#گپ_روز : « از بیروت آمدهایم بیرون! »
(آخرین خاطره از شهیده کرباسی)
#موضوع_روز : «وظیفه ما درتقویت جبهه مقاومت و سرعتِ پیروزی حق »
✍️ سحرگاه پنجم اکتبر (دقیقاً ۱۷ روز) پیش بود!
بیتاب و نگران بودم از وضعیتی که هر روز برایشان تنگتر میشد!
آنقدر که اشکهای بیقراریام ناخودآگاه چند ساعتِ ممتد به کمکم آمدند تا این قلبِ به تشویش افتاده را آرام کنند.
• همان موقعِ سحر پیام دادم :الآن کجایید آرزو ؟ بچهها کجا هستند؟
• چند ساعت بعد جواب داد: از بیروت آمدهایم بیرون! در یک هتل مستقریم و دنبال خانهای میگردیم. اما هیچ جا امن نیست! نقطهزن دنبالمان هستند، جوری که نمیتوانیم گوشیهایمان را روشن کنیم...
• او حرف میزد و من کلماتش را با عطش مینوشیدم.
گفتم : بیایید ایران، بچهها را بفرستید ایران! نگرانیات که کُشت مرا دختر !
• گفت : خانوادهام نیز بسیار نگرانند و همین را میگویند! ولی نه برای من، و نه برای بچهها این انتخاب ممکن نیست! شهادت هم لیاقت میخواهد، «دعا کنید برایم» ... و این جمله را چند بار تکرار کرد!
• گفتم باید با تو حرف بزنم ...
گفت در اولین فرصت با شما تماس میگیرم.
و با همهی فشاری که رویشان بود، تماس تصویری گرفت و باهم در مورد وایرال «دعای مرزداران» در «تایم لاین عربی خصوصاً محور مقاومت» کمی صحبت کردیم.
دعا را که از میکس و مستر برگشته بود برایش فرستادم گوش داد و ایراداتش را برایم یکی یکی گفت.
• امّا یک جمله گفت که از آنروز زندگیام را شقّه شقّه کرده است!
گفت : «مردم در لبنان پر از ترس و استرس شدهاند و بیش از دعا و تغذیه معنوی، به دنبال کردن اخبار مشغولند! من نگرانم کم بیاورند ... قدرت روح مقاومت، به غذای آسمان آن روح بند است».
• گفتم : صحیفه..... آرزو ...
«صحیفه تنها غذای آخرالزمان» است!
استاد چند سال است که از #نهضت_صحیفه_خوانی و وجوب آن حرف میزنند برای موفقیت جبهه حق در آخرالزمان. اما آنقدر که باید، ما نتوانستیم اهمیّت آنرا برای مردم جا بیندازیم .
گفت : تمام دردم این است.. فقط همین !
دستم بسته شده و شبکههای ارتباطی من با آدمهای موثر رسانه لبنان قطع شده است.
من به این نتیجه رسیدم باید تنهایی اینکار را شروع کنم ...
شما به من قول بدهید فقط نگران حیطه مسئولیت من نباشید! من از پس بخش خودم باید بربیآیم، تا غصهام شما را نگیرد.
و من مثل همیشه به این مدیر قدرتمندم تکیه دادم و آرام گرفتم.
• تلفن را قطع کردیم ... و من رفتم سراغ تیم رسانه، برای تولیداتی که او برای اهمیت دعای مرزداران «اهل ثغور» در تایم لاین عربی سفارش داده بود. و ... ادامه روند انتشار گسترده این دعا !
• هر روز پیام میداد که ما خوبیم و نگران نباشید.... تا روز ۱۸اکتبر ساعت ۸:۵۳ دقیقه صبح. نوشت :
| سلام جانم 😘
خدا قوت 🙏
فقط می خواستم بگم که ما خوبیم به لطف خدا ❤️|
• وقتی جواب پیامش را مینوشتم مطمئن بودم این پیامم تیک دوم نخواهد خورد.
و ۱۹ اکتبر خبر حال خوبِ ابدیاش اول بار از همان توئیتری منتشر شد که خودش یک فعال رسانهی قدرتمند در آن شبکه بود.
✨ «شهیده معصومه (آرزو) کرباسی» و همسر والامقامشان «شهید رضا عباس عواضه» حق زیادی به گُردهی «رسانهی منتظر» داشته و دارند.
• امروز آرزو به تهران برمیگردد... به معراج شهداء! و ما قرار است برویم ببینیمش!
