eitaa logo
بتلیجه( مهدعلم،ایثارو شهادت)ثامن
763 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
228 فایل
ارتباط با ادمین کانال @omranzadeh2018 @Omranzadeh2017
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
45.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناظره آقایان حجت الاسلام رفیعی و سیدحسن آقامیری 🔻با اجرای حجت الاسلام سرلک ‌ ♨️اخبار‌ داغ‌‌‌ روحانیت ♨️ @khabarehowzeh
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 خلاصه مناظره اینستاگرامی دکتر رفیعی و آقای حسن آقامیری از زبان علی زکریایی 🆘 @Roshangari_ir
🌴 🌴5⃣2⃣ 💥 💥 💥شهادت و گواهی و گواهان مختلف💥 ✍در قرآن و روایات اسلامی سخن از این گواهان به میان آمده به راستی می توان آن را از ترین_گردنه های قیامت دانست ، گواهانی که پشت را و همه را غرق در وحشت و اضطراب می سازند۰ 👇۱۱ گواه و مراقب در کمین ما 1⃣ مکان : در سوره زلزال آیه ۴ می خوانیم : ☘یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخبارَها زمین در روز قیامت خبرهای خود را بازگو می‌کند ۰ ☘روایت شده هنگامی که حضرت علی علیه السلام بیت المال را بین تقسیم می‌کرد ، در جای آن دورکعت نماز می خواند و به آن زمین خطاب کرده فرمود : ❌گواهی بده که من تو را از راه پر از بیت المال کردم سپس بر همین اساس تو را نمودم ۰ ❌و نیز امام سجاد در شبانه روز مانند پدرش هزار و نماز می‌خواند و پانصد درخت خرما را در نظر گرفته ، و در کنار هر نخل خرما می خواند و می فرمود: ☘ تا هر یک از این در قیامت گواهی دهند که در آنجا نماز خوانده ام 2⃣ زمان امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید : روزی بر انسان نمی گذرد مگر اینکه آن به انسان هشدار می دهد که من امروز برای تو روز هستم و گواه کارهای خواهم بود که در من انجام می دهی و در روز قیامت به آنها گواهی خواهم داد۰ 3⃣ زبان در قرآن سوره نور آیه ۲۴ میخوانیم : ☘یَوم تَشهَدُ علیهم السنتهم در روز قیامت انسانها بر آنها در کار آنها گواهی می‌دهند۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍀🌺🌼🌺🍀🌼 براي تعجيل فرج، بسيار دعا كنيد؛ كه همانا همين دعا كردن فرج و گشايش شما است. 📙 كمال الدين، جلد ۲ ، صفحه ۴۸۵ 🌼🍀🌺🌼🌺🍀🌼 پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه 🌼🍀🌺🌼🌺🍀🌼
🍀🌺💐🌸💐🌺🍀 🍀 🍀 هرچه می خواهی بکش اما نکش دامن ز من ای حبیب ای آشنا ای حضرت یابن الحسن هر چه می گویی بگو اما نگو دیگر نیا منتقم ، تعجیل کن با ذکر یا زهرا بیا «اللهم عجل لولیک الفرج » 🍀🌺💐🌸💐🌺🍀 کانون بسیج فرهنگیان شاهین شهر 🍀🌺💐🌸💐🌺🍀
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 همه ی ما ... روزی ! خواهیم کرد ... کاش آن را ... بنویسند : 🌷🕊 🕊🌷 🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه 🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 🌹 بسم رب الشهداء و الصالحین 🌹 سالروز بمب در حرم مطهر توسط منافقین کوردل ، در روز عاشورای حسینی ، در ۳۰ خرداد سال ۱۳۷۳ و یاد و خاطره ۲۷ مظلوم این اقدام تروریستی گرامی باد . شادی روح و 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
28.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 فیلم وقایع عاشورای ۱۳۷۳ انفجار بمب به دست منافقین کور دل در حرم مطهر روز سال ۱۳۷۳ 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ✍از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. ☘ یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ ☘گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... ☘چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... ☘ باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود. همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! ☘ بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می‌کرد... شگفت‌زده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ☘پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند. ☘ من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد می‌رسیدیم. ☘پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... ☘ یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. ☘ وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان... بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود . ☘صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ☘با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. ❌ دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ☘ نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. ☘ از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. ☘اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ☘ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ☘با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم ☘با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم.میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است... ادامه دارد...
🌹🕊🌸🌷🌸🕊🌹 تاریخ تمام قد به احترام مردی می ایستد که گفت : توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود. سنّ و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم . اون شب رختخواب آزارم می داد و خوابم نمی برد از فکر پیرمرد .. رختخوابم را جمع کردم و روی زمین سرد، خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم ، اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم.. امّا روحم پیدا کرد چه مریضی لذّت بخشی ... ┈••✾•🕊🌺🕊•✾••┈ پایگاه مقاومت بسیج شهدای بتلیجه ┈••✾•🕊🌺🕊•✾••┈