🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
احترام ژنرال آمریکائی به
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
#قسمت_اول
#شهید_بابایی در بخشی از #خاطرات خود در مورد تحصیلات #خلبانی_اش گفته بود: دوره #خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر #گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم #روشن نبود و به من #گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر #مسئول_دانشکده، که یک #ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پرونده من در جلو او، روی میز بود، #ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به #قبول و یا #رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤال های #ژنرال بر میآمد که نظر #خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات ارتباط مستقیمی با #آبرو و #حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که #رنج_دو_سال دوری از #خانواده و #شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال #محو_و_نابودی است و باید #دست_خالی و بدون دریافت #گواهینامه_خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در #اتاق به صدا در آمد و شخصی #اجازه خواست تا داخل شود.
او ضمن #احترام، از #ژنرال خواست تا برای کار #مهمی به خارج از #اتاق برود با رفتن #ژنرال، من لحظاتی را در #اتاق تنها ماندم.
#ادامه_دارد
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#سیره_شهد
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
وقتی با #هواپیما_پرواز میکرد، حین عملیات و آموزش هوایی، روستاهای دورافتاده رو شناسایی میکرد.
یه ماشین قدیمی داشت که سوار میشدیم و مقداری غذا و آذوقه برای روستایی ها بر میداشتیم و از میان کوهها و درهها با چه مشکلاتی رد میشدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا #شناسایی کرده بود.
میرفتیم آنجا و مردم روستاها من رو با لباس روحانی و #شهید رو با لباس خلبانی میدیدند خیلی براشون جالب بود و #شهید_بابایی بعد از این که وسایلی رو که آورده بودیم به روستاییها میداد، میپرسید چه امکاناتی کم دارند.
مثلا روستاییها میگفتند حمام نداریم و ایشون با پول خودشون شروع میکرد براشون حمام میساخت و من به چشم خودم میدیدم که #شهید_بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گِل لگدمال میکرد، حمام رو میساخت و برای برق حمام، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خودش موتور برق سیار میخرید و روشنایی حمام رو تامین میکرد...
#راوی :
حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
۲۸ دی ۱۴۰۱
🕊🌹🏴🌷🏴🌹🕊
🌹 #سيره_اخلاقي_شهداء
🍀 #امر_به_معروف
🍀 #نهي_از_منكر
🌷 #سردار_رشید_اسلام
🌹 #شهيد_والامقام
🍀 #عباس_بابايي
يكي از خويشاوندان سردار رشيد اسلام، #شهيد_عباس_بابايي در نقل خاطره اي آورده است :
يك شب #عباس منزل ما بود. يكي از معلمان دوره دبيرستانش از طريق يكي از اقوام به خانه ما آمد تا #عباس درباره پسر او كه سرباز بود، توصيه و سفارش كند.
#شهيد_بابايي كه بوي پارتي بازي را احساس كرده بود و با اينكه روحيه اش به اين جور كارها نمي خورد، خيلي مؤدبانه و در كمال آرامش و با زباني نرم به معلمش گفت:
شما طبق وظيفه اي كه داشتي، به من و بقيه شاگردان درس دادي. بنابراين، نبايد به خاطر اين كار انتظار داشته باشي من براي شما #پارتي_بازي كنم.
آن شب، اينگونه ملايم و لطيف #امر_به_معروف كردن او، برايم خاطره اي فراموش نشدني شد.
🌹 #روحش_شاد
🌹 #یادش_گرامی
🌹 #راهش_پر_رهرو
🕊 https://eitaa.com/betlijeh1 🏴🌹
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
احترام ژنرال آمریکائی به
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
#قسمت_اول
#شهید_بابایی در بخشی از #خاطرات خود در مورد تحصیلات #خلبانی_اش گفته بود: دوره #خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر #گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم #روشن نبود و به من #گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر #مسئول_دانشکده، که یک #ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پرونده من در جلو او، روی میز بود، #ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به #قبول و یا #رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤال های #ژنرال بر میآمد که نظر #خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات ارتباط مستقیمی با #آبرو و #حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که #رنج_دو_سال دوری از #خانواده و #شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال #محو_و_نابودی است و باید #دست_خالی و بدون دریافت #گواهینامه_خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در #اتاق به صدا در آمد و شخصی #اجازه خواست تا داخل شود.
او ضمن #احترام، از #ژنرال خواست تا برای کار #مهمی به خارج از #اتاق برود با رفتن #ژنرال، من لحظاتی را در #اتاق تنها ماندم.
#ادامه_دارد
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
احترام ژنرال آمریکائی به
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
#قسمت_اول
#شهید_بابایی در بخشی از #خاطرات خود در مورد تحصیلات #خلبانی_اش گفته بود: دوره #خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر #گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم #روشن نبود و به من #گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر #مسئول_دانشکده، که یک #ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پرونده من در جلو او، روی میز بود، #ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به #قبول و یا #رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤال های #ژنرال بر میآمد که نظر #خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات ارتباط مستقیمی با #آبرو و #حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که #رنج_دو_سال دوری از #خانواده و #شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال #محو_و_نابودی است و باید #دست_خالی و بدون دریافت #گواهینامه_خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در #اتاق به صدا در آمد و شخصی #اجازه خواست تا داخل شود.
او ضمن #احترام، از #ژنرال خواست تا برای کار #مهمی به خارج از #اتاق برود با رفتن #ژنرال، من لحظاتی را در #اتاق تنها ماندم.
#ادامه_دارد
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
۱۵ مرداد ۱۴۰۳