eitaa logo
" بیت الرقیه ﷺ "🎊
423 دنبال‌کننده
507 عکس
1.1هزار ویدیو
6 فایل
﷽  «السلام علیک یا رقیه الشهیده»  🌸°| حاتم که ز جود شهرتی پیداکرد تا برتو رسید سفره اش را تا کرد قربان دو دست کوچکت بی بی جان کزخلق گره‌های بزرگی وا کرد |کانال‌ بیمه نگاه بی بی سه ساله| -کپی‌حلالت‌رفیق..‌ツ . .. ﺣﺭﻓﯽ اﮔﺭ ﺑﻭﺩ⇣ https://6w9.ir/Harf_9684008
مشاهده در ایتا
دانلود
" بیت الرقیه ﷺ "🎊
📌 عمود شماره ۵۶۰ 🔻 ...اون آقا رو به مادرم کرد و گفت: «این‌قدر بی‌قراری نکنین. شما همین الانم زیارتت
📌 عمود شماره ۶۹۰ 🏠 به موکب که رسیدیم، تصمیم گرفتیم استراحت کنیم. محو تماشای زائرانِ پیاده‌ی اربعین شده بودم. قیافه‌ی آدم‌های توی راه و‌ همسفرامون برام جالب بود. اولین بار بود که این منظره‌ها رو می‌دیدم. چشمم به آقا سید افتاد. باورم نمی‌شد. کلی راه با هم اومده بودیم ولی حتی اسمشو هم نمی‌دونستم. مردی مهربان با صورتی گیرا و حُسن خُلقی بسیار عالی. از هم‌صحبتی با او در راه، لذت می‌بردم. 👨 آقا سید در موکب، مشغول پذیرایی از زائرها شد. خواستم جا به جا بشم که یهو دستم خورد به دستِ بغل دستیم و سیگارش افتاد روی شلوارش. چای داغی رو هم که مشغولِ فوت کردنش بود، ریخت روی پیراهنش. خدا منو ببخشه، اصلا ظاهرش به زائرهای آقا نمی‌خورد! آخه توی این روزهای عزاداری، یه پیراهن با گلهای قرمزِ درشت پوشیده بود‌. یقه‌اش هم تقریباً باز بود و مدام سیگار روشن می‌کرد. 🔺 چنان سرم‌ داد کشید که دستام شروع کرد به لرزیدن. گفتم داداش معذرت می‌خوام، از قصد نبود. حلالم کن. ولی اون بنده خدا فقط داد می‌زد و بد و بیراه می‌گفت. همه داشتن نگامون می‌کردن. دیگه نمی دونستم چی کار کنم تا آروم بشه که آقا سید سررسید. 🔆 وای خدای من، چه به موقع! توی دستش یه پاکت بود. پاکت رو به طرفِ مرد عصبانی گرفت. یه لبخند شیرین زد و گفت: «بفرمایین لباسهاتون رو عوض کنین. من یه چای دیگه براتون میارم.» بعد هم اشاره کرد به من و گفت یا علی. کمک کرد تا روی ویلچر نشستم. رفت و یک چایِ تازه آورد و کنار وسایلِ مرد گذاشت و زدیم به دل راه... 🏴 ؛ قسمت هفتم
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه غذای فوری مناسب ناهار و شام مواد لازم: ۱ عدد سیب زمینی تخم مرغ ۲ عدد جعفری ۲-۳ ق غ فلفل دلمه ۲ ق غ پنیر پیتزا کم چرب نمک و فلفل سیاه طرز تهیه: سیب زمینی حلقه شده دوطرفش رو سرخ میکنیم تخم مرغ ،جعفری ،فلفل دلمه ،نمک و فلفل مخلوط میکنیم ، روی سیب زمینی ها میریزیم درش رو میبندیم ، پنیر پیتزا کم چرب دوباره درش رو میبندیم در انتها برای عطر بیشتر ، آویشن اضافه میکنیم. نوش جان☺️
میدونستین اولین زوار اربعین ، جابر و عطیه بودن ؟
