بیتالاسرار
چه نوایی دلرباتر از ندایت یا رب؟
چشماتو ببند، تصور کن صحرای محشر رو..
#یومالحسرت
🌱
خیلی با خودم همصحبت شدم
افکارم رو بازسازی کردم
دورههای مهارتی شرکت کردم
و از قدرتِ لایزالِ حق کمک گرفتم
که بتونم الان به دردهام بگم شُکر!
حال خوبی که هدیهی بِلاشکّ بعد از شکرِ بلاست ، هیچ مکان و زمان دیگهای پیدا نمیشه
طوری که گاهی دعا میکنی که خدایا دردهام رو ازم نگیر..
اگر نبود این سختی، پس باید چجوری قد میکشیدیم؟
حقیقت اینه که ما رشدمون رو مدیون رنجهامون هستیم..
چشمان خستهی پردغدغهات را قاب کردهام روبهروی چشمانم
با من از تو میگوید
و من شرم میکنم..
شرمی عظیم به طولای قیامت..
#فرمانده💔
+
ما خلق شدیم؛ پس مسئولیم!
نسبت به خدایی که خلق مون کرد
نسبت به روحیات و جسم خودمون
نسبت به خانواده
نسبت به همسایه
نسبت به رفیق
نسبت به همسر
نسبت به جامعه
نسبت به کلماتی که بیان میکنیم
مسئولیت همهی نفَسهایی که میکِشیم
همهی قدمهایی که برمیداریم
و هر تصمیمی(هرچند از نظر ما کوچک) که میگیریم پای ماست عزیزِ من..
پذیرشِ مقولهی مسئولیت کار آدمهای بزرگه.
آدمهای کوچیک هم قدوقوارهی مسئولیت پذیری نیستن..
اما تو، این واقعیتِ بزرگ و عمیق رو بپذیر، بذار دنیا جای قشنگتری بشه دلبندم!
مسئولیت پذیریت مستدام ..
دارم فکر میکنم پیرزن حتما در کودکی کنار حوض آبی وسط حیاط بازی میکرده و دستش را داخل آب حوض میزده تا ماهی بگیرد
، در نوجوانی اولین شمیم عشق به مشامش رسیده ، در جوانی اولین فرزندش را به دامانش گذاشتهاند، حتّی در میانسالی همسرش را از دست داده و نوههایش را عاشقانه به آغوش کشیده
مثل من، مثل تو، مثل همهی ما، تلخی و حلاوت این دنیا را چشیده امّا آنکه چه با خود بُرده محور است و ما همه حول این محوریم..
نه تلخی و نه شیرینی، هیچکدام اساس زندگی تو نیستند، اصل، کولهبار توست برای سفر آخرین..
کاش چیزی درخورِ شفاعتِ فاطمه(ع) داشته باشم
بیتالاسرار
مادرِ همسایهمون برگشت پیش خدا..
یه صلوات میفرستید بدرقهٔ این لحظاتش؟
ای شیعیانِ مولای ما علی(ع)!
امشب نورِ وجودِ منور او از ملکوت به جسم خاکیاش نازل میشود و چه فرخنده شبیست برای زمین و اهلش، که دمی همنشینِ نورالله شوند و تا قیامِ قیامت از حصارِ محکم ولایتش فیض ببرند..
آقایِ ولیّ آسمان و زمین!
یادمانِ قدم گزاردنتان از عرش به فرش مبارکِ تمامِ عالمیان..
#مبارکاستولادتحیدر(ع)🌱
{ چه خونها که ریخته شد
و چه دهانها دوخته
و چه حرمتها شکسته شد
که ما ولادت و ولایت مولا را جار بزنیم و فریادِ «فقط حیدر امیرالمومنین است» سر دهیم..}
#غنیمتبشمار
بیتالاسرار
مولآ جآنم، علیبنابیطالب(ع)🌱
میخواهید دل خدا را ببَرید؟
مدح علی(ع) بگویید..
#حیدر(ع)
روزها قامت خمیده میرفت جانب بقیع کنارِ مزار برادرِ بزرگ و شاید مادرش، زیر آفتابِ سوزندهٔ مدینه به سوگ مینشست در عزایِ مصیبتهای کربلا..
بارها لحظههای مهلکِ سرزمین نینوا را با اشک روایت کرده بود امّا مردمانِ شهرِ پیامبر هربار گویی مصیبت جدیدی را بشنوند آنقدر اشک میریختند که مردان، محاسنشان و زنان، جلابیب از اشک میشستند..
چادرِ زینب از پرتوِ تیزِ خورشید نخنما شده بود او اما تا آن دقایق آخری که آفتاب مهمان آسمانِ بقیع بود دست از اقامهٔ عزا نمیکشید.
