+زیارت+عاشورا+علی+فانی+++متن.mp3
8.41M
چله زیارت عاشورا
به نیت؛
✅سلامتی وتعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله و تعالی فرجه الشریف)
✅ برآورده شدن حاجات
✅رفع گرفتاریها
به مدت چهل روز
هر روز به نیابت از یک شهید❤
امروز به نیابت شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان
@besooyenour
#سبکزندگی
در زندگی مردم سَرَک نکش...
وَلَا تَجَسَّسُوا
سوره حجرات آیه 12🦋
🔸ما هیچکدام دوست نداریم کسی وارد حریم خصوصی زندگیمان شود و به نوعی در زندگیمان سرک بکشد حال آن فرد هر دلیلی که می خواهد داشته باشد؛ تجسس یکی از مهمترین موضوعات اخلاقی است که متأسفانه گریبان بسیاری را گرفته است.
🔸انسانی که سالم است نگاه مثبتی به زندگی و اطرافیانش دارد؛ پس کسی که دنبال عیبجویی دیگران است قطعا فردی است که از نظر شخصیتی مشکلی دارد چنانچه این رفتار بر طبق آیات قرآن و روایات، مذموم دانسته شده و جایز نیست. زیرا در روایات آمده است اگر کسی به آبروی دیگری بیاحترامی کند و حرمت او را از بین ببرد مثل این است که به خانه کعبه بیاحترامی کرده است.
@besooyenour
بسم الله
چهل و یکمین جلسه از سلسله جلسات هفتگی تحلیل صوتی هادیان سیاسی فعال
🎙🌏سخنران جلسه : استاد گرامی جناب آقای مهدی خورسند
پژوهشگر اقتصادسیاسی
کارشناس مسائل چین و اوراسیا
🖋موضوع جلسه:
تحرکات ترکیه از شمال سوریه تا قلب تلآویو؛ ریشهها و پیامدها
🕣تاریخ: چهارشنبه هجدهم خرداد ساعت ۲۱:۳۰
🔶جلسه در کانال تحلیل صوتی روبیکا:
https://rubika.ir/tahlil_samen
♦️معاونت سیاسی سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان♦️
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #نوزدهم
او همچنان میگفت :
_یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا #پیروز میشیم یا #شھید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم!
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات منالذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.
دیگر این اشک شوق شهادت بود
ڪه از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای ڪه با #اشڪمردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه
شهادت #دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند :
_ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪاییها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی.
و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد :
_من تفنگ شڪاری دارم، میارم!
و جوانی صدا بلند کرد :
_من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه.
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعانشهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :
_تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود ڪه با شمارهای دیگر
تھدیدم ڪرده و اینبار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :
-خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!
شاید اگر این پیام را
جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ
این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظهای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن
پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم
و نمیدانم با چه حالی.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #بیستم
نمیدانم با چه حالی خودم را
به در اتاق رساندم. در را ڪه باز ڪردم،
آتش تیراندازی در تاریڪی شب چشمم را ڪور ڪرد. تنها چیزی ڪه میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس ڪه تنها با یڪ میله آهنی میخواست از ما دفاع ڪند. زن عمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و ڪار دیگری از دستشان برنمیآمد ڪه فقط جیغ میڪشیدند. از شدت وحشت احساس میڪردم جانم
به گلویم رسیده ڪه حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی ڪه به زمین
قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره ڪرده و یڪی با اسلحه به سرعمو میڪوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند ڪه عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به ڪمرش او را با صورت به زمین ڪوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود ڪه حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان ڪنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است
و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت ڪه با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند،
فریادهای عمو را با شلیڪ گلولهای
به سرش ساڪت ڪردند و دیگر مانعی بین آنھا و ما زنها نبود.
زن عمو تلاش میڪرد
زینب و زهرا را در آغوشش پنھان ڪند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود ڪه یڪی دست زهرا، را گرفت و دیگری بازوی زینب را، با همه قدرت میڪشید تا از آغوش زن عمو جدایشان ڪند. زن عمو دخترها را رها نمیڪرد و دنبالشان روی زمین ڪشیده میشد ڪه نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند.
با آخرین نوری ڪه به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند ڪه زیر پایم خالی شد
و زمین خوردم. همانطور ڪه نقش زمین بودم خودم را عقب میڪشیدم و با نفسھای بریدهام جان میڪَندم ڪه هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد.
در تاریڪی اتاق
تنھا سایه وحشتناڪی را میدیدم ڪه به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم
و او درست بالای سرم رسیده بود.
به سمت صورتم خم شد طوری ڪه گرمای نفسھای جهنمیاش را حس ڪردم و میخواست بازویم را بگیرد ڪه فریادی مانعش شد. نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :
_گمشو ڪنار!
داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض ڪرد :
_این سهم منه!
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حڪم ڪرد :
_از اون دوتایی ڪه تو حیاط هستن هر
ڪدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!
و بلافاصله نور را به صورتم انداخت
تا چشمانم را ڪور ڪند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را ڪشید ڪه نالهام بلند شد. با ڪشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :
_بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!
صدای نحس عدنان بود....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@besooyenour