☘☘ زیارت اربعین جابر و عطیه. بخش اول. جابر بن عبدالله انصاری، صحابی خوبی برای پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم بود و سن بالایی هم داشت، حسنین علیهما السّلام به او عمو می‌گفتند و به شدّت به او علاقه‌مند بودند. جابر هم به شدّت دل سپرده‌ی آن‌ها بود. این است که وقتی خبر شهادت اباعبدالله الحسین علیه‌السّلام در مدینه به او رسید،  بی‌درنگ با یارش عطیّه، برای آمدن به کربلا و زیارت تربت پاک حسینی مصمّم شدند. بارها اشاره کرده‌ام که این‌که نقل می‌کنند عطیّه، خادم جابر بن عبدالله انصاری بود، تصویر کوچکی از عطیّه در ذهن‌ها ترسیم می‌کند. عطیّه یک مفسّر و محدّث بزرگ است. این‌گونه نیست که فرد معمولی و دون پایه‌ای باشد! شخصیّت بزرگی است! راز این را هم که خدمت به جابر را اختیار کرده بود، خدمت عزیزان عرض کرده‌ام. بعضی از کسانی که می‌خواهند در مسیر عبودیّت و طریق بندگی حضرت حق و در راه دین رشد بزرگی نصیبشان شود، یک ولیّ خدا، یک انسان والامرتبه و عظیم القدر را پیدا می‌کنند و برای این‌که بتوانند بیست و چهار ساعته از محضر او بهره ببرند، برخلاف دیگر شاگردان و مریدان که ممکن است تنها ساعاتی از روز اجازه داشته باشند در حضور او باشند، افتخار خدمتکاری آن شخص را پذیرا می‌شوند و از این طریق امکان پیدا می‌کنند دائماً در حضور او باشند و از همۀ حالات، رفتار و سخنان او بهره ببرند و درس بگیرند. عطیّه هم از این شمار بود. کما اینکه خود ائمّه علیهم السّلام هم از این نوع خدمتگزاران داشتند که بسیار عظیم القدرند. مثلاً قنبر که غلام امیرالمؤمنین علی علیه السّلام است، فکر نکنیم او یک خدمتکار معمولی بوده است! او انسان اهل معرفت، اهل معنویّت و شخص بسیار والامقامی است، منتها این توفیق فوق‌العاده‌ای بود که خدمتگزاری امیرالمؤمنین علیه‌السّلام به او این فرصت را می‌داد که بتواند همواره در کنار حضرت علی باشد و از وجود مقدّس و نورانی ایشان استناره و کسب نورانیّت کند. سایر ائمّه علیهم السّلام هم بعضاً چنین افرادی را داشتند. عطیّه، خدمت کردن به جابر را در این سفر افتخاری برای خود و فرصتی برای همراهی و حضور در محضر جابر می‌دانست. این دو نفر از مدینه به سمت کربلا حرکت کردند و روز بیستم ماه صفر، صبح هنگام، وارد سرزمین کربلا شدند. جزء به جزء ماجرا ثبت شده است. جابر بن عبداللّه انصاری در نهر فرات غسل کرد و جامه‌ احرام بر تن پوشید که این خیلی معنا دارد. جامه احرام، جامه‌ای است که برای طواف خانه خدا بر تن می‌کنند. گویا جابر با این عمل خود یک سخن بسیار بزرگ و عمیق را به همه‌ی آینده تاریخ خودش اعلام می‌کند. او می‌گوید حجّ حقیقی اینجاست، روح حج اینجاست. کعبه‌ای که در آن روزگار، مطاف کسانی بود که حسین را در سرزمین کربلا تنها گذاشتند، جز یک جنازه‌ی بی‌روح نبود! همان‌طور که اگر روح از پیکر انسان خارج شود، آن پیکر اثری ندارد، کاری از آن بر نمی‌آید، کسی نمی‌تواند فایده و بهره‌ای از آن ببرد، جنازه‌ی مُرده‌ای است که گوشه‌ای