▪️رسیدن #کاروان_اهل_بیت به شام
▪️شهر #شام در سال چهاردهم هجری زمان خلافت خلیفه دوم توسط یزید بن ابیسفیان گشوده شد و خلیفه هم او را حاکم شام قرار داد، در سال هیجدهم هجری یزید مرد و خلیفه دوم برادرش معاویه را بهعنوان حاکم شام نصب کرد. از این تاریخ تا سال شصت هجری سال مرگ معاویه یعنی بیشاز چهل و دو سال او در این منطقه حکومت کرد که البته از سال چهلم هجری به بعد حکومت همه جهان اسلام در اختیار او بود.
▪️ معاویه با تبلیغات فراوان منفورترین چهره را برای امیرالمؤمنین و فرزندانش در نظر اهل شام ایجاد کرد. طوری که به آنان در منبرها و خطبهها سبّ و لعن میکردند و آنان را واجبالقتل میدانستند.
▪️بههمینجهت در #شام بسیار به فرزندان پیغمبر سخت گذشت طوری که وقتی از آنان پرسیده شد در این سفر در کجا از همه بیشتر بر شما سخت گذشت سه بار گفتند در #شام، #شام...
▪️مردم شام که تربیتشدگان دستگاه تبلیغاتی بنیامیه بودند در شکستن صفوف مسلمانان و جلوگیری از حکومت و ولایت امام علی نقش تعیینکنندهای داشتند و هماکنون دلها لبریز از ریا و نفاق آنها از دیدار خاندان عصمت که حسب ظاهر جامه اسارت پوشیده بودند شادمان میشد...
▫️چون قافله به نزدیکی دروازهی دمشق رسید امکلثوم از شمر درخواست کرد تا اولاً آنها را از دروازهای به شام وارد کنند که کمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد و ثانیاً سر مقدس شهدا را از میان محملها دور کنند تا مردم متوجه آنها شوند و نوامیس رسول خدا از تیر نگاه شامیان در امان بماند.
📚منابع:
🔹مقتل الحسین، ص۳۴۸
🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۰
@beytolamir110
▪️ رسیدن #کاروان_اهل_بیت به شام
▪️ شمربنذیالجوشن برخلاف درخواست دختر علی علیهالسلام عمل کرد و آنها را از دروازه ساعات که برای ورود کاروان تزئینشده و مردم فراوانی از ساعاتی پیش در آنجا اجتماع کرده بودند به شهر وارد کرد و در مکانی نزدیک به مسجد جامع شام مستقر ساخت تا در معرض تماشای مردم باشند.
▫️ اینجا #شام است!
▫️ شامی که نزدیک به چهل سال تحت تربیت اسلام بنیامیه با تمامی اصالتهای اسلام ناب در تعارض است!
▫️ شامی که در اندیشه مردمش #علی علیهالسلام واجبالقتل بود!
▫️ و اوج منبرهای مساجد محل دشنام و نفرین بر خاندان وحی است و عدهای محدود که نور هدایت بر قلبهایشان تابیده در مظلومیت و اقلیتی مطلق سکوت و تقیه پیش گرفتهاند.
▫️ اینجا #شام است... جاییکه تلخترین یاد و خاطره این سفر سرشار از حماسه و مصیبت را در سینه حضرت زینالعابدین کاشت و میفرمود ایکاش وارد #دمشق نشده بودم و یزید اینگونه مرا در هر شهر و دیاری اسیر نمیدید...
▪️ یزید در جیران سرگرم میگساری بود و با این پندار که دیگر نه رسالتی مانده و نه دینی پابرجاست مستانه میخندید و یاوهگویی میکرد و شعر می سرود:
« هنگامیکه محملها رسیدند و آن خورشید ها بر اوج پشتههای جیران درخشیدند، چون صدای کلاغ برخاست گفتم فریاد بزنی یا نزنی من دیونی را که طلب داشتم بازپس گرفتم»
📚منابع:
🔹ریاض الاحزان، ص۱۰۸
🔹مقتل الحسین(مقرّم)، ص۳۴۸
🔹بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۹۹
🔹بعثت بدون وحی ـ حشمت الله قنبری، ص۲۸۰
@beytolamir110