ارسالی از هانی حسنی
#امام_حسین_ع_شهادت
به زخم زخم تنت گریه میکنم هر شب
برای پیرهنت گریه میکنم هر شب
شبیهِ سرخیِ خورشیدِ آسمانِ غروب
به دست و پا زدنت گریه میکنم هر شب
به خشکیِ لبِ مثل کویرت آقا جان
به خشکی دهنت گریه میکنم هر شب
به پیکری که سه شب روی ریگ صحرا ماند
به جسم بی کفنت گریه میکنم هر شب
به لحظهای که تنت را گذاشت بین حصیر
به بوریا شدنت گریه میکنم هر شب
اگر شود ز دو دیده دوباره خون جاری
به زخم زخم تنت گریه میکنم هر شب
✍ #وحید_محمدی
#بیتالعباس احمدآباد
@beytolabasahmadabad
ارسالی از هانی حسنی
#امام_باقر_ع_مدح_و_شهادت
منم که زنده نمودم خداپرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشاند ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش، مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاریست
شمیم غربت من در دل مِنا جاریست
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزهها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسلهها یک به یک قطار شدند
به روی ناقهی عریان همه سوار شدند
چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرفها که در این کوچهها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسلهست هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبلهست هنوز
هنوز قصّهی بازار شام، یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام، یادم هست
هنوز قصّهی آن نیزهدار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
✍ #وحید_محمدی
#بیتالعباس احمدآباد
@beytolabasahmadabad