افتاده است و بعد از چند صباح هم متعفّن می‌شود و خودش منشأ بسیاری از آلودگی‌ها و انحرافات می‌گردد! جابر با عمل خود می‌گوید روح کعبه، حسین است. روح کعبه ولیّ اعظم خداست. کعبه یک پیکر است. کعبه یک پوسته است. محتوای آن ولایت است و این یک باور عمیق برای همه ماست. کعبه اگر حرمتی دارد به خاطر این است که محلّ تولّد امیرالمؤمنین علیه السّلام است. محلّ نزول نور ولایت علویّه در عالم خاک است. منهای آن، کعبه فقط یک اتاق است که با سنگ ساخته شده است! کعبه همه‌ی ارزشش را از حقیقت ولایت ولیّ الله اعظم گرفته است. کعبه بدون ولایت هیچ نیست! یک جنازه‌ی مُرده است. یک پیکره‌ی بی‌خاصیت و بی‌اثر است. شاهدش را هم همین امروز در دنیا می‌بینیم. این طواف‌هایی که دور کعبه می‌شود، پیامدها و آثارش کو؟ بسیاری اشخاص هر ساله به مکّه می‌روند، دور کعبه طواف می‌کنند، حج به جا می‌آورند، عمره‌های متعدّد می‌روند، امّا کدام تحوّل؟ کدام آثار سازنده را از این طواف‌ها با خودشان به ارمغان می‌آوردند؟ چرا؟ چون روح ولایت در این کعبه نیست! کعبه‌ی تهی از ولایت، یک پیکره‌ی بی‌خاصیت و یک پوسته‌ی بدون محتواست. کعبه‌ای که می‌توان به دور آن گشت، در حالی که پسر پیغمبر را در غربت و تنهایی تشنه کام ذبح می‌کنند، چه خاصیتی دارد؟! چه بو و اثر و چه نشانه‌ای از حقیقت و شایستگی‌ها دارد؟ هیچ! لذا جابر جامۀ احرام بر تن می‌کند، یعنی حقیقت کعبه اینجاست، روح کعبه اینجاست. -پایان بخش اول. ادامه دارد... - استاد مهدی طیب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘▪️ روز سی و ششم چله ی فرج خواهی عاشورا تا اربعین به نیابت از قمرالعشیره و به نیت تسهیل و تعجیل در امر فرج مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. بسم الله... التماس دعا
هدایت شده از حرف ناشناس بیت الرقیه س
💬 | متن پیام: سلام خانمی خوبین؟ سلامتین؟پسر برادرم تو کمپ ترک اعتیاد بستری شده😔میشه خواهش کنم تو کانال بزارید واسش دعاکنن که سربلند و ثابت قدم از اون بستر بلند شه؟ اجازه ی دیدن هم بهمون نمیدن ولی شنیدیم حالس خیلی بده😭 لطفا بگید همه دعا کنن🙏🌺🌺🌺 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏱ساعت: ۲۱:۵۵:۴۸ ⏰تاریخ: سه شنبه مرداد ۱۴۰۳ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لطفا جهت نجات همه ی جوونهای گرفتار به دام اعتیاد ، علی الخصوص این جوان عزیز ، نفری ۳ مرتبه آیه ی شریفه ی امن یجیب ... و ۱ مرتبه حمد شفاء تلاوت بشه 🙏🏽 خدایا به حرمت جوونهای دشت کربلا ، به همه جوونهامون توانایی تشخیص مسیر سالم و ناسالم رو عنایت کن که خودشونو گرفتار نکنن🤲🏻😔
☘▪️ | أَلسَّلامُ عَلَی الشَّیبِ الْخَضیبِ | سلام بر آن مَحاسنِ به‌ خون خضاب‌ شده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘☘ ما ترکا وقتی کسی بهمون محل نده ، بهش میگیم : " بیزی سایمیسان " حالا میخوام بگم : " یا ابی عبدالله ، الله المسین که بیزی سایمیاسان : یعنی ، یا ابی عبدالله ، خدا نکنه که بهمون محل ندی💔
