فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله
من چند قدمی را به عقب آمدم تا بی سیم و گوشی ام را داخل ماشین بگذارم.قبل از بسته شدن در ماشین،صدای انفجار منطقه را گرفت. حجم زیادی از خاک بلند شد. موج انفجار من را گرفت و به زانو روی زمین افتادم.برای چند ثانیه تعادلی برای ایستادن یا قدم برداشتن نداشتم. چند بار چشم هایم را روی هم فشار دادم .همه چیز را تار میدیدم .لحظات قبل انفجار را مرور کردم . برای یک لحظه بند دلم پاره شد .با تمام رمقی که داشتم ، چند بار سید جعفر را صدا کردم، هیچ جوابی نشنیدم.یادم افتاد که سید جعفر اواسط کوچه به خانه ای حساس شد و به سمتش رفت و من هم به سمت ماشین آمدم. خودم را جمع و جور کردم. به سمت همان خانه رفتم.چیزی که میدیدم برایم باور کردنی نبود.چشم هایم روی تلی از خاک مات مانده بود.اشک تمام صورتم را گرفت، دلم میخواست زانوی غم بغل میکردم،زار زار گریه کنم؛ اما باید به دنبال سید جعفر میگشتم.
حواسم به ساعت نبود .فکر کنم سه یا چهار ساعتی طول کشید تا توانستم اجزای بدن سید جعفر را از میان آوار آن خانه پیدا کنم .وضعیت روحی من قبل از آمدن به منطقه این طور بود که اگر خون میدیدم، از هوش میرفتم.نمیدانم چه طور خم میشدم و از روی رد خونی که لابه لای مشتی خاک و آجر ریخته بود، بدن سید را جمع میکردم.
چفیه ام را پهن کردم و همه یادگاری که برای خانواده اش توانستم جمع کنم را داخل چفیه ام پیچیدم.
__🌱_____
.
شهید رسول خلیلی و شهید سید جعفر هاشم در حال خنثی سازی بمب🍃
__________
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_سید_جعفر_هاشم
🆔 @Rasoulkhalili