eitaa logo
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
483 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
215 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍  °| ﷽ |° یکم| یک وقتی در تمام زندگی ات می نشینی حساب و کتاب می کنی، زمین و زمان را گره می زنی و به دنبال ردِ آشنایی برای آرامش خودت هستی! وارد درونتان بشوید (روراست با خودتان) می بینید همه چیز دارید و تأمین هستید لکن احساسی درون شما هست (دقیقا درون سینه تان یک دردی به جوش و خروش افتاده است) که درمانش را اینقدر ساده یا بین امور مادی و عالم ماده پیدا نمی کنید! درد مشترکی است در میان همه انسان ها و تفاوت در میزان نیاز آن است! دوم| یک مادرانه ای خوانده ام عمیقاً من را درگیر شخصیت، زندگی و روزگاری که به سر برده کرد، او هم در یک سنی به سن و سال من شاید، داغ برادری دیده که در  توربین او و رفیقش را کشیده؛ به صفحه ۵۵کتاب که رسیدم جانم را ذره ذره گذاشتم و بُغضم را بین دستان و آغوش تنگ خودم رها کردم! داغ دیده، همسر شهید بوده و اولادش را نگهبانی و مراقبت می کرده، زمان او را با فرهاد حدادیان هم مسیر می کند. می روند پی زندگی شان با همه سختی ها و مصائب. می خواهند جوانه بزنند، رشد کنند و بالنده شوند... یک معرفتی در این مادرانه او هست که شرح  پسر وسطی اش آنقدر که باید تو را سیراب نمی کند؛ میخواهی خودش باشد و تو باشی و یک آغوش که این دردِ به استخوان رسیده ات را برای او، پیش او جا بگذاری و بدانی این امانت محفوظ است! سوم| محمد حسینی که در خیابان گلستان هفتم به دست داعشی های وطنی  به شهادت رسید، شرح شیطنت ها، مشمول جان گفتن ها، خادم هیئت بودن، نحوه شهادت مظلومانه اش و... را می خوانید. اینها که آرزوی شهادت دارند به نگاه من خودشان را در محضر خدا می بینند چرا که شهادت را به بهای درستی می دهند! چهارم| مشمول جانت را گذاشتی و رفتی و رفتی... و او زمزمه کرد: مامان جان! برام عزیز بودی اما خدا از تو برام عزیزتره... جوان بودی، رشید بودی، فدای سر علی اکبر ارباب...