✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_سوم
✨سعید چندانی✨
📝...مادر سعید بعد از چند روز، جواب آزمایش و عکس را پیش دکتر برد.
آقای دکتر تا عکسها را دید و جواب آزمایش را خواند رنگ صورتش تغییر کرد و به مادر سعید گفت: «پدر آقا سعید کجا هستند، چرا ایشان همراه شما به مطب نمی آیند؟ »
مادر سعید گفت: «پدر سعید در مسافرت است و معلوم نیست چه وقت بر می گردد. »
آقای دکتر حسابی در فکر فرو رفته بود و نمی دانست که چگونه به مادر سعید بگوید که یک غده سرطانی در ناحیه شکم سعید وجود دارد.
آخرش هم نگفت، فقط گفت:
«سعید باید بستری شود تا یک عمل کوچک روی شکمش انجام دهیم. »
اشک در چشمان مادر سعید حلقه زد. خیلی سعی میکرد که خودش را کنترل کند تا سعید او را ناراحت نبیند.
سعید را در بیمارستانی در شهر زاهدان بستری کردند. پس از عمل، غدّه ای نیم کیلویی از شکمش بیرون آوردند، امّا بعد از چند ماه باز غده سرطانی رشد کرد.
این بار به سفارش آقای دکتر، سعید را برای معالجه به تهران آوردند و او را در بیمارستان الوند بستری کردند. این بار غدّه ای به وزن یک کیلو و نیم از شکم سعید بیرون آوردند ولی باز هم بعد از مدّتی جای غدّه رشد کرد و دکترها از درمان اظهار ناتوانی کردند وگفتند: «از دست ما کاری ساخته نیست. »
این حرف مثل پُتکی بود بر سر مادر سعید، گویا دنیا برای او خیلی کوچک شده بود.
اصلاً نمی توانست این فکر را بکند که یک روزی باید بی سعید زندگی کند.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_چهارم
✨ #سعید_چندانی ✨
📝...با غمگینی زیادی، سعید را به خانه یکی از بستگان دورشان که در تهران زندگی میکردند آورد.
موقع خواب خیلی گریه کرد و از خدا خواست که سعیدش را شفا دهد. مادر سعید بعد از خواباندن سعید با چشمانی پر از اشک به خواب رفت. در عالم خواب، صدایی را شنید که میگفت: «سعید را به مسجد جمکران ببرید. »
صبح که از خواب بلند شد با خودش گفت «مسجد جمکران دیگر کجاست؟! »
البته مادر سعید حقّ داشت نداند مسجد جمکران کجاست، چون پدر مادر سعید، از اهل سنّت بودند و در شهر زاهدان زندگی میکردند و آنجا دور از قم بود و اطلاعاتی در اینباره نداشت. وقتی از بستگانشان درباره مسجد جمکران پرسید، آنها با تعجّب پرسیدند: «با جمکران چکار داری؟ ما از تلویزیون گاهی اسمش را شنیده ایم، مسجد شیعه هاست. »
مادر سعید دیگر چیزی نگفت چون از حساسیت فامیلشان نسبت به شیعهها خبر داشت.
بعد از خداحافظی با سعید به مغازه طلافروشی رفت و بعد از فروختن النگوی طلایش به سمت ترمینال حرکت کردند. در ترمینال از خانمی پرسید «ببخشید ایستگاه ماشینهای جمکران کجاست؟ »
آن خانم گفت: «شما باید سوارماشینهای قم شوید و از قم به مسجد جمکران بروید. »
جلوتر رفتند. صدای قم، قم شاگرد اتوبوس، آنها را خوشحال کرد، سوار ماشین شدند و با دلی پر از امید به سمت قم راه افتادند. خانمی که ردیف بغل آنها نشسته بود از رنگ زرد و دل دردهای سعید با خبر شد که حالش خوب نیست لذا از مادرش حال سعید را پرسید.
