هدایت شده از Sun's world☀️
بلوغ یعنی:
•متوجه بشی که خواب شب مهمتر از چت نصف شبه!
•زمانی که هنوز رابطه ت قطعی نشده،صندوقچه اسرار خودت و خونوادت و دوستانت رو برای او باز نکنی
•هرکس گذشته ای داره و نمیتونی اون رو بخاطر گذشته ش سرزنش کنی
•برای نگه داشتن یک شخص خط قرمز های خودت رو زیر پا نگذاری
•مسئول زندگی خودت باشی،دنبال مقصر نباشی و از کسی توقعی نداشته باشی.
•از اشتباهاتت درس بگیری تا بتونی از چرخه تکرار رها بشی
#دو_کلوم_حرف_حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آهنگ جدید بهزاد لیتو هم قشنگه💁♀#feels
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_until i found you_
«بیتوم»
این آهنگ جدید بهزاد لیتو هم قشنگه💁♀#feels
بعضی وقتا وقتی میخوام درس بخونم به این فک میکنم که من زندگی میکنم یا بلاگرا میدونی منظورم اینه وقتی فیلماشون رو تو اینستا میبینم واقعا حسرت میخورم با اینکه میدونم زندگی واقعییشون نیست😂😔🤦♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"Dancing with your ghost"
☆یک رمان زیبا -ارزش ۵ دقیقه وقت گذاشتنو داره-☆
مشغله و درگیری فکری هر کس به اندازه ی ظرفیت و توانایی اش است و شما با وارد شدن و قرار گرفتن در سطح اجتماع است که متوجه این میشوید . یکی از این جمع ها میتواند مترو،اتوبوس یا حتی تاکسی باشد.
با ورود به اتوبوس بوی گرما مشامش را آزرد . یعنی فقط او بود که این بو را حس میکرد؟وسط های اتوبوس روی تنها صندلی خالی موجود کنار دختری با موهای ابی و پیراهن چارخونه ای قرمز نشست. دختری که با هدفونی روی گوشش در حال گوش دادن اهنگ بود و هر چند لحظه با ریتم سرش را تکان نا محسوسی میداد؛و در فکر امتحان پیش رویش بود و نمره ای که قرار نبود خیلی جالب باشد. دختر هنرمندی که به اجبار خوانواده اش در رشته تجربی تحصیل میکرد و لحظه به لحظه شاهد تباه شدن ارزو ها و اینده اش بود.
دختری با قد بلند و چادری بر سرش با چهره ای گرفته و فکری مشغول.مشغول مسئله ای که به تازگی جنبه های مختلف زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده بود. از دست دادن بهترین دوستش .دوستی که اگر بیشتر از خواهرش دوستش نداشت کمتر از ان هم نبود.اوبرایش مثل خواهر بود و الان رفته بود.نه اینکه از شهر رفته باشد یا رابطه شان به هم خورده باشد او واقعا رفته بود.پر کشیده بود!چه فاجعه ای!
پسری با موهای بلند و گوجه ای بالای سرش .چهره اش آنقدر ها هم به ادم های افسرده نمیخورد .اما مدت زیادی بود که با این مشکل دست و پنجه نرم میکرد. شاید یک سال،شاید دو سال،شاید سه یا حتی چهار سال .حتی خودش هم نمیدانست.در واقع از وفتی که به یاد می آورد . با خودش فکر میکرد یعنی فک کردن به کشتن خودش چقدر میخوانست غیر طبیعی باشد که با بیان کردنش با همچین واکنش هایی رو به رو شود.
دختری ریزچثه با کلاهی افتابی بر سرش . دلیل گذاشتن ان کلاه بر سرش آفتاب یا حتی سرما نبود .در واقع موهای نداشته اش بود. دختری با چهره ای زیبا اما بدون مو .دلیل کلاه گذاشتنش خود مو نداشتنش نبود .در واقع واکنش های نابجا و اشتباه مردم نست به این موضوع بود.خوب از سر دلخوشی که موهایش را نمیزد.دلیلش واضح و قابل حدس بود.سرطان! با توجه به بیماری که داشت ظاهری داشت که ازش بعید بود .چهره از کاملا سر زنده و تا حد ممکن پر انرژی ، با ارایشی ملیح.او امید وار بود اما بقیه با برخورد هایشان کمر بسته بودند به نا امید کردنش اما نمی دانستند که او سپر مدافعی در مقابل تمام از مردم بی مصرف داشت .سگش لوفی.
از جو اتوبوس خارج شد و به هر لحظه دور تر شدن اتوبوس نگاه کرد ،تلخ خندی زد و به درس هایی فکر کرد که در طول این قسمت از مسیر زندگیش از همسفر هایش گرفته بود. با همان لبخند بر پهنای لبهایش چشم هایش را بست و با نفسی عمیق از ان لحظه پر زد.به عبارتی ساده تر غیب شد .اما هیچکس نمیداند به کجا رفت.
شاید دفعه ی بعدی که تصمیم گرفتید کسی را قضاوت کنید این لحظ را به یاد اورید و به این فکر کنید که افراد به اندازه ی کافی دغدغه و مشکل در زندگی خود دارند شما دغدغه ی جدیدی برایشان نباشید؛)