یادم هست آخرین بار که رسید تهران با همان چمدانهایش آمد به شهرری، و همه را گذاشت در اتاق جلسات و رفت حرم سیدالکریم علیهالسلام.
امروز اما فکرکنم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام به استقبال «میوهی بالغ و رسیدهی حرمش برود»... به استقبال شهیده معصومه کرباسی.
✨ ورود سرافرازت را به تهران تبریک میگویم : «میوهی رسیدهی باغ مقاومت»!
«منتظر : رسانه رسمی استاد محمد شجاعی»
#گپ_روز : «خدا برای زمانهایی که میترسیم یک کُد در قرآن گذاشته» !
#موضوع_روز : شناسایی پناهگاهها و آموختن نحوهی فرار به پناهگاههای خدا در لحظات بحرانی
✍️دو سه روزی بود که میدیدم همهی زورش را میزند تا بقول خودش این «هندسه لعنتی» را خوب یاد بگیرد تا نمرهی امتحان هندسهاش کارنامهاش را زشت نکند.
قبل از خواب آمد کنارم و گفت: مامان وحشت مرا گرفته! تمام تلاشم را کردهام ولی معلّم هندسه ما خیلی سختگیر است. حس میکنم قلبم آنقدر آشوب شده که دارد از دهنم میآید بیرون! نمیتوانم بخوابم و همین باعث شده ترس از خواب ماندن صبح هم به آشوبم اضافه شود.
• دستانم را باز کردم و سرش را به آغوش گرفتم.
گفتم : تو هنوز با این معلّم، امتحانِ آخر ترم ندادهای، دادهای ؟!
همیشه سختگیری یک معلّم در طول ترم، نشانهی امتحان سخت در پایان ترم نیست!
هدف او پرورش «روح سختکوشی» در شما بوده، و من یقین دارم از امتحان فردا، فقط یک خاطره شیرین برایت به جا میماند.
خدا هم عادتش همین است! سر کلاس دنیا به بندگانش خیلی سخت میگیرد تا ساخته شود روحشان! تا زیبا و سلامت و آماده شود جهانِ درونشان، اما «نود و نه درصد» رحمتش را گذاشته برای لحظهای که برگهی امتحان را از دست ما میگیرد و ما به برزخ متولد میشویم.
• گفت : اگر اینطور که شما گفتی نباشد و من نمره بدی بگیرم فردا چه؟
گفتم : چیزی فرق نمیکند، میکند؟ گفت : یعنی چی؟
گفتم : یعنی تو همان پسر مهربان و صاف و شوخ منی که برای همهی ما همانقدر شیرین و خواستنی خواهی بود که تا قبل از این بودی!
امّاااا برای خدا یک چیز خیلی مهم است!
تکانی خورد و با تعجب و انتظار به من زل زد.
ادامه دادم : خدا برایش مهم است که زمانهایی که یک نگرانی جان ما را احاطه میکند، آیا یاد گرفتهایم به سمت پناهگاههایی که برایمان خلق کرده فرار کنیم و در آن پناه بگیریم؟ و خودمان را از اضطراب و ترس نجات دهیم؟
ترس همانجا میآید که ما مشکل را بزرگتر از خدا میبینیم! و یادمان میرود که تنها قرار نیست سر جلسهی امتحان بنشینیم! او همه جا با ما هست، اگر بخواهیم ببینیم...
• گفت : دلم خیلی آشوب شده!
گفتم : من راهش را به تو یاد میدهم!
حرز 23 و دعای 33 (عاقبت بخیری) را پخش کردم و هردو باهم با صدای آقای معماری تکرار کردیم.
آرام شد!
گفتم قرآن آشوبی که محصول «ترس از آینده مبهم» است را «حمله از جلو»ی شیطان میداند. و برای این مواقع این کُد را برایمان گذاشته : « فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ »... به سوی خدا فرار کنید.
باید این فرار را یاد بگیری پسرم و بروی در پناهگاهت سریع قایم شوی که دستش به تو نرسد. آنوقت در کمترین زمان آرام میشوی و چشمانت آینده را درستتر و بدون توهمات اضطرابزا میبیند.
※ ظهر فردا خوشحال دم در ایستاده بود و برایم دست تکان میداد!
با حرکت سر، پرسیدم چه خبر ؟
گفت :حلّه مامان! «معلّم هندسهی ما هم «عادت خدا» را داشت و من نمیدانستم!»
═━━⊰❀⊱━━═━
#بسوی_ظهور
https://eitaa.com/besuyezohur_golpaygan