به محض سؤال آن خانم، اشک از چشم مادر سعید جاری شد و شروع به درد دل کردن کرد و در آخر خوابش را برای آن خانم تعریف کرد.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_پنجم
✨سعید چندانی✨
📝... درباره مسجد جمکران پرسید که آیا زیارتگاه است یا قبر امامی در آنجا است؟
آن خانم که دریافته بود مادر سعید شیعه نیست و از اهل سنّت است گفت: «ما شیعهها دوازده امام داریم که آخرین امام ما حضرت حجة بن الحسن علیه السلام است که زنده هستند و به امر خدا در غیبت به سر میبرند امّا غیبت ایشان مانع از دستگیری ایشان از مردم نشده و همیشه و در همه حال فریادرس مردم میباشند. یکی از موارد فریادرسی ایشان، دستوری است که برای ساختن مکانی دادند تا مردم برای برقراری ارتباط بیشتر با ایشان به آن مکان بیایند.
ایشان حدود ۱۰۰۰ سال قبل به آقایی به نام« حسن بن مثله جمکرانی» امر میکنند که در زمینی که با زنجیر محدوده اش را مشخص کرده اند مسجدی بنا کند. بعد فرمود: به مردم بگو: به این مکان رغبت کنند و آن را عزیز دارند و چهار رکعت نماز در این مسجد بخوانند؛ دو رکعت به نیت نماز تحیت مسجد و دو رکعت هم به نیت نماز امام زمان علیه السلام بعد هم فرمود: هرکس این نماز را در این مکان بخواند مانند آن است که دو رکعت نماز در کعبه خوانده باشد.
مادر سعید که با دقت به حرفهای آن خانم گوش میکرد مشتاقانه پرسید: «آیا تا به حال کسی هم در این مسجد شفا گرفته است. »
آن خانم گفت: «بله، تا دلتان بخواهد در این مسجد، بیماران لاعلاج شفا گرفته اند، اتفاقاً وقتی امام مهدی علیه السلام فرمان ساخت مسجد را میدهند، بزی را هم مشخص میکنند تا از گله چوپانی خریداری و قربانی کنند. وقتی بز را قربانی کردند هر مریضی از گوشتش میخورد سریع شفا میگرفت.
حتّی آن زنجیرهایی که دور زمین مسجد بود و حضرت مهدی علیه السلام با آنها محدوده مسجد را مشخص کرده بودند به بدن هر مریضی میزدند شفا پیدا میکرد.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_ششم
✨ #سعید_چندانی ✨
📝...زنجیرها را در خانه آیةاللَّه ابوالحسن الرضا میگذارند امّا بعد از فوت آیت اللَّه، زنجیرها ناپدید میشود. »
امید مادر سعید بیشتر شده بود اشک شوق از چشمانش جاری بودو مشتاقانه به حرفهای آن خانم گوش میداد. مدّتی به سکوت گذشت، مادر سعید که در فکر مسجد جمکران و صاحبش بود یکدفعه با نگرانی از آن خانم پرسید: «خانم ببخشید، ما سنّی هستیم و مسجد جمکران متعلق به شیعه هاست، نکند ما را راه ندهند یا فقط مریضهای شیعه را شفا بدهند؟! »
آن خانم با آرامش خاصی گفت: «اصلاً نگران نباشید، صاحب جمکران خیلی مهربان است، حتی در کتابی خواندم که فردی یهودی، شفای بچه اش را از مسجد جمکران گرفته است. شما که مسلمان هستید مطمئن باشید امام مهدی علیه السلام به شما هم عنایت میکند. »
مادر سعید نفس راحتی کشید و گفت: «خیالم راحت شد امّا من نماز مسجد جمکران را بلد نیستم، میشود آن نماز را به من یاد بدهید».
آن خانم گفت: «اسم من فاطمه رضایی است خوشحال میشوم مرا رضایی صدا کنید. نماز امام زمان علیه السلام این گونه است که نیت میکنی که دو رکعت نماز صاحب الزمان علیه السلام را قربة إلی اللَّه بجا میآورم. بعد سوره حمد را تا آیه إیاک نعبد وایاک نستعین میخوانید و این آیه را ۱۰۰ بار میگویید بعد از صد بار، ادامه سوره حمد را خوانده و بعد از سوره حمد، سوره توحید را میخوانید و سپس به رکوع میروید و هفت بار ذکر رکوع را گفته و در سجده هم هفت بار ذکر سجده را میگویند.
رکعت دوّم را هم، همین طور میخوانید، و وقتی سلام نماز را دادید
یک بار لا إله إلّا اللَّه میگویید و بعد تسبیحات حضرت زهراعلیها السلام (۳۴ بار اللَّه اکبر، ۳۳بار الحمدللَّه و ۳۳بار سبحان للَّه) در آخر هم، سجده میروید و صدبار اللّهمّ صلی علی محمّد و آل محمّد میگویید.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_هفتم
✨سعید چندانی✨
📝... اتوبوس به اوّل قم رسید و بسیاری از مسافران پیاده شدند. خانم رضایی، سعید و مادرش را برای رفتن به مسجد مقدّس جمکران راهنمایی کرد و آنها با دلی پر از امید عازم مسجد جمکران شدند.
حال سعید اصلاً خوب نبود و با زحمت راه میرفت، وارد حیاط مسجد شدند، اتفاقاً شب چهارشنبه بود و موج زائران و مشتاقان امام زمان علیه السلام طوفانی در دل مادر سعید ایجاد کرده بود.
یکی از خادمان اسکان مسجد که متوجه حال خیلی بد سعید و گریههای مادرش میشود اتاق شماره هشت زائرسرای مسجد را در اختیارشان گذاشته و بعد هم به مادر سعید میگوید: «شما تا حال بچه بهتر میشود در اینجا استراحت کنید و سپس به مسجد بروید و نماز امام زمان علیه السلام را بخوانید و از حضرت بخواهید که واسطه شفای فرزندتان شود تا ان شاء اللَّه شفا بگیرد و اگر هم خواستید خواسته خود را در عریضه ای که برگه هایش آماده شده بنویسید و در داخل چاه عریضه بیندازید. » عریضه به امام زمان علیه السلام را باید در چاه یا آب روان انداخت و لذا مسؤولان مسجد مقدّس جمکران برای راحتی مردم، چاهی را در حیاط مسجد حفر کرده اند تا مردم عریضه هایشان را در آن بیاندازند و چاهی که در مسجد جمکران است قداست خاصی ندارد چاهی است مثل چاههای دیگر.
خادم مسجد توضیح میدهد که: «امام زمان علیه السلام از حاجات همه ما با خبر هستند اگر چه شما چیزی ننویسی و از حضرت شفاهاً یا حتی فقط در دل چیزی را بخواهی اگر مصلحت باشد ان شاء اللَّه عنایت میکنند ولی این کار هم یک عرض ارادتی است از طرف ما به امام زمان علیه السلام و تجربه شده است که خیلیها با عریضه نوشتن به حاجات خود رسیده اند.
مادر سعید با چشمی پر از اشک و قلبی سرشار از امید، نامه را مینویسد و از امام زمان علیه السلام شفای سعیدش را طلب میکند.
یکی از خادمان که اشکها و بی تابیهای مادر سعید را میبیند و از حال سعید باخبر میشود،
سراغ خادم دیگری میرود و از او میخواهد که با همدیگر به اتاق سعید و به نیت شفای او، توسلی کرده و روضه ای بخوانند.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#مادرانه💔
📝شهید محمدحسین حدادیان از زبان مادر
قسمت1⃣
🌷بعد از 11 سال آقا محمدحسینم رو باردار شدم که قبل از ایشون دو فرزندم رو پیش از به دنیا آمدن از دست داده بودم.
شرایطم بحرانی بود و دکتر گفت : در استراحت مطلق باشید، اگر این فرزند رو از دست بدید، دیگه هیچ وقت نمیتونید فرزنددار بشید.
🏴 ایام محرم بود که این حرفها رو شنیدم و استراحت مطلقی شدم. از روی تخت، فقط صدای دستهها و عزاداری امام حسین علیه السلام رو میشنیدم. با تمام وجود توسل کردم به ارباب بیکفن و گفتم: اگر بچهام رو نگه دارید، اسم شما رو روی پسرم میذارم.
انگار خواست خدا بود عزیزم به دنیا بیاد و با لباس خادمی، خرج امام حسین علیه السلام بشه😭
🌷آقا محمدحسین روز 23 دی ماه و روز 22 شعبان به دنیا آمد و سه کیلو و هفتصد و بیست گرم وزنش بود. دکتر وقتی بچه رو دید گفت: «پسری با طعم پرتقال» بعد از معاینات گفت: در نمودار، حد اعلای رشد رو این فرزند داشته ..
یادم هست اون روز، روی دیوار و شاخههای درخت، برف سفیدی نشسته بود که برای منِ مادر نوید قُدوم پرخیر و برکت پسرم رو میداد💔 ..
#ادامه_دارد...
#شهید_فاطمیه
#خادم_فاطمی
#خادمه_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
☑️ @beytol_zahra_hasaniye
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #مادرانه💔 📝شهید محمدحسین حدادیان از زبان مادر قسمت1⃣ 🌷بعد از 11 سال آق
#مادرانه💔
قسمت2️⃣
🌷محمد حسین من، بخاطر تک و تنها بودنش در نوه ها و تولد بعد 11 سال انتظار ، باعث شد تا عزیز تر باشه و مثل نگین انگشتر بدرخشه برای خانواده ها...
تا اینکه یک سال و سه یا چهار ماهه بود که برادرم از دنیا رفت و انگار که مرهم زخم های همه ی خانواده بود و همه با وجود محمد حسین آرامش داشتند...
🌷در حدود 4 سال داشت و آرامی و متانت خاصی داشت و به شهدا و هیات علاقه نشون میداد و همراه ما نماز میخوند و به نماز هم علاقه نشون میداد، گلزار که میرفتیم سر مزار شهدا می رفت و خیلی دقت نشون میداد...
🌷در بچگی علاقه به نشستن در جمع بزرگتر ها داشت ، و با اصرار ما می رفت تا با بچه ها بازی کنه...
#ادامه_دارد ...
#شهید_فاطمیه
#خادم_فاطمی
#خادمه_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
☑️ @beytol_zahra_hasaniye
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
#مادرانه💔 قسمت2️⃣ 🌷محمد حسین من، بخاطر تک و تنها بودنش در نوه ها و تولد بعد 11 سال انتظار ، باعث ش
#مادرانه💔
قسمت3⃣
🌷آقا محمد حسین راهی مدرسه شد و روز اول جشن برگزار شد که ما هم حضور داشتیم. همه بچه ها در حال بازی کردن و چرخیدن بودند و محمد حسین از کنارم تکان نمی خورد، تا اینکه ناظم مدرسه متوجه اش شد و اومدند جلوی پسرم و با حالت قشنگ و محترمانه ای دست بر سینه از محمد حسین خواست تا همراهش برود و با بچه ها آشنا بشه و دست محمد حسینم رو گرفت و برد...
🌷منش و رفتار مردانه ای از اوایل کودکی داشت و این مطلب برای همه جالب بود✨
#ادامه_دارد...
#شهید_فاطمیه
#خادم_فاطمی
#خادمه_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
☑️ @beytol_zahra_hasaniye
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
#مادرانه💔 قسمت3⃣ 🌷آقا محمد حسین راهی مدرسه شد و روز اول جشن برگزار شد که ما هم حضور داشتیم. همه ب
#مادرانه💔
قسمت4⃣
🌷آقا محمد حسین همبازی های دوران کودکی اش که از اقوام های ما باشند همه دختر بودند و خانواده دور هم که جمع می شدیم ، محمد حسین به همراه خواهرش با دخترای خواهر و برادرم بازی می کردند. یکی از خواهر زاده هام در همان کودکی به سرطان مبتلا شد و بعد ها به معجزه ی حضرت امیرالمومنین علیه السلام شفا گرفت، بخاطر مشکلات جسم نسبت به بقیه ی بچه ها ضعیف تر و کند تر بود و وقت بازی که می شد و بچه ها یار کشی که می کردند محمد حسین سریع و اولین نفر دختر خاله ی مریضش رو یار کشی می کرد و در گروه خودش قرار میداد..بقیه هم خوشحال بودند که گروهشون مثلا قوی تره.. ولی در همه ی بازی ها محمد حسین برنده می شد و بخاطر دختر خاله اش بیشتر تلاش می کرد...
🌷خواهر آقا محمد حسین می گفت: تمام بازی های بچگی ما با رهبری داداش بود و همه ی بازی ها هم دزد و پلیس بود و آدم های خوب آدم های بد رو شکست می دادند و آخر بازی ها یک شهید داشتیم و محمد حسین شهید بازی هامون بود...
#ادامه_دارد...
#شهید_فاطمیه
#خادم_فاطمی
#خادمه_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
☑️ @beytol_zahra_hasaniye