قاسم را که راهی میکرد، سرش را میبویید، دستانش را میبوسید، در گوشش نجوا میکرد ،قبلش حتی چند مرتبه اذن میدان به او نداد..
اصحاب را هم..
این را قیاس کن با وداعِ علیاکبر..
هنوز لب باز نکرده بود به توضیح ، که پدر فرمود برو..
درست و حسابی حتی ندیدند یکدیگر را..
هنوز آغوش به روی هم باز نکرده بودند..
دست میان کتف تنومندش نکشیده بود و آخرین لبخندش را ندیده بود... دستانش را نگرفته بود..
علیاکبر رفت..
و برنگشت..
پدر در پیاش،ناتوان، شکسته..
چه بههم ریختهای علی..
چه درهم شکستهای علی..
چه تکثیر شدهای علی..
پدر بمیرد برایت علی..
🖤
Shab08Moharram1399[08].mp3
8.56M
.
.
عاقبت ، روزی ، ذبحِ اسماعیل اتفاق افتاد..
#وفدیناهبذبحعظیم..
هرسال شب تاسوعا همین طورم..
یک طوری که هیچ موقع از سال نیستم..
انگار که رگهای قلبم مضطرب باشند،
نبضم تند بزند.. یا سنگی بزرگ روی قفسه سینهام نهاده باشند..
ناگزیر از مرگِ عزیزِ از دست دادهای، بغض میکنم، اشک میریزم.. آب میخورم..آب میشوم..
مرگ نبود اما..مرگ آن رفتنی ست که همهی ما روزی باید بچشیمش..
مرگ نبود..
خود خدا بود ایستاده به استقبالش..
مرگ آن است که بروی و فراموش کنند که روزی بود و کسی و فرزندِ فلان کسی..
اگر او مُرده پس کیست که هر زمان صدایش میکنم پاسخم میدهد؟
مگر نمیگویید اینگونه مردن هم یکجور مرگ است؟ خب پس این دستانِ حیدریِ کیست که هروقت میخوانمش به یاریام بلند میشود؟
او هست، صدایم را میشنود، مرا میبیند، واسطهام میشود، شفاعتم میکند..
او به من قول داده..
همهی بنیهاشم سر قولِ او جور دیگری حساب باز میکردند.. حالا بعد از هزار و چهارصدسال هم وقتی میخواهند کسی را از حرف و وعدهی خود مطمئن کنند میگویند« به ابالفضل قسم»..
قول او قول است..
مرا میبرد حرمش.. میان دو حرم میایستم، متحیر، بهتزده..همهی دلتنگیام را زار میزنم..
قول او قول است..
میآید بالای سرم، در آن سیاهیِ عمیق و هولناک؛ میگوید میشنوی؟ عباسم، همو که از پدرش مردانگی را خوب آموخته..
باز هم دستم را میگیرد.. من باز اشک میریزم و شکوه میکنم؛
اصلا چنین کسی را چگونه میتوان کشت؟
لعنت به کسی که کمر حسین را شکست..
بیتالاسرار
درون خیمهی زینب، کنارِ جانماز او، وقتی که عباس و علیاکبر و اصحاب، بیرونِ خیمهها را مراقباند و علیاصغر و کودکان به خواب رفتهاند؛
حسین، خواهر را آمادهی صبر و حلم میکند.. خصیصهای که زینب، میان اولاد علی به آن شهره است..