eitaa logo
「 بھﺳﻮﻯﺷﻬﺎﺩﺗــْ🦋」
62 دنبال‌کننده
501 عکس
1هزار ویدیو
0 فایل
❁﷽❁ شھادت‌‌نوع‌مرگ‌را‌عوض‌می‌ڪند وقت‌مرگ‌را‌عوض‌نمی‌ڪند...! ازمرگ‌نترسید؛جوری‌درزندگۍ حرڪت‌کنیدڪه‌خداوندشھادت رانصیبتان‌ڪند‌و‌ازدنیاببرد! -#شھید‌جوادمحمدی🌱 جهت ارتباط:🔻 @GharibTus313
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی بابات میگه طلبه شو در کنارش فوتبالم ادامه بده! 😂😂
حرف نوکـر با مادر💔🥀💔
🌸🍃🌸🍃 گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد .... در فشار زندگی، اندوهگین مشو...شاید خداسته که در آغوشش بفشاردتت ... برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن ، ، اوج احترام به حکمت خداست. همچون شاه شطرنج باش که حتی بعد از باخت کسی جرات بیرون انداختنش از صفحه زندگی را ندارد. از کسی که بهت دروغ گفته نپرس چرا....؟ چون با یه دروغ دیگه قانعت میکنه.... اگه یقین داری روزی پروانه میشوی ... بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند.... @besuye_shahadat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر روز دوشنبه 🦋🖐🏻 - ••یا قاضی الحاجات••🌿💫 - "ای برآورنده حاجت‌ها"😇💙
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بیخیال سیلی مادر نمیشویم... با سنی حروم زاده برادر نمیشویم...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیـدِما نـور چشـم عالـم است✋🏼🙂❣ !
بسم‌رب‌القاسم 💔🥀 بخش اول از : بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الا الله محمد رسول الله اشهد ان امیرالمومنین علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین اثنی عشر ائمتنا ومعصومیننا حجج الله. شهادت می دهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنم حق است. سوال و جواب حق است .معاد ،عدل، امامت ،نبوّت حق است. خداوندا تو را سپاس که مرا صلب به صلب و قرن به قرن و از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که یکی از برجسته ترین اولیائت راکه قرین و قریب معصومین است عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه ی رسول اعظمت محمد مصطفی(ص) را نداشت و اگر بی بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابی طالب(ع) و فرزندان معصوم و مظلوم اش مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر جان خود را که جان جهان و خلقت بود تقدیم کردند. پایان بخش اول 🏴🍀 {@besuye_shahadat}
بسم‌رب‌القاسم 💔🥀 بخش دوم از: خداوندا تو را شکرگزارم که پس از عبد صالح خمینی عزیز مرا در مسیر عبد صالحت دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است خامنه‌ای عزیز که جانم فدای جان او باد قراردادی... پروردگارا تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت درهم آمیختگی و درک بوسه بر گونه های بهشتی انان و استشمام بوی عطر الهی آنان یعنی مجاهدین و شهدای این راه را به من ارزانی داشتی. خداوندا ای قادر عزیز و بی‌رحمانه رزاق پیشانی شکر شرم بر اسانت می سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیع عطر حقیقی اسلام قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی چه نعمت بالاترین و ارزشمندترین نعمت هایت است نعمتی که در آن نور از معنویت بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد غمی که آرامش و معنویت دارد. پایان بخش دوم... ♥️ {@besuye_shahadat}
بسم‌رب‌القاسم 💔🥀 بخش سوم از: خداوندا تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر اما متدین و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشت و با اولیائت قرین کنیم و مرا در عالم آخرت از درک محضر شان بهره مند فرما. ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافت افو و کرم تو می آیم من توشه‌ی برن گرفتم چون فقیر را در نزدیک کریم چه حاجتی است به توش و برگ؟! سارق چهارقم پر از از امید به تو فضل و کرم تو همراه خود تو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است گوهر اشک بر اهل بیت است گوهر اشک دفاع از مظلوم یتیم دفاع از محصول مظلوم در چنگ ظالم. پایان بخش سوم... ♥️ {@besuye_shahadat}
بسم‌رب‌القاسم 💔🥀 بخش چهارم از: خداوندا در دستان من چیزی نیست نه برای عرضه و نه قدرت دفاع دارند اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است وقتی آنها را به سمتت بلند کردم. وقتی آنها را برای بر زمین و زانو گذراندن وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم اینها ثروتِ دست من است که امیدوارم قبول کرده باشی. خداوندا پاهایم سست است رمق ندارد و جرئت عبور از پلی که از جهنم عبور می‌کند ندارد من در پل عادی هم پاهایم می لرزد وای بر من و صرات تو که از مو باریکتر از شمشیر برنده تر است اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم ممکن است نجات پیدا کنم من با این پاها در حرمت پا گذارده ام و دور خانه ات چرخیدم و در حرم اولیا از در بین الحرمین حسین و عباس از آنها را برهنه دواندم این پاها را در سنگرهای طولانی خمیده جمع کردم و در دفاع از دین دویدم رسیدم خزیدم گریستم خندیدم و خنداندم و گریستم گریان دم افتادم و بلند شدم امیدوارم به حرمت آن جهیدن ها و خزیدن ها و بخور متون حریم ها آنها را ببخشی پایان بخش چهارم... ♥️ {@besuye_shahadat}
توقلبی‌که‌جای‌شهادت‌نیست‌ اون‌قلب‌نیست قبره +حاج‌حسین‌یـکتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهروان راه شهدا هستید من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم. حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳 با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔 یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد. کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد. شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔 چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت. این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود. از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاع💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضاع برای متوسل شدن و انشاالله شفا گرفتن. بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضاع این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانم‌حضرت معصومه س رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد. تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.) ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا. باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و ثوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز . روز اول شهید اول روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید. توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم. و شروع کردم به صلوات فرستادن. چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم....... خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا. در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید. بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون ‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر