eitaa logo
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
464 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برادر ، تولّدت ستاره بارون💫 نمیدانم آمدنت را باید جشن میگرفتند یا رفتنت را... شاید هم هر دو را... چه زیبا آمدی و چه زیبا رفتی و چه زیباتر با منجی عالم خواهی آمد و باز هم دنیا ستاره باران می‌شود آن روز... آمدنت را منتظر می‌مانیم... 💫تولدت ستاره بارانیم💫 ☑️ @beytol_zahra_hasaniye
⃣ 🌷 سید نور خدا موسوی مفرد 1 شهریور 1349 در شهر خرم‌آباد چشم به جهان گشود، وی در سن جوانی لباس سبز پرافتخار میهن را به تن کرد و پس از فارغ‌التحصیلی در دانشگاه علوم انتظامی تهران مشغول به کار شد. 🌷شهید حامد کوچک زاده در محله انبار نفت زندگی می کردند. پدر و مادرش توی بیمارستان الزهرای رشت (حمایت مادران سابق)هم کار بودند. پدر راننده بود و مادر هم پرستار همان جا. مادرش سیده بود. به همین دلیل به او می گفتند سادات خانم شوهر اول سادات که به رحمت خدا رفت، با سختی دخترها را سر و سامان داد. سال ۵۶ با محمدهادی کوچک زاده ازدواج کرد. چهار سال بعد از ازدواج سادات با محمدهادی، یکی دو روز مانده به اخر تابستان ۶۱ بچه یشان به دنیا آمد. اسمش را گذاشتند «مهدی» . 🌷@beytol_zahra_hasaniye
⃣ 🌷 حاصل ازدواج سید نورخدا و کبری حافظی دو فرزند به‌نام سیده زهرا و سید محمد است؛ وی بعد از اتمام دانشگاه افسری به‌همراه خانواده مدتی ساکن تهران می‌شوند و سپس به خرم‌آباد آمده و پس از چند سال زندگی در خرم‌آباد به وی مأموریت داده شد که به زاهدان برود. 🌷سال ۶۸ حامد کوچک زاده پایش به پایگاه بسیج مسجد ولیعصر باز شد. آن روزها مسئولان بسیج برای جذب نوجوان های محل برنامه هایی ریخته بودند. می خواستند بچه ها را جهت دهی کنند و نخبه هایشان را جذب کنند. اوایل که گروههای سرود و تئاتر توی مسجد فعال بودند، حامد رفت توی گروه سرود. بعد از مدتی با تعریفهایی که حامد از بسیج کرد، علی هم مشتاق شد برود بسیج على رفت توی گروه تواشیح . 🌷@beytol_zahra_hasaniye
⃣ 🌷سید نورخدا به زاهدان اعزام می‌شود و فرماندهی یگان تکاوری را به عهده می‌گیرد؛ مأموریت او در منطقه دوساله بود که حدود 1 سال و 7 ماه در زاهدان زندگی کرده و حدود پنج ماه به پایان مأموریتش باقی‌مانده بود که در 17 اسفندماه سال 87 در منطقه لار با گروهک تروریستی ریگی درگیر شده مورد اصابت مستقیم تک‌تیرانداز دشمن قرار گرفت و یک گلوله دو زمانه به سرش اصابت کرد. 🌷مهدی و حامد کوچک زاده به سن سربازی رسیدند. از آنجا که حامد، عضو فعال بسیج بود، محل خدمتش توی رشت افتاد. به پیشنهاد عیسی، در حوزه ی سه ی شهری با هم کار می کردند. او سرباز دفتر فضایی لشکر ۱۶ قدس بود. یک تیم از بچه های مذهبی شهر دور هم جمع بودند. فردی به نام رئوفی در آن جا کار می کرد که فرمانده قرارگاه و مسئول قضایی لشکر بود. سربازی حامد در جای سختی نبود. بچه های قضایی یک مقدار دست و بالشان بازتر بود و همه آنها را تحویل می گرفتند. مهدی یک سال بعد از حامد رفت خدمت. 🌷@beytol_zahra_hasaniye