می نشست بر حصیری و مرور میکرد. طلوعِ فجر روز دهم، صبح ساعت نه ظهیر به میدان رفت، ظهر ساعت دوازده جمیع یاران به نماز ایستادند، ساعت یک علی اکبرم، ساعت دو عباسم، ساعت سه...
و از مرورِ دقیقه به دقیقهٔ ساعت سه تا غروب، سلول به سلولش میشد اشک و آه..
شریکةالحسین نه فقط در دهم محرمالحرام ، که هرآن بعد از واقعه، به یادِ مصائبِ آن صعبروز جان میداد و دفن میشد..
باز سر از خاک بیرون آورده چون جوانهای که از آب دیدگان زنده شده باشد ذکر مصیبت را از نخست آغاز می کرد.
میانِ سیلِ سرشکش گاهی آه میکشید، روایت را شروع میکرد و بازگفتن و بازگفتن..
گهگاه رو میکرد به مزار پیمبر و میفرمود: رحمتِ عالمین، تن پارهی تنت هزار تکه بود، میشد هزار قبر حفر کرد و هزاربار او را تشییع کرد..
چه سرّی داشت این روز دهم که یکسال و نیم هر صبح تا غروب بر زبانِ زینب، شاهدِ مستأصلِ دشت کربلا، سخن از آسمانِ تار و زمینِ سرخ و شامِ سیاهش بود و باز صبح فردا شرحِ داغِ شرحه شرحه شدن امام و یارانش از زبانِ عقیلهی بنی هاشم چنان آتشی به دلِ اهل مدینه بلکه اهل عالم میانداخت که شعلههایش بنیانِ ظلم را متزلزل میکرد؟
زینب ،آن رنجدیدهترین صبور، موقع غروب آفتاب، نسیم که پر چادرش را میتکاند از جا بلند میشد، بدن نحیفش را به خانه میرساند تا امتدادِ عزاداری خویش را به زیر سقف خانهٔ کاهگلی بکشاند.
یقین برای زینب «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » بود..
صبر خواهرِ حسین
نه صبر بعد از مصیبت که حین مصیبت بود
او ایستاده بود و امامش را سر میبریدند..
#امان
هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
MajaraDoaOmmeDavoud.mp3
17.02M
▪️قصه و ماجرای «دعای ام داوود» چیست؟
🎙دکتر میثم مطیعی
☑️ @MeysamMotiee
🌱
از جانب سجاده بلند میشوم. به سمت پنجره میروم و گوشهای از حریرِ پرده را به دست میگیرم، آسمان هویدا میشود. رنگش به نیل میماند، کبود و پرتلاطم، نه خورشید را در خود جای داده نه ماه. اولین ستارهها هم هنوز کمنور و کوچکاند.در شیشهٔ پنجره انعکاس تصویری از ملکوت پدیدار میشود که قابش کردهام به دیواری در قفا، تصویر فرماندهای اربا اربا با همان لبخندی که غالبا به لب دارد. البته من خود با همین چشم هایم دیدهام که وقتی گناهی از من سر میزند، چروکی بین دو ابروانش میافتد و خمیدگیشان بیشتر میشود. فرمانده باید هم از سرپیچی سرباز عبوس شود، اخم کند. تسبیح رنگ رنگی که هدیهٔ عزیزیست و چه هدیهٔ سودمندی برای آن عزیز که من هرگاه دست به مهرههایش میزنم به یاد او و به جانش دعا میکنم در دستم میلغزد و من به زمزمه: بسمالله الرحمن الرحیم.
خدایِ مهرمندم که رحیمیت تو #هیچ بندهای را نا امید نمیکند! نذر کردهام در شهرِ شُهره به مهرت، ماهِ رجبت، هزار هزار توحید بخوانم که یادم نرود فقط تویی، که هستی و میمانی!
فرصت یک یکِ ما به آخر میرود، تو جاودانی..
«قل هواللهِ» امروز را تقدیم کردهام به همان نگاهِ خیره به من در شیشهٔ پنجره.. به امّید شفاعت.
من به تکرار: قل هوالله احد،
بگو اوست خدای یگانه..
بگو آنگونه که پیمبر(ص) گفت علی(ع) نجوا کرد فاطمه(س) تکرار کرد که او تنها یگانهی عالم وجود است و هیچ نیست جز او..
پرده را میاندازم و چشم از آسمان برمیدارم، با بغض تلاوت میکنم: الله صمد..
تو بینیازی و در غنیبودنت نسبت به من رحیمی، چقدر بزرگی خدایِ من..