" بیت الرقیه ﷺ "🎊
📌 عمود شماره ۶۹۰ 🏠 به موکب که رسیدیم، تصمیم گرفتیم استراحت کنیم. محو تماشای زائرانِ پیاده‌ی اربعین
📌 عمود شماره ۸۰۰ 🚶‍♂هنوز خیلی راه نرفته بودیم که دیدم یه نفر داره صدامون می‌زنه. برگشتم ببینم کیه. ناخودآگاه گفتم: «چقدر این لباسهای مشکی بهتون میاد.» جواب داد:  «منم می‌تونم باهاتون همسفر بشم؟» به صورت آقا سید نگاه کردم. لبخند ملیحی زد. یعنی موافق بود. گفتم: «چرا که نه!» خوشحال شد و گفت: «اسمِ من خشایاره ولی شما می‌تونین خشی صدام کنین.» 🔅 گفتم: «داداش! حلالم کن.» برگشت پیشونیم رو بوسید و گفت: «منم بد رفتار کردم، اصلا بگذریم. راستش من از رنگ مشکی خوشم نمیاد، فقط یه بار واسه فوت آقام خدا بیامرز پوشیدم؛ ولی انگاری از این لباسه بدم نیومده. یه جورایی دوسش دارم.» آقا سید گفت: «الحمدالله» و به راه ادامه دادیم... 🌃 ساعت از یکِ نیمه‌شب گذشته بود. من و داداش خشی (البته خودش دوست داشت اینطوری صداش کنم) تقریبا بُریده بودیم. صدای با‌ محبتی، که دست و پا شکسته سعی داشت فارسی صحبت کنه توجهمون رو‌ جلب کرد. 🚶 تا اومدیم بفهمیم کیه، آقا سید گفت راه بیفتین. وسایلمون رو جمع و جور کردیم و سوار یه ماشین شدیم. اونقدر درب و داغون بود که نمی‌شد مدلش رو تشخیص داد. با دلخوری پرسیدم: «آقا سید! کجا داریم میریم؟» 🔹 همون‌‌طوری که با دستش به فردِ کناریش اشاره می‌کرد جواب داد: «امشب مهمون این برادر هستیم.» لحن جواب دادنش طوری بود که احساس کردم پدرم هنوز زنده ست و مثل همه‌ی سال‌های بچگی داره به زور می‌برم عید دیدنی! سید دوباره گفت: «امشب مهمون این برادر هستیم، انشاءالله.» 🔆 البته من خیلی راضی نبودم. حرفی نزدم ولی احساس می‌کردم انگار آقا سید همه‌چی رو می‌دونست. همونطور که در افکارش غرق شده بود، گفت: «بچه‌های جدّم وقتی بدونِ پاپوش، گرسنه و تشنه این راه رو می‌رفتند قطعا خیلی بیشتر اذیت شدن. مهم اینه که هر جا هستی با امامت همسفر باشی.» از خودم و فکرهای ناجوری که به ذهنم خطور کرده بود خجالت کشیدم. 🏴 ؛ قسمت هشتم
نمی‌دونم از کدوم مرز می‌رید؛ مهران، شلمـچه، چذابه ، باشماق ،خسروی؛ اصلا برگشتید یا تازه راه افتادید؛ اما یادی کنید از شـهدای مفقود الاثری که پشت لباس‌هاشون می‌نوشتن: یا کربلا یا شهادت؛ آخرش هم امام حسین سرشونو به دامـن گرفت! یاد کنید شـهدایی رو که روی سیم خاردار خوابیدن و گوشتِ تن‌شون، لای اون سیم‌ها موند تا رفقاشون رد بشـن و عملیات لو نره؛ اربعینی‌ها! چشـم‌تون که به گنبد آقا افتاد، یاد کنید اون شهدایی رو که برای هم سربند می‌بستن«کربـلا کربلا ما داریم می‌آییــم» 😭 ستون به ستونِ این مسیر رو، مدیون قطره قطره‌ی خون شهداییم 💔