️⃣ 🌷در عملیاتی که با گروهک تروریستی اشرار عبدالمالک ریگی ملعون انجام شد سید نورخدا موسوی به درجه رفیع جانبازی نائل شد، چند تن از محافظان این سرزمین مجروح شدند و چندین نفر از همکارانش نیز به شهادت رسیدند. 🌷اردیبهشت سال ۸۱ عیسی رفت مرکز امر به معروف سپاه رشت. حامد هم تقریبا آخرهای خدمتش بود. عیسی خودش کارهای حامد را پیگیری کرد و گواهی حامد را برای عضویت در لشکر ۱۶ گرفت. به مسئولان سپاه گفت حامد بچه ی خوبیه، حیفه نیاد سپاه.» عیسی می دانست شخصیت حامد با مسجد و بسیج شکل گرفته و عوض نمی شود. قالبش سالم بود. دوران سربازی در یک درگیری که با افراد مجرم پیش آمد، چوبی به گوشش خورد و آسیب دید. موقعی که می خواست استخدام سپاه شود‌. از آسیب دیدگی گوشش ایراد گرفتند . اما به هر نحوی که بود ، وارد سپاه شد. 🌷@beytol_zahra_hasaniye
⃣ 🌷سید نورخدا موسوی مردانه در برابر دشمنان دین ایستاد و فداکاری کرد، این دلاورمرد لرستانی دوشادوش دیگر رشیدمردان این سرزمین برای مقابله با گروه ملعون ریگی حضور داشت که پس از دلاوری‌های بسیار از ناحیه سر مجروح شد؛ اولین نفری که در این عملیات خبر شهادتش اعلام شده بود سید نورخدا بود که بعداً متوجه شدند نبضش هنوز کار می‌کند و پس از طی کردن یک مسیر 85 کیلومتری جاده خاکی با ماشین حمل سربازان، آقاسید را به بیمارستان انتقال داده بودند که بنا بر تعریف دوستان سید، برای باز کردن مسیر داخل شهر و در خیابان‌ها دوستان وی تیر هوایی شلیک می‌کردند تا مردم راه را باز کنند و از داخل خیابان‌ها کنار بروند. 🌷 حامد ۱۴ تیر ۸۶ مصادف با روز میلاد حضرت زهرا(س) ازدواج کرد و از اولین کسانی بود که در بین دوستانش ازدواج کرد. به محض این که وارد حانواده ی همسرش شد ، جای خودش را توی خانواده باز کرد. خواهر های همسرش هم که برادر نداشتند ، حامد را جای برادرشان قبول کردند. 🌷@beytol_zahra_hasaniye
🌷 این سید لرستانی در سن ۳۶ سالگی به‌طور صد درصد جانباز شد که در آن زمان سیده زهرا ۷ ساله و محمد ۵ ساله بود، وی حدود ۱۰ سال در کما بود. در این سالها در کشور به عنوان «شهید زنده وطن» معروف شده بود؛ او سال‌ها ساکت و آرام به‌روی تخت قرار گرفت تا آیتی بر آیات الهی، الگو و سرمشقی برای زمینیان باشد. 🌷وقتی همسرش باردار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با صحبت از دختر یا پسر بودن بچه پیش آمد. حامد گفت «ما که شانس نداریم بچه‌مون دختر بشه.» انگار دوست داشت دختر داشته باشد. بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که « ریحانه‌ی بابا به دنیا اومد.» به قدری خوشحال بود که این خبر را به همه‌ی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود. 🌷@beytol_zahra_hasaniye
⃣ 🌷در این چند سال همسرش مانند پروانه بر گرد همسرش می‌چرخید و از او پرستاری می‌کرد و منزلش زیارتگاه دوستداران وی شده بود که با حضور در این مکان یاد او را گرامی بدارند و ازجان‌گذشتگی‌اش را ارج نهند و مأمنی برای آرامششان باشد. 🌷وقتی رسیدن پادگان ، سجاد هم همراهشان بود. بغض گلوی سجاد را گرفته بود. نمی خواست دم رفتن. جلوی حامد گریه کند. پدر شهید سیرت نیا هم برای بدرقه اعزامی ها آمد. حامد جلو رفت و دست او را بوسید. همان جا بغض سجاد ترکید. همه گریه می کردند. تا دقیقه نود معلوم نبود چه کسی اعزام می شود. حتی همین اعزام هم سه بار لغو شد. اما نهایتاً لیست پرواز را خواندند. بعضی ها خط خورده بودند و بعضی ها مانده بودند برای پرواز های بعدی . اول اسم مهدی کاسی را خواند و دو سه تا بعد ، اسم حامد را وقتی اعلام کردند مهدی (حامد) کوچک زاده ، حامد چنان (یازهرا)یی توی سالن نماز خانه گفت که همه بچه ها ساکت شدند. 🌷@beytol_zahra_hasaniye