از غنایت کمی به من ببخش، بینیازم کن از توسل به گناه، به هوس، به نفس.. بینیازم کن از هرچه مرا از تو دور میسازد.
کنار سجاده دوباره مینشینم و رو به قبله سر به زمین میگذارم، به حالتی که در قبر، هر پیکری را قرار میدهند.چشم نمدارم را روی هم میگذارم دست هایم را کنار بدنم ثابت نگه میدارم و پاها را نیز. گویی کفنم کرده باشند. مرغ خیالم پر میکشد به آخرین لحظات حضورِ جسم خاکیام در این جهان و قطره اشکی شره میکند از چشمم: لم یلد و لم یولد
من چه دارم آن دم؟ جز همین ذکرها که از سر تکرار گفتهام نه با زبان دل، چه دارم جز حبِّ اولیائت، حُبّی که گهگاه سبب پیروی شده و اغلب نافرمانی در پیاش روانه..
چشم باز میکنم: و لم یکن له کفوا احد
تو را شبیهی نیست در رحمت، شریکی نیست در قدرت، مانندی نیست در جود
پس عزیزِ مقتدرم، ببخش بر بندگانت هرآنچه نه از سر خیرهسری بلکه از فراموشیِ یادت، از لحظهای غفلت و از ندیدنِ دستِ قادرت انجام دادهایم، ببخش که تویی عطا کننده جود و کرم به جوادترین و مکرمترین بندگانت..
بیتالاسرار
لا اله الا هو.. جز او که همه بود، هیچ نبود مرا.. #خدایعزیزمن..
اینالرجبیون؟
که ده روز مانده به پایانِ مقدمهی رمضان..
🌱🌸
از پذیرایی به ایوان میروم تا نانِ باقیِ داخلِ سفره را برای مرغ و خروسهای باغچه بریزم.
آفتابِ میان آسمان نیمهی ایوان را پوشانده.
بوی قیمهی عربی مشامم را پر میکند. سفره را میتکانم که صدایی میشنوم:
علی جان! به محمدم بگو برایش بالاپوشی کنار طعام ظهر گذاشتهام، توشهی شبهای سردِ کوهستان باشد.
چقدر عشق ریخته در صدای خدیجه، دختر خویلد. مثل خانهشان_ بیتِ او و محمدِ امین_ که تشعشع مهرش به ما که در همسایگیشان هستیم میرسد، صوت دلنشین خدیجه آکنده است از محبتی آسمانی..
دوان و بیصدا به جانب در میروم. درِ چوبی حیاط را آرام باز میکنم و مراقبم کلونِ در سروصدا به راه نیندازد. معجر خدیجه از میان دولنگهی در نمایان میشود .شبیه هر روز این موقع، علیِ نوجوانِ محجوب بقچهی غذایی را از دستان خدیجه که از کودکی دل به آن یَد مادرانه بسته، میستاند:
به روی چشم یا امّاه!
خدیجه آخرین سفارشهای هربارهاش را مرور میکند:
مراقب باش عزیز مادر! از کوههای صعب العبور که میگذری قدری احتیاط کن، حیدر من!
علی سر به زیر انداخته و لبخندی شیرین است به لبش از دلسوزیهای خدیجه:
سفارشتان را نقش میکنم بر قلبم که یادم بماند..
و خدیجه مشفقانه:
برو به سلامت، خدا حافظت باشد!
از آن زمان که محمد، این شهر را ترک گفته به مقصدِ غاری در اطرافِ مکه
خدیجه همین ساعات، قامتِ تازه رشیدِ علیبن ابی طالب را با چشم تا آنجا که میتوان دید بدرقه میکند و بانجام درب را میبندد و داخل میرود.
امروز عصر باید آشی برایش ببرم و حال دلش را جویا شوم، تنها کاریست که میتوان در حقِ این مهربانو کرد. دلم خبر میدهد نوری در راهِ مکه است که جهان را روشن خواهد کرد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+وفات جناب ابوطالب است، به روح بلندشان درود..
باید اعتراف کنم بعد از شنیدن دورهی «روایت
انسان» ، امشب اصلا همه چیز برام معنای عجیبی داره، انگار که تازه فهمیدهام دور و برم چه خبره
و اندکی از رتبهی رحمةللعالمین برام معنا شده
انگار تا حالا چشمام رو بسته بودم و حالا برای اولین باره مثل کور مادرزادی که شفا پیدا کرده با چشمام حقیقت رو میبینم..
صاحب اختیار تمامِ خلقت، تحقق کمال نورت در زمین مبارک تمام زمینیان و آسمانیان!
#مبارکاست🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گواهی میدهم اوست ستون سماوات و زمین..🌱❤️