eitaa logo
کانال آمادگی و آموزش مجازی خاله کوثر
5.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2هزار ویدیو
240 فایل
به کانال های آرشیو خیلی خوش آمدین لینک پایین ، جهت معرفی کسب کارت خودتون در ۱۸ کانال آموزشی
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه ما کجا رفته؟.mp3
زمان: حجم: 5.41M
خانه ما کجا رفته است؟ ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ در 👇 🦄کانال آموزش مجازی 👇 🐳 @beybimay
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😴😴 "چوپان و بره شیطون"🐑🐑👨🏻‍🌾 با صدای (مهرنوش کبیری) ┄┅┅┅┅❀🍃🌸 #قصه#کاردستی در 🦄کانال آموزش مجازی 👇 🐳@beybimay🌟
1.mp3
زمان: حجم: 9.02M
قصه 🌾 یه دونه گندم 🌾 ┄┅┅┅┅❀🍃🌸 #قصه#کاردستی در 🦄کانال آموزش مجازی 👇 🐳@beybimay🌟
مسخره کردن - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 3.35M
مسخره کردن 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 ┄┅┅┅┅❀🍃🌸 #قصه#کاردستی در 🦄کانال آموزش مجازی 👇 🐳@beybimay🌟
اقا کدوی تنبل - @mer30tv.mp3
زمان: حجم: 5.03M
اقا کدوی تنبل 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 ┄═❁๑🌿🌸🌿๑❁═┄ 👶🏻 @beybimay🌟 👧🏻
11.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇯🇴 کودک شجاع غزه داستان پسر فلسطینی به نام جهاد کانال آموزش مجازی 👇 @beybimay آرشیو کلاس اولی ها ⛄👇 @k_avaliha آرشیو کلاس دومی ها🦄👇 @k_dovomiha آرشیو کلاس سومی ها🍁👇 @k_sevomiha آرشیو کلاس چهارمی ها🦋🍂 @k_chaharomiha آرشیو کلاس پنجمی ها 🐋👇 @k_panjomihaa آرشیو کلاس ششمی ها 🦉👇 @k_sheshomiha آرشیو کلاس هفتم📕👇 @k_haftomihaa آرشیوکلاس هشتم📗👇 @k_hashtomiha آرشیو کلاس نهم📘👇 @k_nohomiha نقاش کوچولو🖌🎨 @naaghash_kocholo
داستان کودکانه مورچه و کبوتر:🐦🐜 در یک روز گرم تابستان، مورچه ای در جستجوی آب در حال قدم زدن بود. پس از مدتی قدم زدن، رودخانه ای را دید و از دیدن آن خوشحال شد. او برای نوشیدن آب از روی صخره ای بالا رفت، اما لیز خورد و در رودخانه افتاد. او در حال غرق شدن بود اما کبوتری که روی درختی نزدیک نشسته بود به او کمک کرد. کبوتر با دیدن مورچه در دردسر، به سرعت یک برگ را در آب انداخت. مورچه به سمت برگ حرکت کرد و از آن بالا رفت. سپس کبوتر برگ را با احتیاط بیرون کشید و روی زمین گذاشت. به این ترتیب مورچه نجات یافت و او برای همیشه مدیون کبوتر بود. مورچه و کبوتر بهترین دوستان شدند و روزها به خوشی گذشت. با این حال، یک روز، یک شکارچی به جنگل رسید. کبوتر زیبا را دید که روی درخت نشسته و تفنگش را به سمت کبوتر نشانه گرفت. مورچه ای که کبوتر را نجات داد این را دید و پاشنه شکارچی را گاز گرفت. از شدت درد فریاد زد و اسلحه را رها کرد. کبوتر از صدای شکارچی نگران شد و متوجه شد که چه اتفاقی ممکن است برای او بیفتد،او پرواز کرد! ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat @beybimay
داستان: روزی که خورشید خانم قهر کرد خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند. گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید. آن شب حیوانها هر چقدر  خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد. حیوانها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گلهای رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگهایشان را باز میکردند دیگر نتوانستند گلبرگها یشان را باز کنند. خانم گنجشکه نمیتوانست در آن تاریکی غذایی برای بچه هایش پیدا کند و جوجه هایش گرسنه مانده بودند. بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه اش بیرون نیاد. همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش میکنیم پیش خورشید خانم برو و ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه اش بیرون نیايد همه ما میمیریم. عقاب به طرف کوههای بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا اینکه به پشت کوهها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمیخواهی از خانه ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمیشود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمیتواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی میمیرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری. خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بالهایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری میکنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید. آقا عقاب راست میگفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوانها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گلها باز شدند. درختها شاخه هایشان را بالا گرفتند. بچه ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوست داریم. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat @beybimay
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان عمو نوروز و ننه سرما حمزه جبلی ♡   ‌   ❍ㅤ   ⎙ㅤ    ⌲     آموزش جامع کلاس اولی ها👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1614939102C347ae0837b آموزش جامع کلاس دومی ها 👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1620247518C3eaa06df7b آموزش جامع کلاس سومی ها👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1621361630C7f3ae5e624 آموزش جامع کلاس چهارمی ها👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1622213598Cf543084fec آموزش جامع کلاس پنجمی ها👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1623065566C1517bad089 آموزش جامع کلاس ششمی ها👇 🏅 https://eitaa.com/joinchat/1624048606C4f0c4a61a8